تسلیم طلبی در قلمرو مبارزه و بقاء
. . انسان خود آگاهی است. او از خویشتن و از واقعیت وشایستگی انسانی خویشتن آگاه است. وفرق اساسی او از حیوان، که از مرتبۀ احساس سادۀ ( نفس ) خود فراتر نمیرود درهمین است. ( هگل ” پدیده شناسی روح ” )
از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی:
انسان از زمانی که ” مستانه در زمین خدا نعره ” را آغازید با جهان ماحولش درگیر ستیزی همه گیر ومداوم گردید. و این ستیزه گاه او را به تسخیر رهنمون گشته وگاهی هم به تسلیم. جدال انسان با جهان طبیعی پیرامونش بنابر پیچیدگی این محیط وتنوع آن، آنچنان چشم او را خیره کرده است که در تکامل خود به نوعی از خود بیگانگی ــ به مفهوم نفی وضد خود آگاهی ــ در قلمرو جبر طبیعی منجر گردیده است. انسان از خود بیگانه طبیعی در برخورد پویای خود با جهان، تسلط و سیطرۀ او را بر طبیعت بعنوان نفی ازخود بیگانگی درقلمروهای شگفت انگیزی امتداد داده است. ولی در عین حال دست پای او را در دام اوهام وتصورات غیر عقلائی آنچنان پیچیده است که بعد از هزاران سال تکامل تند و جهشی هنوز هم درعمق وجدان شان همان مغاک تاریک ازخود بیگانگی بمشاهده میرسد.
ولی آنچه تأثیرش ازین هم فزونتر بوده و هست ، ستیزه انسان باخودش ــ بمفهوم کلی آن ــ است. ستیزه انسان با خودش که دراحاد خود به شکل ستیزه فردی، قبیله ای علیه قبیله ای دیگر، ملتی علیه ملت دیگر ویا طبقه و لایۀ اجتماعی دربرابر دیگر طبقات و لایه های اجتماعی یا دیگر انواع تبارزمیکند، نه تنها ازنگاه شکل خود تنوع بیشتری نسبت به اشکال ستیزه باطبیعت دارد، بلکه از لحاظ محتوی ومایه درونی خود نیز بیحد پیچیده تر وبغرنج تر است. ازخود بیگانگی اجتماعی ناشی از ستیزه جویی انسان باخودش مغاک او را با مرز خود آگاهی ژرفتر و پهناورتر ساخت. این بار هم این ستیزه، شورش وتسلیم هردو را باخود همنورد داشت. شورشگری اجتماعی در دورانهای متعدد تاریخ نمایانگر این گامهای جهشی بود که میخواست مرز میان ازخود بیگانگی و خود آگاهی را درنوردد ومبارزه وبقاء را در هم آغوشی میمون بیامیزد.
سراسر تاریخ بشری عبارت است از مبارزه بخاطر بقاء وبقاء در متن مبارزه ای هولناک وپایان ناپذیر. هر قدرتسلط انسان بر طبیعت گسترده تر گردید و ازبطن ذره ها تا فضای بیرونی در ژرفنای ابحار ویا ذوره سیارات حاکمیت وتحکیم خود را گسترانید وهر قدرستیزه انسان با خودش از محدوده ها وتعلقات طبیعی وجغرافیایی پا فراتر گذاشت، بهمان اندازه خلاء میان خود آ گاهی و از خـــود بیگانگی ، میان ” واقعیت وشایستگی انسانی ” و ” احساس ساده ونفس حیوانی ” ومیان مبارزه ( بمفهوم پویایی، دگرگونی و پیشرفت ) وبقاء ( بمفهوم ایستایی، حفظ واقعیت فاسد وعقبگرایی ) و در یک کلمه میان آزادگی و بردگی نیز بیشتر شد. واین خلاء ، میلاد حرکت تازه ای را سبب گردید که در اشکال وقلمروهای تازه ای رخ نمود.
شورش وتسلیم درستیزه های اجتماعی وملی:
قرن ما قرن شگفتی ها وحرکت های بزرگ اجتماعی و ملی است. ملیونها انسان درسه قاره زنجیرهای اسارت ملی را ازهم درید وسیمای خمیده وشکسته انسان استعمار زده راست ایستاد تا تاریخ ننگ استعمار را با خون بشوید وتاریخی از طراز نوبنویسد که درآن نه از ماجراجویی های دریایی خبریست و نه از قهرمانان طلا وبرده و سازندگان آن انسانهای پا برهنه ومفلوکی اند که در میان فقر، رنج وسیه روزی به دنیا آمده وبزرگ شده اند.
قرن ما همچنان حرکتهای بزرگ اجتماعی را شاهد بوده است که درآن نظامات کهن بروی هم غلطیدند ونظامات نوین جهانی که بر پایه خود آگاهی انسان تاریخ ساز استوار بود، درین کشمکش سربرآوردند وچه بسا که این پویه آّگاه ” خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود”.
قرن ما علاوه برین قرن تسلط شگفت انگیز انسان بر طبیعت است که خود تجارب علمی شگرفی برای ما به ارمغان آورده است.
برخورد نسبت به این حرکت ها وتپش ها در متن چنین اوضاع وشرایطی نمیتواند بطورساده و بی پیرایه صورت گیرد. اکنون دیگر استعمار با اشکال نوین خود انواع نوینی ازخود بیگانگی را دامن میزند تا بتواند بر پایۀ آن درکشور مستعمره خودش پایه ومایه ای بوجود آورد. استثمارگران بومی نیز اکنون از ابزار و وسایل دیگری استفاده میکنند تا بتوانند بهره کشی خود را درقالب های فریبنده تری ارائه دارند. وتجارب علمی علی الرغم اینکه بایستی درخدمت شگوفایی و ترقی باشد، میتواند دست وپای انسان مجبور ودوزخی را ببندد.
باین صورت اگر دیروز قبیله ای ویا کشور گشایی با ساز وبرگ جنگی خود بر قبیله ویا کشور دیگری حمله می آورد، اکنون دیگر سیل سرمایه، کارشناس وابزار و آلات صنعتی است که مانند اختاپوس رشته های مختلف زندگی مردم را در چنگال خود دارد.
” اسپ تروا ” اکنون به شکل سازمانهای سیاسی ، اجتماعی واحیاناً مسیونر های مذهبی عمل میکند ویا از طریق کمپانی های تجارتی ( صادراتی ــ وارداتی ) راه را برای استعمارگر میگشاید.
استعمارگر درین میان از میان عناصربومی عده ای را برمیگزیند تا دستگاه عریض وطویل اداری او را تا اعماق دهکده برسانند وتمدن او را پخش کنند. نخبگان اولی که در کشورهای استعمار شده تربیت شدند اکثراً ازآبشخور مادی و فرهنگی استعمار گر آب میخوردند و از میان همین نخبگان بود که گهگاهی جرقه ای پدید میآمد و خرمن آزادیخواهی توده ها را آتش میزد. استثمارگران بومی نیز برای تداوم بهره کشی، اجحاف وتعدی شان باید میان خود و توده ها قشر انگلی بوجود آورند که بعنوان دلال شیرۀ مردمان را بمکد و به ارباب برساند. ” دلال ” چه دلال ارباب ــ رعیتی، ویا دلال سرمایداری آن مهره اساسی است که درعصر استعمار واستعمار نوین، استعمار گر و استثمار گر بومی بر آن تکیه میکند و از طریق اوست که بوروکراسی نظامی ــ پولیسی دولتهای مستبد مشاطه میشود و یا دقیقـتربگوییم به گردش در میآید و هم از طریق اوست که ” دست دراز ” استعمار گر ماشین غول پیکر “جهان وطنیت ” خود را که ــ خون می مکـد و کالا بیرون میدهد ــ به حرکت در میآورد.
دلال استعمار گر واستثمارگر بومی در میدان تنها نمی ایستد: اعضای حکومت را میخرد، به ” پارلمانها ” وکیل میفرستد، سازمان سیاسیی بوجود میآورد، روشنفکر و هنر مند و … را درخدمت خود میگیرد ، درمؤسسات تعلیمی رخنه میکند وبالاخره ابزارسرکوبش ــ چه ارتش و چه پولیس و یا محاکم سری وعلنی اش ــ چون شمشیر« داموکلس» بر فرق مبارزین تسلیم نا پذیر آویخته است. ولی همه اینها که درخدمت ازخود بیگانگی و تسلیم و انقیاد به استعمارگر ویا استثمارگر بومی است، چون برخلاف روند کلی تاریخ است وبا ناموس تکاملی در تعارض قرار دارد ناگذیرامواج پیهمی از مبارزه را در بطن خود پرورش میدهد. مبارزات ضداستعماری و ضد ارتجاعی عصر ما ــ بویژه در چند دهۀ اخیر بر تارک تاریخ معاصر بشری چون نگینی میدرخشد که خط درشت آگاهی وآزادگی را در بستر زمان ما ترسیم نموده است.
اگر استعمارگر روشهای نوین سرکوب و نابودی مقاومت را آموخته است، استعمار شده نیز راه ها وروشهای نوی برای مقابله با این نابودی را بدست آورده است.در عصر کنونی مبارزات آزادیخواهانۀ مردم وملل اسیر ودربند یکی از حماسی ترین پویه های تاریخ بشری را میسازد. ویتنام والجزایر دیروز وقربانیان فاشیسم هیتلری اگر چهره استعمارگر را در آئینه تمام قد مبارزات خود نشان داد، افغانستان وپولند امروزی جانب دیگر این نیمرخ را نشان میدهد که چگونه فاشیسم لجام گسیخته روس بشکرانۀ تمرکز عظیم نظامی ــ صنعتی وبا عوامفریبی تاریخی اش تاریخ ملتها را نفی میکند، ارزشهای آنانرا نابود میسازد وزشت ترین نوع از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی را بخورد مردم میدهد.
اشـــکال تـــــسلیــــم طــــلبـــــی مـــــلــــــی:
با پیشرفت ابزار قهر وسرکوب و وسایل و راه های بهره کشی، طرق مقابله ومبارزه با آن نیز در قلمرو های نا مکشوفی راه باز نمود. این درست است که درسراسر تاریخ قهر ارتجاعی واستعماری همیشه با قهر انقلابی روبرو بود. وبدین صورت قهر به عنوان دایه جوامع نوین نقش مهمی درپیشرفت جوامع انسانی داشته است، ولیکن امروزه با گسترش وامتداد خط مبارزاتی در ساحه های مختلف اقتصادی ــ اجتماعی در شکل تظاهرات ، اعتصابات، مقاومت منفی، تخریب دستگاههای قهریه دولت از درون، تبلیغات سیاسی ــ فرهنگی و… اشکال ستیزه اجتماعی و ملی نیز یکی دوتا نیست.
همچنان اشکال تسلیم درمقابل ارتجاع ــ استعمار نیز همانند شورش و ستیز ومبارزه وهمپای راه و روشهای قهر وسرکوب در یک شکل محصور نمانده است.
کشور محبوب ولگدمال شده ما در طی چند سال محدود اخیر این اشکال مختلف را همه بخود دیده است. اشکال مختلف قهر وسرکوب، اشکال متعدد مبارزه وستیزه، واشکال متنوع تسلیم درمقابل دشمن. واین کاملا منطقی است که قهر وسرکوب میلاد مبارزه وستیزه را نوید میدهد. این مبارزه بنابر پیچیدگی ویا دیگر عواملی که پسانتر برمیشمریم، گهگاهی به موانعی برمیخورد که منجر به تسلیم ونابودی ــ مؤقت ویا فراگیرــ آن میشود.
حزب مزدور دموکراتیک خلق از زمان بنیانگذاری توطئه آمیزش در سال (١٣٤٤ـ١٩٦٥) منادی انقیاد ملی بود. وابستگی کامل رشته های مختلف زندگی ما را به امپریالیسم روس بنام ” دوستی ” و “همکاری برادرانه” وغیره لاطائلات تبلیغ میکرد. اعترافات آقای کیانوری، به آزین ودیگر اعضاء مرکزیت حزب مزدور ومنفور تودۀ ایران یک بار دیگر عمق گندیدگی و فسادی را که این احزاب را فرا گرفته است برملا ساخت و نشان داد که امپر یالیسم روس برای پیاده کردن سیاست ها و اهداف خود چگونه اعضای احزاب ” برادر” خود را ــ از مهترین یا کهترین آنها ــ به پادوی و چاکری برمیگزیند واز آنها زشت ترین و منفور ترین وظایف یعنی جاسوسی علیه مادر وطن را مطالبه میکند. این مناسبات در افغانستان بشکل غم انگیز تر آن پیاده شد. حزب مزدور خلق وپرچم درپهلوی اینکه منادی وعامل انقیاد ملی بود ــ برای رسیدن به این هدف پلیدش باید درمقابل پاسداری نظامات کهن بومی نیز کرنش میکرد وبه تائید وهمکاری آنها راه را برای ارباب خود باز مینمود. اینجاست که یکبار دیگر تجربۀ مکرر تاریخ تکرار میشود که هرآنکه بر شمشیر ظلم بوسه بزند و در خدمت جباران وگردنکشان قرار گیرد، خواه نا خواه به وطنفروشی و خود فروشی تن در میدهد. وعکس آن هم کاملاً درست است: فقط کسانی میتوانند از ساحت مام وطن دفاع نمایند که بیدریغ در موضع دفاع از منافع انقلابی وتاریخی مردم قرار داشته باشند. تسلیم طلبی اجتماعی وانقیاد درمقابل بیعدالتی و اجحاف راه را برای تسلیم طلبی و انقیاد ملی هموار میسازد. وانقیاد وتسلیم طلبی ملی فقط بر زمینۀ تسلیم طلبی اجتماعی رشد میکند ومحیط زیست خود را مییابد. اما علاوه بر حزب مزدور ” دموکراتیک خلق ” ــ با هر دو جناح آن پرچم و خلق که از لحاظ ماهوی هیچ اختلافی از هم ندارند ــ عدۀ دیگر نیز ریزه خوار خوان استعمار اند وانتطار” گوشه چشمی” از استعمارگر روس را دارند. این گروه ها که گاهی ازستم واجحاف می نالند وزمانی بنام کار و کارگرسینه چاک میکنند ، اکنون میخواهند دزدانه در صف مردم درآیند و به اصطلاح معروف ” همره قافله وشریک دزد” اند. اینها با زبان دیگری وباخرام متفاوتی میخواهند دست خون آلود استعمارگر را بشویند و راه رابرای حاکمیت کاذب خود هموار سازند. توگویی تره کی وامین ویا ببرک حیله گربدون اجازۀ ارباب میتوانست ویا میتواند آب بنوشد؟!!
عده ای دیگر نیز هستند که ظاهراً در صف ضد استعمار قرار دا رند یعنی اینکه برضد استعمار میجنگند،آنرا بد میگویندو… ولی در عین حال برادرکشی را وظیفۀ اصلی خود قرار داده اند.در صفوف مردم تفرقه ایجاد میکنند، وظایف ثانوی و تبعی را آنقدر بزرگ میسازند که مانع وحدت ملت ونیروهای ضد استعماری میگردد. وقتی آنها مردم را قتل عا م میکنند، دارایی مردم را چپاول میکنند وبر ناموس مردم تعرض مینمایند؛ مردم از ترس جان وبنابر غریزۀ بقاء نفس به دشمن پناه میبرند. آن یکی عملاً درآغوش دشمن افتیده است ولی ناراضی است و آن دیگری بعنوان “چماق گندۀ ” استعمار بنام “استقلال طلب” و “مسلمان ” بر فرق مردم کوبیده میشود. آیا اینها ” استقلال طلب ” هستند یا ” تسلیم طلب”؟
عده ای دیگر به “بقاء مطلق” دشمن عقیده دارند، دشمن را شکست ناپذیر میدانند ومردم را ناتوان. هم نیرومندی دشمن برای آنها ابدی و مطلق است وهم ناتوانی و پراگندگی مردم. تئوری ” بقاء ” دشمن چه به مفهوم اجتماعی ویا ملی آن یا به تسلیم و سجود در مقابل استعمارگر ویا بهره کش بومی میرسد و یا به انحلال طلبی ودنباله روی. روشهایی از تفکر وعمل که اگرچه چند صباحی زندگی را برای حاملین آن تضمین نماید، در نتیجه نهایی به ” تصفیه” ، نابودی ویا تسلیمی آنها منجر میشود و در بهترین حالت زائده ای میشوند برای عناصر زالو و مزدوریکه سروری دروغین آنها را مست و بیخود ساخته است.
همچنان عــده ای اند که در متن استعماری خواستار راه حل های قانع کننده برای طرفین میباشند وفکر میکنند با دلسوزی وبا استرحام میتوانند استعمار گر را راضی به عقب نشینی نمایند. این عده فکر میکنند با توافقات پشت پرده وبا زدوبندهای مؤقتی میتوانند کمکی به ملت استعمار شده خود بنمایند ویا واقعاً میتوانند حاکمیت ملی ویا آزادی را به مردم بازگردانند،غافل از اینکه استعمارگر از آنها بعنوان عروسک های خیمه شب بازی استفاده میکند تا مردم را مقهور و مسحور حرکات بوالعجبانه آنها بنماید و ” درخلوت آن کار دیگر” رامیکنند که پامال کردن شرافت، آبرو و غرور ملی ماست.
ما اکنون در مورد کار نفوذی دشمن در میان مقاومت واستفاده از آنها بعنوان ابزاری برای رسیدن به هدف خود و همچنان کار سیاسی، فرهنگی ، روانی و اقتصادی که دشمن برای بانقیاد کشیدن ملت ما رویدست دارد، عجالتاً صحبت نمیکنیم ومیگذاریم آنرا برای آینده ها.
ولی چنانچه دیدیم ، دشمن اگرهم بطورعمده از طریق مزدوران رسوای خود
” پرچم” و ” خلق” بوسیله ابزار قهریه که عبارت از ارتش بیگانه ویا پوشالی است میخواهد انقیاد ملت را کامل کند، ولی در پهلوی این وسیله بوسایل وراه ها ی متعدد دیگر نیز دست میزند که هم از لحاظ شکل پیاده کردن و هم درجۀ حدت و وضوح آن از دیگر اشکال تفاوت دارد.
ریشه های تسلیم طلبی ویا علل و عوامل آن:
اکنون دیگر این مسئاله کاملاً واضح است که روشها و کنشهای انسانی باید پایه و ریشه خود را درهمان اجتماع انسانی بیابد. شورش و تسلیم به عنوان دو نوع کنش متعارض باهم در مقابل سیطرۀ بیگانه بهم پیوست ومرتبط اند. هرکدام عامل یا عوامل خود را در اوضاع محیطی خود دارند. اینجاست که داشتن حقانیت درمسئاله مبارزه و ستیزه به تنهایی نمیتواند ضامن پیروزی باشد، اگرچه میتواند زمینه ای استوار برای پیروزی بگسترد.
اولین و اساسی ترین عامل تسلیم درمقابل ظلم ــ بویژه ظلم ملی واستعماری ــ ارتباط سرشت وسرنوشت است. یعنی اینکه استعمارگر درجامعه استعمار شده عناصری راپرورش میدهد تا در سرشت خود همانند ویا زائده استعمارگرباشند ویا در سرنوشت با اوشریک و همانند شوند. وضع”پرچم” و “خلق” و استعمار روس درجامعه ما چنین است. بنااً تمام کردار وروشهای اینگونه گروهی وابسته وزالو نمیتواند جدا از ماهیت وسرشت آنها مورد مطالعه قرارگیرد.
عامل دیگر عاملی است تاریخی. در هر جامعه ای گروههایی از مردم از نگاه تاریخی با استعمارگروابسته اند. استثمارگربومی خصلتاً با استعمارگرپیوند دارد. اگرچه گهگاهی ممکن است در مقابل استعمارگرمشخص قدعلم کند، ولی بدون از محدودۀ وابستگی نمیتواند حرکت نماید. اگرهم علیه یک استعمارگر میجنگد، سرنوشت خود را به استعمارگر دیگری پیوند میزند. درینجا آنچه مهم است البته نه تنها خاستگاه اجتماعی این گروه هاست، بلکه برخورد مشخص آنهابا مسئاله انقلاب وپیشرفت انسانی بطور عام است که میتواند حیثیت تعیین کننده داشته باشد.
از همین دیدگاه میتوان عده ای از گروه های نوسانی و”ذوحیاتین” را نیز در نظر داشت که از یک جانب از استعمار ضربت میپذیرند، اما از جانب دیگر از انقلاب واقعی نیز ترس دارند. و در تمام جریان انقلاب حیثیت ناقل میکروب انقلاب وضد انقلاب به هر دو اردوگاه را دارند. تثبیت آنها در اردوگاه انقلاب فقط میتواند با تربیت فکــری سیاسی ممتد وتجربه عملی درازمدت میسر گردد.
عامل دیگر عامل سیاسی است: درجامعۀ استعماری هم تعارضات اجتماعی موجود مؤقتاً به فتور میگرایند و هم درمقابل استعمار بسیج میشوند. ولی یافتن قاسم مشترک که حرکت تمام نیروهای اجتماعی یک ملت را در مدت درازی روی یک خط واحد تضمین نماید، نه تنها به رشد سیاسی کتله های ” نخبه ” نیازمند است، بلکه رشد سیاسی مجموع جامعه نیز تأثیرات ژرف و اساسی در ایجاد همچوجبهه گسترده و وسیع ضد استعماری دارد. علاوه بر اینکه در یک ستیز ضد استعماری گروه های مختلف اجتماعی در داخل یک ملت علیه استعمار قیام میکنند که هر کدام خاستگاه فکری جداگانه وبرنامه سیاسی مختلف وراه وروشهای عملی متفاوت از همدیگر را دارا است ودر همچوحالت یک مبارز نه تنها بصورت افقی درمقابل استعمارگر به پیش میرود بلکه همزمان با آن مبارزه ای دیگر بشکل عمودی در داخل خود جامعه نیز رشد میکند. واین حالت مبارزۀ چند جانبه خواه نا خواه در کشمکش خود شرایط ایجاد یک جبهه گسترده را ضعیف کرده و در مقابل امکان مانور دشمن را درمیان نیروهای مقاومت تزئید میبخشد.
در جریان زد وخورد چند جانبه نیروهای مقاومت اغلباً چنین اتفاق میافتد که از میان دوست و دشمن که بطور عینی خود را درموقعیت استعماری مشخص ساخته است دستخوش سیاستهای خانه خراب کن این یا آن نیرومیشود تا آن حدیکه اختلافات میان نیروهای مقاومت در صدر تعارضات ذات البینی قرار میگیرد ودشمن عملاً فراموش میشود یا اینکه با تحلیل این اوضاع تصنعی برپایه ضعف فرهنگی، فکری موقعیت دوست و دشمن از نظر تصمیم گیرندگان سیاسی جابجا ومغشوش میگردد و بیراهه را بجای راه ویا چاه را بجای راه میبیند وگفته معروف ” لغزش اولین گام هلاکت است”. وقتی درین صورت ها اشتباه کاران بخود نیایند یقیناً درکام اژدهای استعمار بلعیده میشوند. ( درین میان باید از نتایج اسف انگیز سیاستهای انحصارگرانۀ عده ای کوته نظر یاد کرد که فکر میکنند با تفنگ های خیراتی میتوانند ملت غیور و سرکش افغان را رام سیاستهای زورگویانه خود کنند، غافل از اینکه ملتی را که روس امپریالیستی نتوانسته است بزور اسلحه بشکند، این یا آن حزب مونتاژ شده نیز قادر نخواهد بود آنرا بدنبال خود بکشاند. فشار انحصارگرایانه این احزاب عدۀ زیادی از مردم را برخلاف قدرت آنها بدامن استعمارگر روس می اندازد.)
عامل دیگری که به این عامل بستگی عمیق دارد عامل فرهنگی است. در یک محیط عقبمانده فرهنگی که مردم هنوز از مصالح علیای ملی وسیاستهای ملی و… بدورند ومصالح خود را بطورحسی فقط در روابط خویشاوندی وخونی و… خلاصه میکنند وحب وبغض نیز درمحدوده همین گونه اعتبارات رنگ میگیرد، زمینه خوبی برای پراگنده کردن نیروهای مقاومت ملی وبه بازی گرفتن بخشی علیه بخش دیگر بوجود میآید که میتواند مانند عوامل دیگر زمینه خوبی برای رشد گرایش وروند تسلیم طلبانه را مهیا سازد. تجربه روس استعمارگر چه در زمان تزاران در آسیای میانه ویا تزاران نوین در کشور ما مثال های زنده ای را در این مورد میدهد.
ولی آنچه درکشور ما بخصوص اهمیت دارد وجود جنبش عمل خودبخودی وفراگیر است که همپای خود جنبش سیاسی وفکری را فاقد بوده است. اینگونه جنبشها هر قدر هم از شور انقلابی توده های ملیونی ملهم باشد به علت اینکه بدرستی رهبری نمیشود وخواه ناخواه بطور یک بعدی ویا در ابعاد ناخواسته حرکت میکند به شکستهای حتمی روبرو میشود. بدائیت جنبش و فقدان تجربه محسوس ملت درمقابله ضد استعماری در متن شرایط واوضاعی که عقبگاه استراتیژیک غیر مطمئن ولرزان وعقب مانده را داشته باشد، همگی در مجموع میکانیزمی بوجود میاورد که بعد از هر شکست کوچک و بزرگ، نطفه های یأس ونا امیدی،ابهام و اغتشاش فکری را بمثابه نطفه های تسلیم طلبی تخم گذاری میکند که در شرایط فقدان یک جریان روشنگر ورهگشا به روند و گرایش عمومی مبدل خواهد شد.
البته کمبود امکانات مادی تخنیکی وفقدان یک پایگاه مستحکم انقلابی که بتواند امید وروشنی به اطراف خود بپراگند، میتواند زمینه خوبی برای رشد افکار بدبینانه ومأیوسانه باشد که پیش درامد نطفه های خبیث تسلیم طلبی است. این مسئاله بویژه در شرایطی اهمیت زیادی کسب میکند که نظامیگری سراسر جنبش رافرا گرفته است و هیچ نیروی اجتماعی نتوانسته است جنبش را از لحاظ سیاسی وفکری تحت هژمونی خود بیاورد. بنااً تجارب مجزا، سطحی وپراگنده باقی مانده، هیچ نیرویی قادرنیست ــ ویا احیاناً ظرفیت آنرا ندارد ــ تا ارزیابی از وضعیت کلی جنبش ارائه دهد ، و خود را اکثراً در ورای طرح های بلندبالای گروه گرایانه خود میپوشانند که نه خود آنها را قانع میسازد نه مردم را.
در اخیر باید گفت که فشار نظامی استعمارگر همگام با تبلیغات روانی و عوامل نفوذی دشمن همگی دست بدست هم میدهد تا نتیجه ای از عامل ” توطئه ” نیز بدست آوردند که در این مورد اکنون به طور مفصل صحبت نمیکنیم.
طرق مبارزه با تسلیم طلبی ملی:
نگرش علمی به تاریخ انسانی وبه کنشها وروشهای او به این نتیجه رسیده است که افکار، روشها وکنشهای انسانی علل و انگیزه هایی دارد که باید آنرا در خود جامعه جستجو کرد وهر واقعه ای نیز به گذشته خود پیوند نتیجه با علت را دارد، چنانچه خود علتی برای نتایج بعدی میگردد. بررسی های علمی همچنان نشان داده است که نقش تصادف در رویدادهای اجتماعی بی اندازه ناچیز است و وقایع وحوادث را نمیتوان فقط برپایه خوبی وبدی افراد توجیه کرد. بناً نمیتوان بسادگی حکم کرد که فلان شخص که دارای طینت خوبست در مقابل ظلم وتعدی ملی واجتماعی به مقاومت وشورش برمیخیزد وبهمان که بدطینت است برعکس به تسلیم میگراید.
ما چنانچه نشان دادیم تسلیم درمقابل دشمن باشکال گونه گونه آن چه فکری، چه سیاسی ــ عملی ویا فرهنگی ــ ریشه های تاریخی، سیاسی، فرهنگی، فکری ومحیطی دارد وهمه این امراض وپلیدی ها را نمیتوان با شیوه ای واحد از بین برد ویا معالجه کرد. مثلاً عاملین انقیاد ملی را باید با انتقاد سلاح بطور همه جانبه نابود کرد ولی کسانیکه با انحصارطلبی احمقانه خود راه را برای استعمارگر باز میکنند ، باید با اسلحه انتقاد و بطور سیاسی بوحدت طلبیده اصلاح کرد ودرصورتی که عده ای بر مواضع ضد وحدت خود پافشاری مینمایند تجرید نمود. البته که این کار ساده نیست وبه هیچوجهه آسانتر و ساده تر از مبارزه علیه استعمارگر هم نیست. ولی دشواری کاری معنی این را نمیدهد که ما از شیوه صحیح حل مسائل انقلاب سرباز زنیم. عقب ماندگی فرهنگی، سیاسی وتئوریک را با طرح وعملی کردن یک استراتیژی جامع الاطراف که هم با استعمار بجنگد وهم به تربیت مردم همت گمارد، باید از بین برد. یأس ونا امیدی ناشی از پذیرش تئوری ” بقاء ” دشمن را باید با کارشاق وهمه جانبه وروشنگرانه وعملی وطرح برنامه های عملی قابل اجرا علاج کرد وعوامل نفوذی دشمن را باید در زیر ذره بین علمی فکری ــ سیاسی در پیچ و مهره های تشکیلات باز شناخت وبجزای اعمال شان رسانید، دست اشتباه کاران را گرفت و دست خیانت کاران را قطع کرد و…
اگر ما در امور انقلاب به مسایل حیاتی آن با لامبالاتی بنگریم و درتوجیه وضع موجود برآئیم وهمه چیز را به حساب شرایط واوضاع بگذاریم ولحظۀ گذرای کنونی انقلاب محک سیاستها وروشهای ما باشد، درآن صورت پیش روی واقعیت فاسد کنونی به سجده افتیده ایم و نتوانسته ایم وظیفه خود را در انقلاب کشور خود انجام دهیم. از جانب دیگر عدم درک همه جانبه واقعه وروند ویا پدیده ای ، عدم بررسی علل وعوامل وریشه های آن، اشکال آن و ناتوانی در یافتن راه حل های مشخص عملی، سودمند ودیرپا ما را به موجوداتی مبدل میکند که دهن تب آلود ما به هذیان گویی و نفرین اکتفاء می ورزد.
اکنون یک سازمان انقلابی، پیشتاز ومیهندوست که هم از نگاه تفکر وعمل وهم از لحاظ منافع تاریخی در تعارض خونین با استعمار ــ ارتجاع قرار دارد و حساب آن از استعمارگر ، ایادی، وپایه های آن بکلی جداست، ممکن است در جریان عمل بغرنج انقلاب دچاراشتباهاتی ناگزیر گردد ویا وبای موجود در جامعه ــ چه در سطح فکری، سیاسی ویا سازماندهی اجتماعی ــ بتواند دامان پاک آن را با غبار شبهات ویا لکه هایی بیالاید. چگونگی آن وراه و روش برخورد فعال با آنرا که ریشه کن کردن شجرۀ خبیثه انقیاد وتسلیم طلبی ــ در تمام ابعاد آنست ، باید برای شماره بعدی انتظار بکشیم.
نامه ای از سنگر های خونین:
نخست با عرض درود و سلام بر روان تابناک شهدای پاکباز میهن مان افغانستان و تمامی سنگر نشینان راه حق و آزادی در سراسر جهان که در مقابل هرگونه تجاوز و نابرابری قد برافراشته اند و قلب های پاک شان را آماج گلوله های دژخیمان قرار داده اند و بخصوص پیکارگران باشهامت ما که سر به کف در راه آزادی و رهایی مظلومان این سامان از زنجیر ستم، خور و خواب را بر خویشتن حرام نمودند و چون کوه پایه دار، متین و استوار میباشند.
و اما بعد سلام و درود بر تو ای برادر! که دور از وطن محبوب مان افغانستان مردخیز و قهرمان پرور بسر میبری که هر ساعت به درازای یک سال و هر روز بطول یک قرن بر تو میگذرد. گرچه میدانم که قلب پاک تو بر اثر زخم زبان ها، توهین ها و تحقیرهای مزدوران روس (توده یی ها)ی بیمقدار و یا نظایر شان در پاکستان؛ سوراخ سوراخ گردیده، گرچه میدانم خانه و کاشانه ـ مال و منالت دستخوش هوس های شوم و بیمارگونه ی طبل شکمان کرملین گردیده است. ولی با این همه تو را نوید میدهم بر آنچه در کشور ما گذشته و میگذرد:
بلی، هیچگاه نباید گذشته را از یاد ببریم زیرا گذشته ی ما افتخار است و افتخار ما سمبول مقاومت حال ما. گذشته را بخاطر بسپار و فراموش مکن که کشور ما، کشوریست تاریخی که تاریخ آن سراسر حماسه است و فریاد، خشم است و عصیان است و طوفان، عمل است و عکس العمل. پیروزی از آن ما بود و شکست از آن متجاوزین زیرا در هر مقطع از زمان که تجاوزی صورت گرفته خون غیرت افغانیت بوده که در رگ ها جوشیده و طغیان نموده است و متجاوزین را با دریای از خون گلگون خویش غرق ساختند.
آری برادر! تاریخ را ببین بر دفتر گلگون شناسنامه ی ملت خویش بنگر آنگه خواهی دید که این اولین مرتبه نیست که تجاوزگران بر ما هجوم آورده اند ـ ملت ما ازین تاخت و تاز ها فراوان دیده است ـ قبلأ هم متجاوزین دیگری قدرت خویش را در سرزمین آریانای دیروز وافغانستان امروز به معرض نمایش گذاشته اند که از ازمنه های دور…تا تجاوز اسکندر، از تجاوز اسکندر تا تجاوز اعراب، از تجاوز اعراب تا تجاوز چنگیز ـ از تجاوز چنگیز تا تجاوز غجرها، صفوی ها و مغول ها از تجاوز صفوی ها تا تجاوز انگلیس، از تجاوز انگلیس تا تزاران کهن و سایر متجاوزین در هر زمان زور شان را زدند، قتل عام کردند، ویران نمودند، به خاک و خون کشیدند ولی بر عزم آهنین ملت ما کوچکترین اثری نگذاشت و افغانهای با شهامت و جنگجو با عزم آهنین و اراده ی استوار در مقابل شان قیام کردند و آنها را با سیلی از خون غرق ساختند که کشور ما مفتخر است از فرزندان خویش. آخر باید بر خویشتن بالید و سکوت پنجاه ساله را توأم با بغض و مه فریاد از حنجره بیرون کرد.
آری! هموطن ای آریایی! هیچگاه نباید خویش را فراموش کرد زیرا ما از سلاله ی غیورانیم ـ از سلاله ی رستم ها، ابومسلم ها ـ قارن ها ـ نیزک بادغیسی ها ـ صفارها ـ سندباد ها ـ آرش ها و سید جمال الدین ها که تاریخ رزم جویان جهان به اسم و رسم شان افتخار میکند و از مادرانی همچو بی بی مهروها، ملالی ها، زهراها که با دست حنادار پرچم آزادی را مردانه بدوش کشیدند تا به جاودانگی پیوستند. ملالی آن دختر پاکباز و با شهامت افغان که در دشت میوند علم بردار سپاه بی علمدار افغان گردید و فریاد زد که:
که په میوند کشی شهید نشوی خدای زو مو لالیه بی ننگی ته دی ساتینه
زهرا آن دختری که شب حنابندان نامزادش عبدالله را مخاطب قرار داده و گفت: “عبدالله! هم اکنون مردان ما با دشمنان متجاوز انگلیس پیکار میکنند و نیز عروسی من و تو میباشد که هرگز روا نیست” عبدالله آن جوان رزمجوی افغان عاشق آزادی و میهن؛ حنای کف دست زهرا را پاک میکند و سوگند میخورد: تا آنگاه که وطنم در اشغال تجاوزگران است به خانه بر نخواهم گشت.
تفنگ را برمیدارد و به صفوف هزاران مبارز دیگر متصل میشود تا آنجا، در مقابل دشمنان می ستیزد که جان عزیزش را فدای وطنش میکند و فردای همان شب جسد گلگونش را به خانه می آورند ولی نامزادش زهرای قهرمان آن دختر شیردل افغان نعش خون آلود را بوسه میزند و با همان تفنگ در صف رزمندگان می پیوندد که شجاعت و قهرمانی هایش همچو خورشید در آسمان تاریخ پرشکوه میهن مان تلالو میکند و برای همیشه خواهد درخشید که شرح مفصل این رشادت ها و قهرمانی ها به کتاب قطوری می انجامد، و در اینجأ فقط اشاره بدان نمودیم.
و اما امروز: در حالیکه هزاران هزار قهرمان در سنگر های خونین حماسه می آفرینند ـ در زمانیکه هزاران مادر داغ دیده بر نعش گلگون فرزندش جان میدهد ـ در وقتیکه هزاران پدر خمیده قامت به آرزوی آنکه یکبار دیگر فرزندش را ببیند جان میسپارد. در لحظه ای که هزاران نوعروس بر جسد تکه پاره و خون آلود دامادش مویه میکند و صورت می خراشد ـ درین هنگام که دشمن غدار ما روسیه ی جنایتکار دست کثیفش را در خون بهترین جوانان ما آلوده و جان، مال، ناموس و وطن ما دستخوش شهوت رانی های کرملین نشینان سگ صفت گردیده است و هزاران انسان باشهامت در زندان های مخوف و مرطوب می پوسند و یا زنده بگور میشوند ـ مادامیکه صدها و هزارها زهرا، ملالی و بی بی مهرو پرچم آزادی را به دوش گرفته و فریاد میزنند:
از خون معشوق خال سرخ در رخسار میگذاریم خالی که در باغ سبزه گل سرخ را شرمنده مینماید
و باز فریاد سر میدهند که: (اگر در افغانستان شهید نشدی بدان که برای بی غیرتی زنده می مانی)
برای توسری خوردن، برای حرف بد شنیدن ـ برای بدنامی انقلاب ـ برای به لجن کشیدن تاریخ درخشان خویش و بخصوص برای برده ماندن عمرت را سپری میکنی و فرزندت نیز برده خواهد بود.
ای برادر! ای خواهر! ای جوان! ای آخند افغانی! ای روشنفکر! ای دهقان! و ای کارگر خارج از محور!
به دنبال دیگران ره نپیما (آنهایی که به بیراهه میروند) که به نقطه ی دلخواهت نمیرسی و یا منشین که دیگران ببرند و بدوزند و بر تنت راست کنند ـ جویده ی دیگران را نشخوار مکن، آنچه از تجارب دیگران ارزنده است بگیر ـ خود بیندیش و عمل کن، از هر لحاظ فرهنگ ما غنیست، فرهنگ جنگی ما بزرگترین تیوریسن ها را به تعجب واداشته است و کشور ما بهترین جنگجویان را بدامان خود پرورده است ـ ذلت را مپذیر ـ رستم شو، ابومسلم شو، نیزک شو و آرش گونه و خوشحال وار وطن را از چنگال تجاوزگران اهریمنی خوی رها ساز.
آری برادر بخود آی! اینجا کجاست؟ ما کی بودیم؟ کی هستیم؟ بخدا سوگند اگر صد سال دور از وطن محبوب بسر ببری “افاغنه” هستی یا به قول برخی از مقامات دولت ها “افغانی شریر” هستی که درینجا کلام دلجوی یکی از شعرا بیادم آمده که میگوید: به وقت تنگ دستی آشنا بیگانه میگردد صراحی چون شود خالی جدا پیمانه میگردد
بلی! آشنایان چون بیگانه شدند، جدا پیمانه شوید و به حرف های مفت هیچکس و هیچ چیز میندیشید جز دانش و تفنگ چرا که این دو در شرایط جنگ لازم و ملزوم یکدیگر اند و هیچکدام بدون دیگری آنطور که شایسته است دردی را دوا نمیکند ـ باید دانش انقلاب را آموخت و مطابق به دانش انقلابی، آموزش نظامی دید و سلاح بردوش کشید. درست است که امروز عزم آهنین و سلاح آتشین ما دشمن را به تب لرزه ی مرگ انداخته است ولی بدان و آگاه باش که دانش انقلابی را نباید فراموش کرد و در مسیر این جنگ طولانی و نامنظم خویش باید نظم انقلابی را بوجود آورد و با وحدت کامل و آگاهانه تفنگ های خویش را بطرف دشمن متجاوز شلیک کرد، آنگاه است که فریاد ضربات کوبنده تر، “راه کوتاه تر”، هدف مشخص تر گردیده و زودتر میتوانیم به سرمنزل مقصود برسیم و شاهد پیروزی را بآغوش کشیم. گرچه با این وضعیت فعلی هم تفنگ دوش برادران شما پشت آنچه بنام ارتجاع و امپریالیسم است و شرق و غرب جهان بلرزه در آورده است و بزرگترین ابرقدرت جهانی را گوشمالی داده که صدای بیهوده است.
باید درهمین جأ جان بدهد و مدفون گردد. ولی اگر تیوری انقلابی را رهنمای عمل خویش سازیم دیگر به هیچ صورت شکست نخواهیم داشت. آخر دیر یا زود انعکاس فریاد خشماگین ملت ما جهان را از خواب گران بیدار خواهد کرد و امپریالیسم خونخوار روس را بدانجا خواهد کشاند که انگلیس را کشید، که هم اکنون کشت خود را می درود و سیاستش در سطح جهانی به لجن کشیده شده است که نشانه هایش قیام ملیونی مردم لهستان، سرکوب شدن و منحل شدن حزب توده در ایران و همچنان بوجود آمدن هسته های ضد سوسیال ـ فاشیسم در اندرون کشور شوروی است. که شعاع این ضربات میرود تا نفی کامل دولت سوسیال امپریالیسم روس. زیرا افغانستان نه بخارا و سمرقند است و نه چکسلواکیا، ویتنام، “حبش”، “یمن” و آلمان شرق ـ این مهد رستم ها است، اینجا بیشه ی شیران و سرزمین دلیران است. اینجا گورستان متجاوزین و پرورشگاه رادمردان است. که مصداقش همین چهار سال و اندی مقاومت و جنگ و پایه داری مسلحانه و نابرابر ماست که از رزمجویی ما، غول های بی شاخ و دم سرگیچه گشتند و راه را از چاه نمی شناسند ـ همانا چون سگان هار در هرجا حمله میکنند و پارس میزنند و به هر خس و خاشاکی دست میاندازند تا از طریقی خود را از این ورطه ی مرگ و نابودی نجات دهند. کنفرانس ها دایر میسازند و حل سیاسی مسئله را مطرح مینمایند که از اینها هیچ چیز جز شکست و نابودی خود شان عاید شان نیست و نخواهد شد و ملت افغانستان با همان سلاح دوش و عزم آهنین سرنوشت خویش را تضمین خواهد کرد که پیروزی حتمی از آن رزمجویان و دلیران افغان است ـ چون برحق اند و جنگ شان عادلانه، دشمن هرقدر هم که به تاکتیک ها و دسیسه های مختلف دست بزند، چون متجاوز است و ناحق نابود خواهد شد. این حکم تاریخ است.
ـ زنده باد آزادی!، زنده باد مبارزات آزادیبخش مردم افغانستان!
ـ مرگ بر سوسیال امپریالیسم و امپریالیسم!
پایان
•••
ستاره ای از تبار نور
اهداء به مجید قهرمان
در آسمان میهنم ،
ز عمق کهکشانها ،
دمیده است ستاره یی ،
ستاره یی که از تبار نور بود ،
ستاره یی که ،
از تبار خشم بود
ستاره یی که ،
از تبار خون بود ،
ستاره یی که ،
از تبار عشق بود ،
ستاره یی که ،
موج روشنایی اش ،
شگافت قلب تیرگی .
ستاره یی که ،
شعله های سرکشش ،
شراره میزند به قلب اهریمن.
ستاره یی که ،
آذرخش نور او ،
به بیکرانگی رسید.
به جاودانگی رسید.
ستاره یی که ،
ذره ذره نور او ،
درون هر پدیده تافت ،
ستاره یی که ،
اشعه اش ،
پی آمد تکامل است ،
ستاره یی که ،
هستی اش ،
نوید فتح کامل است.
برو ای سایۀ مرگ از سر من که خورشیدی ست پنهان در بر من
هـــــزاران لالــــۀ خونین بخندد دهــی بربـــاد اگـــــر خاکسـتر من
دوای درد
وطن در کام آتش رفته افغان ! ما و من تاکی ؟ فشان آبی بر این آتش سخن روی سخن تا کی؟
دریغا حسرتا دردا ز دوری- هموطن تاچند ؟ هزاره از بلوچ ” تاجک ” زقوم ترکمن تاکی؟
دوای درد افغان را به جز وحدت نمی باشد دل خونین ملت را دیگر سوزن زدن تاکی ؟
هزاران درس غیرت در دل تاریخ ما پیداست ازین دزد و از آن رهزن سبق آموختن تاکی؟
زخـون شیرمــــردان یکسره میهن گلستان شد سفر کردن به خارستان ، گذشتن از چمن تاکی؟
زملک باستان ما بجز ویرانه باقی نیست جفای روس دون همت ، نگراندر وطن تا کی؟
زخون گرداب بم شد کشور محبوب ما ای وای! هزاران قامت رعنا فتاده بی کفن تا کی ؟
او دموکراسۍ تر منځ اړیکي
په جهــان د ننگیــالی دي دا دوه کـاره
یا به وخوري ککرۍ یا به کامران شي
ژوندۍ دی وي آزادي او دموکراسي!
•••
زنده باد آزادی مرگ بر تسلیم طلبی
صفحاتی از ” ندای آزادی ” برای چاپ و نشر مضامین و اشعار و سایر آفرینش های انقلابی نویسندگان و شعرای متعهد و میهندوست باز است ، انتقادات و نظریات اصلاحی را با رعایت اصل امانت داری مطبوعاتی درین نامه منتشر می کند. به امید همکاری های مترقی و الهامبخش شما !
•••
شعار هایی که در پاورقی های شمارۀ اول و دوم دوره دوم ” ندای آزادی ” آمده است:
۱/ افتخار به شهدای راه آزادی !
۲/ روی مقاومت ملی پافشاری ، و علیه تسلیم طلبی مبارزه کنیم !
۳/ افتخار بر ملت ما ، این طلایه دار جنبش ضد سوسیال امپریالیستی !
۴/ جاوید باد رستاخیز شکست ناپذیر مردم!
۵/ ژوندی دی وی آزادی او دموکراسی !
۶/ مرگ بر سوسیال امپریالیسم روس !
۷/ پیروزی ما در یگانگی ما است !
۸/ نگذارید که خوک های روسی بر سیمای تابناک نیاکان آزاده ما ، بر روان پاک شهدای راه آزادی و بر خون سرخ سنگر های جهاد لجن بپاشند !
۹/ اگر مایۀ زندگی بندگیست دو صد بار مردن به از زندگیست.
۱۰/ ملت را متحد سازید تسلیم طلبان را افشاء کنید !
۱۱/ معیار وطن دوستی و آزادی خواهی ، اتکاء به مردم در میدان نبرد ، وفاداری به منافع ملی و انقلابی – در نظر و عمل – است !
۱۲/ یا مرگ یا آزادی !
پنج افغانی
Pages: 1 2