اشــعار

یه زمین چُپ ہیں

میرے هونٹ چپ ہے
مــیرا منه چپ ہــے
قمچین با ت کرتی ہیں
زنجیر شور مچا تی ہیں
دوشیـزه ی ِ شراب و شررخیـز چگونه بود
یک جُفت نگاه ِ سبزو دل انگیز چگونه بود
گیسوی او به شانه ی من شیهه می سُـرود
آن قهقه های مست وعطر بـیز چگونه بود
لب های نازنین  به سـرم فصـل تازه کاشت
آتشـــــفشــانِ  وسوسه آمـیز چگونه بود
دست هـای مـن تــرانه ی آبنای  صبحــد م
پاهای من به زیر دوصـــد میز چگونه بود
باکرۀ مُعذب
درچادر بی بی مهرو
در کوته قلفی  های خاد
پیراهن شاهپرک ها ی متهم را با استـنطاق می پوشید
دوشـیزۀ خشم
از حدیقۀ چشم
 با گلهای یاسمنی  برمنی ژوپ ِ هوس ترنم میریخت
دستش  غزل غزل
خشمش قصیده بود
پُشتش کمی برهنه و پستان نگینه بود
آن های های ِ ولوله آمـیز چگونه بود
ثورست درنهـانه ی چاکش به غـلغـله
آن وای وای رعشۀ پاییز چگونه بود
طعم لگد
بوی ناخن
هوس نشستن خطکش ها بر گردن
ذوق آمیزش ِ مستـنطقه با شاخ کرگدن
نرمای زبان
لذت تنبان
 تا لامسۀ مروارید ِ زخمی ، نیشکر میریخت
گرمای لب
جادوی بغل
در مصاف ِ دو حس
یکی ورد زبانش کهکشان ِسرد
یکی نوشابه اش آتشفشان ِ درد
دخترک
تا سامعۀ سبز شکنجه ، منگیشکر می بیخت
اے دل ناداں  ، مرا شد زیر پا یم نردبان
آرزو کیاہے ، به پُشت ِ زلف او شد چند سبد شرم  ارغوان
جستجو کیا ہے ، مرا شد پُشت ِ مهتاب  آشیان
مستـنطـقه
از طراوت ِ گـُل ها خمیده بود
ساقش سپیده بود
عشقش کفیده بود
اُسطوره در کجاوۀ زنجیر وشهوت ِاست 
آن زخم آن حماسـۀ شــبریز چگونه بود
تن را درون چشمۀ افسون مــــی افگند
آن آبهـای شاد و غـزل ریز چگونه بود
ناخن های لیمویی
رانهای عریانی
سینه های صمیمی
زرادخانۀ خاد  بود در بی بی مهرو
حنجرۀ مسکوتم را برمه میکرد بی هنگام
پنجرۀ لبها یم را منفجر میساخت ، شبا هنگام
سرا پایش لبالب در سباؤن بود
سرا پایم لبالب غرقه در خون بود
سراپایش پُر از شادی
سراپایم پُر از پندار بربادی
که او آغشتۀ نِق نِق
که من گمگشتۀ هِق هق
که او سرشار زیبایی
که من قرضدار ِتنهایی
که او پشتاره اش قمچین ِ قندستان
که من پشتم شلاقستان
که او درد میفروخت با گیسوان شنگ
که من حک می شدم در سنگ
منگیشکر
همرازخنیاگر
یگانه خلاصگیر متهم در هی هی  تحقیق تا  سپیده دم
یه زمین چُپ ہے  به گرداگرد ِ من دیوار کرد
آسما ں چُپ ہے  کسی را در دلش انکار کرد
فرزندان شهید
بیرون از چار برج  پلچرخی
 بیرون از چار کنج صدارت و لتخانۀ بی بی مهرو
از زیر درختهای منفجره و منقادی
بجای نان و نارنج و ابریشم
کارد و کارطوس می چندند
نع ،
باکرۀ معذب
دوشیزۀ فسخ
روح مرا در تاکوی های انقیاد انداختی
دست های مرا معتاد به حافظۀ دستبند ساختی
از سکوت فرهود
دستمالی برای انزال تواریش بافـتی
من
بی نیشکر
در لابلای لت و لتا منگیشکر
قفس را در آه و آهنگ های اسفنجی  ،
بند بند
منفجر کردم
وتو
روحت لمیده بود
گوشت شنیده بود
منی ژوپ دریده بود
آن خر نصردینی  و یک جفت نگاه سرخ
با سینه های بسته وخیزخیز چگونه بود
هورا وعیش زمُشت بلند گشته مــی پَرد
آن ثـور نازنیـــن  و دلاویـز چگونه بود
میرے هونٹ چپ ہے 
مــیرا منه چپ ہــے   
قمچین بات کرتی ہیں
زنجیر شور مچا تی ہیں


            اگست  2008
              هالند
.