نمونۀ شمارۀ پنجم و ششم دور اول
شماره پنجم و ششم سال اول حمل و ثور ۱۳۶۰ اپریل و می ۱۹۸۱
هفت ثور – روز آغاز تجاوز و اسارت
سه سال تمام از اسارت مردم ما میگذرد و درین سه سال امپریالیسم روس توحشی کم نظیر و جنایاتی بی پایان از خود به یادگار گذاشت که در مقایسه با آن تمام مظالم استعمار کهن و استعمار نوین رنگ باخت.
او درین مدت برای تذلیل و ناتوان کردن مردم ما دنیایی از آدمک هائی را بر کرسی قدرت نشانید که نمونه تبارز بدکارگی و تبلور نمایان کثیفترین و منحوسترین شمایل فساد روشنفکران مزدور عصر کنونی در کشورهای مستعمره است.
سه سال پیش در چنین روزی داوود خان همان شخصیکه تار دوستی بر مدار نادرستی با ابرقدرت غدار روسی تنیده بود ، گلویش برین تاریکه داوطلبانه خود برگردن افگنده بود، بریده شد. ودرین روز او ناظر پشیمان سفاهت ها و شکار دام حماقت هایش بود. این رویداد برای هزارمین بار دیگر این حقیقت را به اثبات رسانید که اعمال خود کامگی برمردم ستم رسیده برای فرد خودکامه تجردی را از پی دارد که با کمترین توجیه ضربه از طرف حتی بیگانه ، با بی اعتنائی مردمش قرار خواهد گرفت.
کودتای ثور بدست سوسیال امپریالیسم روس تره کی این وطنفروش گمنام را ازلای زباله های پرتعفن شبکه سازمان جاسوسی روسی بیرون آورد و بر مسند قدرت نشانید. او و همکارانش آزادی مردم را درطبق اخلاص گذاشتند و آنرا دو دستی تقدیم دیو سرخ سیهکار روزگار ما کردند.
تلاش روسیه در به اسارت کشاندن مردم ما با چنان سراسیمگی و دستپاچگی بیسابقه همراه بود که فرمان های بندگی هر یکی پیش از آنکه ، با اعلام فرمان دیگر از عقبش تحت الشعاع قرار میگرفت، تا بدینگونه قبل ازینکه مردم بخود آیند، در دام نیرنگ و زنجیر بردگی دایمی گرفتار شوند.
فرمان شماره ششم قسمتی از اهالی روستا نشین کشور ما را به جان همدیگر شورانید. فرمان شماره هفتم درگیری میان زن و مرد کشور راحدت داد و فرمان شماره هشتم مناسبات ارضی را به سود روسیه تغییر داد. ماحصل این فرمانها به دامن زدن به تفرق مردم به نفع استعمار روس منجر شد. همۀ این پلانها و فرمانها در زیر به اصطلاح اصلاحات اجتماعی استعمار جهانخوار روسیه شوروی، زنگ خطر اسارت آشکار ملت را در بیخ گوش مردم بصدا درآورد و ثابت شد تا زمانیکه پای استعمار در میان است هیچگونه اصلاحات اجتماعی نمیتواند در خدمت نقشه های شوم استعمار نباشد.
دیری نپائید که جنگ عادلانه ضد تجاوزی مردم ما کران تا کران کشور ما را درنوردید و سیل خروشان جنگ کبیر میهنی همه این فرمانهای صادره را با خود چون خس و خاشاک از گسترۀ سرزمین مقدس ما زدود.
از زمانیکه روسها در کشور ما جام نصرت سرکشیدند و فواحش ” خلقی” ــ پرچمی با هورا کشیدنهای حیوان وار و تهوع آور گوشها را میآزردند، دیری نمیگذرد. از زمانیکه با شعف فراوان و شوری بیحساب بیرق بیگانه برفراز سر ما فراز گردید، نیز چندانی نمیگذرد، ولی درین مدت اوضاع و احوال طوری بزیان روسها و جیره خواران بیمقدار شان تغییر کرده است که حتی اگر سیخ شان بزنی هورا نمیکشند و اگر صد بار قلقلک شان دهی خنده برلب نمیآورند و بیرق سرخ هم خاص خود شان گردیده و حساب ملت هم جدا از آنها.
به راستی وضع چقدر تغییر یافته است؟ این تغییر اوضاع برای مردم ما بآسانی ارزانی نشده است. این تغییر وضع به بهای دو ملیون تلفات جانی، چهار ملیون مهاجر خارجی و قریب یک ملیون مهاجر داخلی تحقق یافته است. و این همه فجایع ننگین بدست کسانی صورت میگیرد که روزگاری دم از مسالمت و صلح جویی میزدند. تعویض قبای طیلسانی آنروزگار با چماق فرمانروایی اینروزگار عجب متفاوت منظره ایست که خر از مقایسۀ ایندو، با خود میخندد و انسان در هنگام توزین گفتار و کردار ایشان از شدت خشم بر خویش میلرزد. تصویر شدت جنــــــایـــــات و اعــــــمال سرکوب بیشرمانه روسها و فواحش ” خلق ” ــ پرچم اکنون دیگر در سینه هر کودک کشور ما ثبت است.
اوج مبارزات آزادیبخش مردم ما درینمدت روسیه را به ادا و اطوار های مضحکی واداشته است که تا کنون تاریخ معاصر جهان نمونه اش را بیاد ندارد. استاد ناتوان امین در زیر پای شاگرد توانا در میدان جان میسپارد و سه ماه بعد روسیه مجبور میشود برحلق این نوکر حلقه بگوش خود نیز کارد جفا بکشد.
روسیه درگیر تضادهای لاینحلی میگردد که برای نجات مؤقت از چنگال این درگیر ماندن فقط با گسیل ارتش سرخ میتواند گدی کوکی همچون ببرک را بر روی ستیژ کشور آورد.
تمام کرشمه بازی ها ، آیت و کلام خوردنها، تغییر رنگ بیرق دادنها و پدر وطن گفتنها در حکم طهارت بعد از نماز بود و ذره ای بخشایش مردم را نصیب او نتوانست گرداند. در حالیکه او برژنف را پدر میخوانٌد، در کمال بیشرمی از ” پدروطن ” سخن میگوید. روس مسخره با همان نوکرهای مسخره اش چه خوب بافت طبیعی میخورد.
روسیه متجاوز درینمدت لشکرکشی به افغانستان، هزاران نفر از ارتش سرخ خود را از دست داده است. از ارتش صد هزار نفری افغانی افسانه ای بجا مانده است. درگیری میان نوکران اوج تازه میگیرد، حاکمیت آرام دشمن در یک وجب ملک ما نمیتواند سایه افگند، حتی در کابل یزرگترین جواسیس بطوری آماج حمله وطندوستان قرار میگیرند که خود روسیه انگشت حیرت به دندان میگیرد. نفرت جهانی علیه روسیه به آن چنان از حدت و شدتی رسیده که روسیه در هنگام تصور دورنمای آینده اش مجبور است از شدت وهم و رسوایی چشمانش را فرو بندد. لهستان درینمدت با الهام از مبارزات مردم ما یک سر دیگر طناب را برحلق برژنف قهرمانانه میفشارد. جو ضد روسی در تمام جهان با سرعت باور نکردنی پدیدار گشته است. هر نوع دورنمای اسارت مردم ما برای روسیه مأیوس کننده است. و در چنین حالتی بازهم شرف باختگان ملک ما میخواهند جشن سومین سالگرد اسارت مردم ما را برگزار کنند.
ولی چنین نیست. آنها خود میدانند که از برگزاری چشن خبری نیست. آنها همین حالا با گذاشتن واحد های نظامی برای تلاشی وایجاد فضای اختناق و تشویش و نظارت در جمیع نقاط شهر کابل، جشن ترحیمی را که بهر حال باید از شر آن خلاص شوند و برگزارش نمایند، هر روز بیشتر از روز قبلی مرعی میدارند. ولی این امر برای آنها که فارغ از هر نوع شرمی درین دنیا بسر میبرند، مانع از آن نمیشود تا برگزاری مجلس عزای خود را جشن شادمانی اعلام کنند.
یــــــــــا مــــــــــــــــــــــرگ یــــــــــــــا آزادی!
در راه بـــیـــرون رانـــدن روسهـــــا از کشـــــــــور مـــــتــــــحـــــد شــــــویــــــــم!
•••
راپورتر ” ندای آزادی” گزارش زیر را که تابلوئی از وحدت مجاهدین کندز است برای نشر تهیه کرده است. نشر این گزارش برای آنست تا خوانندگان جریده از هر گوشه نبرد میهنی ملت با بیگانگان روسی، آگاهی حاصل کنند و امیدواریم مناظر دیگری از وحدت ملت را در آینده نزدیک به تعاقب این گزارش برای خوانندگان جریده “ندای آزادی” منتشر سازیم. هیئت تحریریه “ندای آزادی”
قندوز- مظهری از وحدت و تفاهم مجاهدین کشور
سه سال از نبرد بر حق ملت آزاده ما علیه متجاوزین و نوکران سر سپرده داخلی آنها سپری می گردد. اگر تاریخ این سه سال خون و آتش را ورق بزنیم نمونه های زیادی از شکست ها و پیروزی ها در دل اوراق نهفته می یابیم . شکست درلحظاتی که دیو تفرقه ، نفاق، چند دستگی، خود خواهی ، جاه طلبی، بر فضای جبهات سایه افگنده و باعث بریده شدن سینه های هم بجای هدف گرفتن سینه های دشمن گردیده . پیروزی در لحظاتی که فرشته برادری، تفاهم، دوستی، برابری و جهاد فی سبیل الله بخاطر آزادی و دفاع از ناموس مملکت در جبهات نبرد ، بال گسترده.
تجربه زندگی و گذشت زمان به مردم دلاور ما آموخته: آنجا که وحدت است ، پیروزیست و آنجا که نفاق است ، سرخوردگی و شکست. روی این تجربه تاریخی از آوان شروع جنگ آزادیبخش ملی در کشور و بوجود آمدن جبهات مستقل نبرد، ملت مبارز ما خواستار امر وحدت مجاهدین میهن بودند و از تقرقه و جدائی همیشه بیزارو متنفر، زیر فشار این خواست مقدس مردم و ضرورت زمان بود که با به دور ریختن فتنه انگیزان و تفرقه افگنان جبهات شکست ناپذیری چون نورستان و هزاره جات، نیمروز و پنچشیر پدید آمدند، جبهاتی که چون دژ استوار خار آئین در مقابل هرگونه فشار و حمله دشمن متجاور شکست ناپذیر و مقاوم باقیمانده و باقی خواهد ماند. پشتوانه این استواری و مقاومت همانا وحدت مجاهدین و بکار افتیدن نیروی پرتوان مردم دلاور آن نواحی در امر دفاغ از آزادی و حیثیت انسانی است و بس.
یکی دیگر از نمونه های درخشان چنین وحدت و همکاری مجاهدین، در جبهات نبرد قندوز سراغ میگردد. آری، قندوز نیز در شمار آن عده از جبهات داغ نبرد به شمار می رود که پیروزمندانه از بوته آزمایش روزگار بدر آمده است ، چه دشمن مکار و متجاوز بار بار خواسته است تا بطریقه های گوناگون آتش مبارزه و جهاد را در این منطقه مرد آفرین خاموش ساخته و بدیار نیستی بکشاند، اما جزء ناکامی و یاس طرفی نبسته است. چرا؟ بخاطر اینکه مجاهدین آن ولا خواست زمان را لبیک گفته اند. از جدائی و نفاق بریده اند و آغوش اخوت و برادری را در برابر هم گشوده اند. اینست که پیروزی نصیب شان می باشد.
ولی نباید تصور کرد که این تفاهم و همکاری امروزی از شروغ کار جهاد در آن منطقه حکمفرما بوده است، زیرا قندوز تافته ی جدا بافته ی از دیگر نقاط کشور غزیز ما نبوده و نیست. اگر امروز فضای وحدت و همکاری ، برادری و برابری سر تا سر سنگر های جهاد آن منطق را فرا گرفته است کار یکروزه نیست و نباید هم باشد، بلکه تجارب تلخی از گذشته پشت سر دارد و از آزمایش های سخت و جانکاه بدر آمده تا بدینمنوال رسیده است. صبر و شکیبائی حوصله و تلاش شکوهمند مجاهدین کاردان و دورنگر آن ولا بوده که میوه پر ثمر و شیرین امروز را در بذرگاه زمان پرورش داده و تقدیم تاریخ پر شکوه جنگ آزادیبخش ملت قهرمان ما نموده است تا پند روزگار و افتخار زمانه های بعد از ما گردد. بر مجاهدین گرامی قندوز فخر آفرین ماست تا پاس این ودیعه گرانبها را نیک بدارند و بر دیگران سپارند.
در بسا از جبهات نبرد کشور عزیز ما که هنوز به نحوی از انحا جدائی ها و جاه طلبی ها حکومت می راند ، گذشتن از منطقه نفوذ گروپی از مجاهدین به منطقه تحت نفوذ گروپ دیگری از مجاهدین کار سهل و آسانی نیست و حتی چه بسا که خطرات جانی برخورد های مسلحانه و در بهترین صورت خلع سلاح شدن ها و زندانی شدنهای طویل المدت را در پی دارد که نمونه هائی از چنین حوادث و رویداد ها متاسفانه کم هم نبوده است. ولی در جبهات نبرد قندوز موضوع ازینقرار نیست.
گروپهای مسلح از مجاهدین ان ولا آزادانه از مناطق تحت نفوذ همدیگر با تبادله “خیریت” و ذکر نام گروپ مربوطه خویش و آرزوی سلامت بهمدیگر به خوشروئی و خاطر آرام میگذرند. پای صحبت هم می نشینند. خستگی را از تن بدر میکنند ، روی موضوعات مهم مذاکره بعمل می آورند. تجارب رد و بدل می کنند ، نقشه های جنگی مهم تدوین مینمایند . همگاری تسلیحاتی و انسانی (در صورت ضرورت) از همدیگر تقاضا می نمایند. کمک های متقابل تبادله میدارند و همدیگر را از امکانات خود مستفید می گردانند.
مسئله زمینداری و زراعت، مختل نشدن زندگی عادی مردم محل، برهم نخوردن وضع اقتصادی و بنیه مالی خانواده ها ، حمل و نقل خوار و بار از محلی به محل دیگر و فلح نشدن چرخ زندگی روزمره مشکل اساسی و عمده بسا از جبهات نبرد کشور ما را می سازد. چه بسا که بخاطر خود خواهی ها و امیال شوم عناصر جاه طلب و نفهم همه رشته های امور اقتصادی و زراعت در مناطق آزاد شده و یا نیمه آزاد کاملا از هم گسسته ، مردم از پیشبرد زندگی عادی روزمره منع گردیده ، به مال و دارائی عامه دست چپاول و غارتگری دراز شده، جریمه های گزاف و کمرشکن تحمیل گردیده، خرمن ها آتش زده شده ، راه عبور و مرور و نقل و انتقال مواد ارتزاقی و ضروریات زندگی بر مردم سد گردیده و مردم از هرگونه کار اقتصادی و تولیدی منع گردیده و ده ها مطلب دیگر. اما در جبهات قندوز وضع از اینقرار نیست. مردم بزندگی عادی و زوزمره خویش ادامه میدهند، حمل و نقل خوار و بار و مواد مورد ضرورت دیگر از یک منطق به منطقه دیگر آزادانه و بدون ممانعت صورت میگیرد، مردم بالای زمینهای زرعتی خویش مشغول فعالیت اند، زمین های عناصر دولتی، خود فروخته و جاسوس به نفع مردم مصادره گردیده و کشت و زراعت میگردد. از شکنجه ها و اذیت ها، جرایم سنگین و غیر مجاز خبری نبوده و اگر مواردی هم دیده شود با دخالت مجاهدین منطقه جلو اینگونه اجحاف و ظلم گرفته شده و مجری آن بجزای اعمال خویش میرسند، به مال و دارائی عامه دست تجاوز و تعدی دراز نمیگردد، لذا مردم به همه کارو باز خویش می رسند. پس واضحست که شیرازه زندگی واقتصاد محل ازهم نمی گسلد و کاروان زندگی و سعادت به پیش میتازد و دشمن را یارای تجاوز و غارتگری و حکومت بر مردم آزاده آن ولا میسر نمی گردد.
مردم در همه حال با مجاهدین همکار نزدیک بوده ، همه کار ها را بمشوره هم انجام داده، در بد ترین حالات از همدیگر پشتیبانی نموده و دست یاری بهم میدهند. از مجاهدین به بهترین وجه پذیرائی بعمل میاید. مجاهد با آغوش باز استقبال میگردد. همه دروازه ها بروی مجاهدی که بخاطر دفاغ از اسلام، آزادی و وطن سلاح گرفته و می رزمند ، باز است. در وقت جنگ و حمله که کشته و زخمی از مجاهد و مردم بجا می ماند همکاری طرفین در خاکسپاری شهداء، مراسم تکفین و تدفین و سوگواری قابل تحسین است. همه در سوک همدیگر شریک اند و همدیگر را تسلا میدهند.
از زخمی ها و مجروحین بدون کدام امتیاز و تفاوت غمخواری و تداوی بعمل میآورند. درد و رنج، شادی و سرور شامل حال همه است: هم مردم، هم گروپ خاص مجاهدین و هم تمامی مجاهدین، وحدت و همکاری در همه زمینه ها و در تمام لحظات شادی و غم به چشم میخورد.
در این اواخر فرا راه مجاهدین منطقه قندوز طرح”اتحادیه مجاهدین قندوز ” که شامل همه گروپ های مجاهد مسلمان و آزادیخواه آن ولا است قرار دارد که آینده باز هم پیروزمند و پر سعادتی را نوید میدهند. مجاهدین سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) که مسلحانه پهلو به پهلوی دیگر برادران مجاهد خود در آن ولا برای آزادی کشور از چنگال اهریمنان فاشیست روسی و نوکران بومی آنها جانانه رزمیده و خود یکی از فعالترین مدافع این طرح است ، بیش از پیش این اقدام نیک را تهنیت گفته و از همه مجاهدان گرامی منطقه می طلبد تا از بذل هیچگونه همکاری و جدیت در این امر مهم در یغ نورزند تا باشد که قندوز مظهری از وحدت و تفاهم مجاهدین مسلمان و آزایخواه کشور بوده است با این کار نیک سنگ بنای دیگری بگذارد: محکم و پابرجا ، استوار و باشکوه !
به آرزوی استحکام ، وحدت وهمآهنگی مجاهدین سراسر کشور!
•••
نوروز خونین
با آمدن بهار امسال تجاوز به سومین سال عمر خود پا نهاد. درین فاصلۀ زمانی، اهریمن وحشت و غارتِ کــنــام وحشتی آفرید و بهشت موعودش نامید و انسان اسارت کشیده را نوید امید کاذب داد. ولی انسان به یاری پایمردی ذوالجلالی و خرد زودرسی که داشت در راه شکستن زنجیرهای بردگی به پاخاست و مرزهای نا شناخته آزادی را فراراه راهیان و آیندگان گشود. و با سرود هنگامه برانگیز رفتن چنان قیام قایم کرد که چشم روزگار تا کنون ندیده بود. صدای زندگیش در دهلیز مرگ طنین انداز شد. از امروز تا همیشه صدای اوست که در گوشها خواهد پیچید و تصویر اوست که برصفحه تخیل بازماندگان نقش خواهد بست. اوسمندروار دل بدریای آتش زد و رسم چگونه زیستن به ما آموخت.
درین روزهای ملال انگیز که ملت در فقدان عزیزان خود در سوگ نشسته و خشم های فروخوردۀ هزاران ساله اش طغیان کرده است، کسی را یارا و مجال آن نیست که در هوای بهار جشن و سرور به پا کند. بهاری که نوروز خونینش بیاد گمشدگان کوی آزادی داغی بردل میزند، بهاری که هر لاله اش بخون شهیدی بارور شده و شقایقی که بر دامن کوه ها، تپه ها و دشتها سربرکشیده است، سالروز شهادت در خون خفتگان را برگزار میکند. روزهای بهار روزهای سوگ است، سوگی که شکوه خیره کننده آن لایزال است.
من اینجا در گذرگاه بهار نشسته ام و بصدای وسوسه انگیز عقربه های زمان که درونم را میآشوبد، گوش میدهم. وسوسه ای در دلم چنگ میزند و میاندیشم که در درازای زمان به ما چه روی خواهد آورد. آنگاه به بهار چشم میدوزم که روزگار جوانی چگونه پیر شده است. زیبایی وشادابی رخسارش پلاسیده و هوای معطر شمیمش آگنده از دود باروت است . و با پشتاره ای از کوهواره درد، انسان سر به بی نهایت تاریخ میزند. دردی که برای بیان آن زبانی نمیتوان یافت.
درین دوره آشفتگی که کابوس اختناق ، سامان درون انسان را برهم میزند، زندگی دردی است توانفرسا و باز دردی تلختر از مرگ آنست که ستمبارۀ اهریمن فرمانروای انسان گردد. درین حال بهار در چشم انسان چه جلوه ای خوهد داشت؟ وقتی تمامی صحنه های زندگی در گرو انتظاری جانفرسای است، بهار لطف و صفایی خواهد داشت؟ اینک انتظاری دربرابر ماست. انتظار فرا رسیدن روزی که اهریمن از بارۀ بیداد در دنیای ظلمت سقوط کند، تا انسان دمی خوش بزند و نفسی براحت بکشد.
راست است که هرکس دنیا را از چشم خود دید میزند. از آنگاه که اهریمن برای رفع شهوات غلامبارگی اش در حریم سرزمین پیشمرگان پا نهاد، زمان در شبستانی فرو رفت. دیگر از بهار خبری نبود و اگر بود در شبستان اهریمن ناپدید شد. اهریمن خواست سرزمین پیشمرگان را به ظلمت بکشاند و به گورستان خاموشان تبدیل کند. مشتی آدمک ها ، دلقکها و مترسکها پدید آورد. اینها تابوت آزادی را بدوش کشیدند و برای گور کردن مرز آزادی هوا را با دود و باروت اندودند تا غـبار سربین آن ـــ که با هوا استنشاق میشود ـــ خط استعمار را در نهاد انسان مکدر کند. این آدمکها که در دالان یخزدۀ مرگ ببار آمده اند، حس آزادی در نهاد شان مرده است و زندگی جز بندگی برای شان نامفهوم است. از همینجاست که در کشتارگاه آزادی خوشرقصی میکنند. دنیای غارت شده را از چشم اهریمن دید میزنند و بهاران می دانند. آنگاه به همراهی اهریمن جشن بهاری برپا میکنند. از کشته پشته میسازند و خونباده مینوشند و در روز های مرگ انسان سرود انسانیت را به عاریت میگیرند و میخوانند. و انسانیت لگدمال شده در برابر این دو رویی و ریا صدای وجدانش را فریاد میکند :
وقت آن است که خون موج زند در دل لعل
زیـــن تـغــابــن کـه خزف میشکند بازارش
با اینهمه ، روزی در راه هست، روزیکه نورافگن زندگی انسان درین کنام وحشت خواهد تافت و جهان در روشنایی آن استناره خواهد کرد. آنرور انسان از بند رسته از چشم خود در جهان مینگرد و در فضای آزادی بهار زندگی را جشن میگیرد. آن روز چندان دور نــــیــــســــت!
•••
عبدالستار – شهید سامایی
عبدالستار مبارز دلیر، عضو برجسته و کادر فعال سازمان آزادیبخش مردم افغانستان ( ســامــا ) در سال ۱۳۲۵ ش در یک خانوادۀ فقیر دهقانی دیده به جهان گشود. او در دامان فقر و ستم اجتماعی پرورش یافت و ضمن سهمگیری در کار طاقت فرسای تولیدی، به تحصیل خویش پرداخت و با مشقت بیش از حد توانست تحصیلات خویش را در سطح بکلوریا به پایان رساند و بنابر فقرخانوادگی وظیفۀ معلمی برگزید.
او شب و روز آرام نمی زیست ، فشار اجتماعی او را جوانی با احساس ببار آورد. مناسبات صمیمانه وبرخورد شریفانه اش او را در قلب مردم جا داد. عبدالستار حینیکه تحصیلات ابتدایی را به پایان رسانید، در آن هنگام مبارزات ضد رژیم در کشور ما شگوفایی خاصی کسب کرده بود. او درین میانه بی تفاوت نماند . بمثابه یک انقلابی و تحول طلب شجاعانه در صف دیگر مبارزین راه آزادی و دموکراسی قرار گرفته و چندین بار تحت پیگرد رژیم خون آشام زمان قرار گرفت و سه بار به زندان رژیم جلاد پیشه زندانی گردید. اما شکنجه ، تحقیر و فشار دشمن نتوانست جلو خشم عبدالستار دلیر را بگیرد. او در مبارزه پیگیر و قاطع بود.
فعالیت و فداکاری عبدالستار بمثابه یک چریک آگاه که دانش انقلابی رهنمای عمل آن بود، او با صداقت تمام در راه پیشبرد اهداف انقلابی میکوشید و از هیچ نوع دشواری نمی هراسید، بی باکانه در راه آرمان مردم ستمدیده و اسیر ما گام برمیداشت.
عبدالستار در سال ۱۳۵۸ ش تحت حملۀ عمال روس قرار گرفت که قادر به فرار گردید و زندگی مخفی اختیار کرد. در جریان زندگی مخفی به عملیات متعددی برضد روسهای رهزن و عمال شرفباخته آن پرداخت. او به مردم و میهن عشق عمیق داشت. او با دشمن سازش ناپذیر بود. غرور مردانه اش در برابر دشمن، در وجود دیگران احساسات رزمندگی را زنده میکرد. متانت، دلیری، استواری و تواضع انقلابی، صمیمیت با مردم، هوشیاری در کار و قاطعیت در وظیفه و صداقت از جمله خصال همیشگی او بشمار میرود. ایستادگی روی منافع مردم و تهور در برابر دشمن به خصایل همیشگی او تبدیل شده بود و همیشه دشوار ترین وظایف را میپذیرفت و خستگی نا پذیری را میتوان از او آموخت. چهرۀ بشاش او در سخت ترین شرایط التیام بخش جراحات قلب مجروح دیگران بود. او سنجیده گام برمیداشت و دقت در کار های مبارزاتی خصوصیت بارز آن بود. علیه تزلزل ، سهل انگاری و تسلیم طلبی مبارزه فعال مینمود و در راه اصو لیت همسنگران میکوشید.
عبدالستار بمثابه یک مبارز پاکباز در راه اهداف والای انسانی پیوسته تلاش مینمود و خواستار وحدت تمام مبارزین و انقلابیون بود. او پیروزی را در وحدت جستجو میکرد و از وحدت شکنان نفرت عمیق داشت.
سرانجام عبد الستار دلیر در حادثه بزرگ تاریخی مصادرۀ سلاح ” حسین کوت ” توسط چریکهای حماسه آفرین ( ساما ) بتاریخ بیستم حوت سال ۱۳۵۸ ش قهرمانانه جام شهادت نوشید. شهادت او قلب همرزمانش را جریحه دار ساخت. او با ریختن خونش مبارزین واقعی کشور را قوت قلب بخشید. او درین عمل، انباری از انواع سلاح را دردست رزمندگان قرار داد و به مردم درس شهامت و ایستادگی داد تا بدانند که با ریختن خون مبارزی میتوان با گردن راست در برابر دشمن های رنگارنک مبارزه کرد. زندگی و مرگ او در خدمت مردمش قرار گرفت . او با خون خویش نهال آزادی کشور را آبیاری کرد.
روحش شاد و خاطره اش تابناک!
جاویدان باد سیمای تابناک شهدای راه آزادی میهن!
افتخار به ساما و شهدای در خون خفتۀ آن!
یامرگ یا آزادی!
•••
د ښاغـلی گیلانی مصاحبی ته یـوه لـنـډه کـتـنــه
څه موده مخکی ښاغلی سید احمد گیلانی د اسلامی انقلاب د ملی محاذ مشر دامریکا غـــږ رادیو سره د یو مرکی په ترڅ کی د افغانستان د ملی آزادی بښونکی نهضت په هکله ځینی مطالب طرح او د ځینو اساسی مسئلو په باب کښی یی دخپل تنظیم دریځونه اعلام کړل.
له هغه ځایه چه د ښاغلی گیلانی دغه مصاحبه او په هغی کښی طرح شوی مسائل د ښاغلی گیلانی له خوا زمونږ ځپل شوی ولس د سپیڅلی جهاد په وړاندی د توجه وړ دریځ نښی نښانی څرگندوی او د ملی مقاومت د نهضت د نیمگړتیاوو د لیـری کولو دپاره دملت د هیلو د سرته رسولو په هکله د پاملرنی وړ ټکی لری، ځکه نو مونږ د دغی مــرکی د متن ځینی اساسی مطالب نشروو او ورسره یوځای، زمونږ د سازمان دریځ د دغو بیان شوو مسایلو په هکله اعلاموو:
ښاغلی گیلانی د دغی پوښتنی په ځواب کښی چه د مجاهد ملت د وحدت غوښتنی او د مختلفو گوندونواو تنظیمونو د ورځ په ورځ زیاتیدونکو اختلافونو ترمینځ څه رابطه موجوده ده، داسی وویل: ” د افغانستان مجاهدو خلکو د خپل خدای، وطن او ملی خپلواکی دپاره جهاد پیل کړی دی او دغه تنظیمونه چه زما تنظیم یو د دغو تنظیمونو دی، د ملت یوه برخه تشکیلوی، مگر هیڅ یو تنظیم دا ادعا نشی کولای چه د تول ملت نمایندگی کوی. ځکه نو دا زمونږ وظیفه ده چه د ملت سره یوشو او د دوی وحدت غوښتنی ته ځواب ورکړو او د ملت سره یوستر اتحاد مینځ ته راوړو”.
« د افغانستان د ولس آزادی بښونکی سازمان» ( ساما ) تل دا حقیقت څرگند کړی دی چه د افغانستان ولسونو بیله هر دول حزبی تعلق یا تشکیلاتی عمومی تنظیم، د خپلو مقدساتو، ملی خپلواکی او پخپل سرنوشت د حاکمیت نه د دفاع په خاطرخپل مقدس پاڅون پیل کړی دی او په دیـره تـیـڼگه اراده دغه جهاد ته دوام ورکوی. هغه گوندونو او محافل چه د خپلی تنگ نظری، لویی غوښتنی او انحصار طلبی په وجه د ملت د وحدت غوښتنی ته پاملرنه نکوی او حتی خپلی تفرقی او بی اتفاقی د مجاهدینود محاذ دگــرته هم لــــیــــږدوی، په حقیقت کښی د ملت د ارادی پرضد عمل کوی. په بل عبارت، د ځینو سیاسی تنظیمونو د لویی غوښتنی او امتیاز طلبی اختلافونه د ملت په مینځ کښی هیڅ پایه او اعتبار نلــــری، بلکه دا د څو تـنـو جاه طـلـبـو عناصرو شخــړه ده چه ملت هغـوی ته په کـرکه او ناخوښی ســـره گوری.
ښاغلی گیلانی په هیواد کښی دنـنـه تنظیمونو ته د اشاری په ترڅ کښی داسی وویل: ” واقعی اتحاد هغه وخت ترلاسه کیدای شی چه یوه پراخه او واقعی جبهه د تولو مجاهدینو په گډون مینځ ته راشی”.
دافغانستان د ولس د آزادی بښونکی سازمان د خپل ایجاد نه د پیل تراوسه ، پورتنی ستر او سپیڅلی هدف ته د رسیدلو د پاره هلی ځلی کړی دی او د یوی پراخی متحدی ملی جبهی د جوړیدلو دپاره خپل پیشنهادی پلاتفرم وړاندی کړی دی.
هــــو! مونږ په دیر صداقت او اخلاص د وحدت غوښتونـکی یو. مگریوه معین هدف ته د رسیدلو په خاطریواځی د هدف د تاکلی کفایت نکوی، بلکه هغه لاری چاری او وسایل چه مونږ هدف ته رسوی، باید ویــلــټــل شی او همدارنگه باید دهغو خنډونو د لیــری کولو د پاره چه هدف ته د رسیدلو مخه نیسی، لازم تـــدبیــرونه ونیول شی.
مونـــږ لازمه گـڼـو چه دغـو خندونو ته گوته ونیول شی او هغه عوامل چه د ملت د عمومی تنظیم او یو موتی کولو په لیاره کښی موانع ایجادوی، وڅیړل شی. د روسی فاشیستی تیــــــری کونکو پرضد زمونږ د ملت د جهاد په دری کلن تاریخ کښی د ځینو معینو” اتحادونو” او”تړونونو” د ایجاد دپاره هلی ځلی وشوی، مگر بری ته ندی رسیدلی. حتی په تیرو دوو کلونوکښی د هیواد نه د باندنیو تنظیمونو تردری ځـله زیات شکلی او بی بنیاده وحد تونه اعلام کړل، مگر وروسته له لــږی مودی نه د دغه وحدتونو یوازی نـوم پاتی شو. یوځـل په ۱٣٥٨ﮬ ش کال کښی د څو تنظیمونوپه گــډون یــــــــــو گـــډ تنظیم د ” اسلامی یووالی تړون” یا ” پیمان اتحاد اسلامی ” په نامه رامینځ ته شو، مگر بی له دی چه حتی یو گام وړاندی لاړشی، له څومیاشتو وروسته شنـــډ شوه.
څــه موده وروسته د ځینو مستقلو ملی شخصیتونو او محفلونو د هلوځلوپه نتیجه کښی د ملی لویی جرگی د تدویر دپاره زمینه برابره شوه او د ممثـلـی لویی جرگی غونده هم دایره شوه. مگر بیاهم د معینو جاه طلبو عناصرو د تخریبی او نفاق اچونکو عملیاتو په نتیجه کښی د دغه امیدوار کونکی مثبت حرکت د چټک پرمختگ په لاره کښی راز راز خنډونه جوړشول. ورپسی د١٣٥٩ کال د جدی په میاشت کښی د روسی سړی وژونکو د مستقیم تیری نه وروسته، کله چه د اسلامی هیوادونو کنفرانس د جوړیدو په حال کښی وو، د دغه تنظیمونو له خوا یو نوی تړون ” دافغانستان د خپلواکی دپاره اسلامی اتحاد ” په نامه اعلام شو. داسی ښکاریده چه کوندی دا ځل به د روسی ابرقدرت د تیـری کونکو نظامی ماشین پرضد د ملت د یوموټې کولو په خاطر دا اتحاد څه ناڅه تر (….) نسبتاً اوږدې مودې پورې دوام ومومی. مگر په دیری خواشینی سره دغه اتحاد یو کال هم دوا م ونکړ. د دغو ورځنیو وحدتونو او بیا سمدلاسه انشعابونو اصلی علتونه هغه تـــرخه حقایق دﻱ چه هر وطنپالونکی او مجاهد مسلمان خواشینی کوی. دا حقایـق کــوم دﻱ؟
١ــ همدارنگه چه ښاغلی گیلانی هم په خپله مصاحبه کښی اشاره وکړه، د هیواد نه بهر تنظیمونه د ملت یوه کوچنی برخه تشکیلوی. د دغه حقیقت سره یوځای باید دا هم زیاته کړو چه د دغو تنظیمونو ځینی معین افراد او محافل بیله دی چه د ملت اساسی غوښتنو ته پامـلـرنه وکړی، د خپلو تنگ نظرانه سیاسی او گوندی گټو او یا په معمول عبارت د خپلی سیاسی سوداگری په نظر کی نیولو سره اولاً یو عمومی وحدت د خپلو جاه طلبانه هدفونو په لاره کښی خنډ گڼی او ثانیاً که چیری وحدت ته غاړه هم کښیږدی، بیا راز راز پلمو د لومړی ورځی نه د وحدت د ویجاړولو په لته کښی وی.د هیواد نه بهر دیـــرو مهاجرینو به په یاد وی چه تیر کال یوه معین تنظیم یواځی په دغه ” دلــیل” چه باید دوی ته د اتحاد په شورا کښی تــر نورو دیره برخه ورکړه شی ( د نورو په پرتله دی د دوی دیـر غــړی ومـنـل شی) په اتحاد کښی د گــــډون سر وغــــړاوه.
٢ــ له هغه ځایه چه دغه راز وحد تونه د یوه تیریدونکی مؤقتی ضرورت د رفع کولو په خاطر رامینځ ته شول، له لومړی ورځی نه د هغوی بیرته انشعاب منظره څرگنده ښکاریدله. ” پیمان اتحاد اسلامی ” او ” اتحاد اسلامی برای آزادی افغاانستان ” لومړی د بهرنیو مرستو د جلبولو او دوهم په اسلامی کنفرانس کښی د گــډون دپاره مشترک دریځ د غوره کولو او د اسلامی هیوادونو د فشار په نتیجه کښی رامینځ ته شول، نه د ملت د اوږدی مودی گټونه په نتیجه کښی.
٣ــ دهیواد نه لیری والی او په نتیجه کښی د سیاسی ــ نظامی وضعیت ورځ په ورځ تـغـیـیــر منونکو شوایطو نه بی خبری له یوه طرف نه او د وحدتونو تعمیق او د جنگ په جبهاتو کښی د هغوی د تعمیل دپاره د زمینی د برابرولو ته توجه نه کول له بل پلوه، د دی سبب گرځیدلی چه وحدتونه یواځی د یوه شکلی او عوامفریبانه تمثیل بـڼه غوره کړی: وحدت اعلام شو، نوی بیرغ او نښان وتاکل شو، په پــیــښور کښی د ” وحدت ” د شوری مرکز په نامه یو « بیلډ نگ» وټاکل شو او په پاکستان او ایران په معینو ښارونو کښی هم د وحدت ” نمایندگی ” پرانیستلی شوی. نور نو هرڅه په خیر دی او ژر به دښمنان له خاوری وباسو!
دا چه دغه وحدت باید د جنگ د محاذونو کښی دننه په افغانستان کښی کوم معین سیاسی، نظامی، اقتصادی او فرهنگی شکلونه غوره کوی او دا چه د مجاهدینو په مینځ کښی د اختلافونو د لیری کولو او د یوی واحدی سیاسی ــ نظامی ستراتیژی د جوړولو دپاره باید څه وشی، دا چه دا وحدت باید څرنگه وکړای شی په تړون کښی د هر یوه تنظیم ځان ته بیلی گټی د ملت د عمومی گټو تابع وگرځوی او داسی نور… دا هغه مسائل دﻱ چه په هیڅ یوه ” اتحاد ” کښی د هغوی د حل دپاره لازم تدبیرونه نــدی نیول شوی. ښکاره ده چه داسی وحدتونه له هغه ځایه چه یو تیڼگ بنیادی بنسټ نلری، نشی کولای چه پایښت هم ولری.
ښاغلی گیلانی د خپلی مصاحبی په یوه برخه کښی د یوه نوی اتحاد د رامینځ ته کیدلو په هکله داسی وویل: ” زمونږ دری تنظیمونه چه د « حرکت انقلاب اسلامی» ، « جبهه ملی نجات افغانستان» او « محاذ ملی اسلامی » نه عبارت دﻱ د یوه لومړنی وحدت د پاره چه وکولی شی د ټــول ملت د یووالی زمینه برابره کړی، هلی ځلی پیل کړی دی او هم په دغه اتحاد د لویی جرگی د تأسیس دپاره چه تیر کال د ممثلی لویی جرگه په شکل رامینځ ته شوه فعالیت وکړی.
زمونږ سازمان چه د شهیدو قهرمانانو سازمان دی او تل یی د دغو سپیڅلو تویو شویو وینو په پاس او زمونږ د ربړیدلی ملت د رنځونو پای ته رسولو په خاطر په تیڼگ ایمان او زړه ورتوب په جهاد کښی پوره برخه اخیستی ده. مونږ په داسی حال کښی چه هر هغه حرکت چه دغه سترایمانی هدف ته د رسیدلو په خاطر او د ” واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقو” قرآن حکم ته د صادقانه ایمان تربنسټ ولاړوی، هرکلی وایو، یو ځل بیا اعلاموو چه یواځی هغه اتحادیه د پایښټ ، استحکام او ودې ته امکان لری چه وکولای شی دننه په افغانستان کښی د جبهاتو په مینځ کښی د واقعی یووالی زمینه برابره کړی، نه دا چه د څو کسانو د خوښی په خاطر او یا د یوه مؤقتی تیریدونکی ضرورت په خاطر یو شکلی تنظیم رامینځ ته شی.
همدا اوس، سره د دی چه دهیواد نه بهر تنظیمونو دغه حیاتی ضرورت ته لازمه پوره پاملرنه نده کړی، زمونږ د قهرمان ملت وسله والو مجاهدو دلو خپل په مینځ کښی د ښه تفاهم، همکاری او یووالی د ایجادولو د پاره هلی ځـلی پیل کړی دې او په څرگنده توگه لیدل کیږی چه په هـغـو ځایو کښی چه دغه محلی، قومی او سیمه ایز وحدتونه رامینځ ته کـیـږی او دبهرنه وارد شوی غیر منطقی حزبی اختلافونه له مینځه ورکیږی ، هلته جهاد هم په دیــرښه صورت د بری په لور پرمخ ځی. د دی مثالونه د کندز، نیمروز، غور، هرات، بادغیس، کابل، کندهار او ځینو نورو سیمو کښی لیدلای شو. دهغی ورځی په هیله چه تشکل یو وی ، رهبری یوه وی او سمبول یو وی. بیا به روسان نور هم پوه شی چه د زمریانو تاتوبی ته تیری کول څه ته وایی.
•••
اخبار
با وجود آنکه جنایات بیشرمانه و بی نظیر سردمداران فاشیست های کرملین در کشور ما بی نیاز از تشریح و توصیف است ، ما به منظور آگاهی بیشتر آنانیکه هنوز هم در بی باوری نسبت به ماهیت تجاوزکارانه و وحشیانۀ ” کشور شورا ها ” بسر می برند ، سندی را از زبان یکی از مزدوران فرومایۀ آنها ارائه میکنیم. در زیر متن مکتوبی را ملاحظه می کنید که یکی از چاکران رژیم بعنوان گلایه از ” زیاده روی ” های ” قوای دوست ” در ولایت لوگر به مقامات بالا فرستاده است:
۳۳۰ خاص
۱۶/ ۱۱/ ۱۳۵۹
ولسوالی برکی برک
علاقه داری چرخ و خروار
قوماندانی څارندوی
ښاغلی محترم قوماندان صاحب څارندوی ولایت کابل !
به سلسله مکاتیب راپور امنیتی و پیشنهادات خویش احتراما ارقام میداریم:
بنده تقریبا از مدت ده ماه قبل به اینطرف در علاقه داری چرخ و خروار مقرر و ایفای وظیفه مینمایم. از تاریخ تقررم تا حال وظیفۀ خویش را مطابق آرمانهای والای انقلاب کبیر ثور و خط مشی دولت انقلابی و هدایت آمرین محترم ذیصلاح پیشبرده و در محو تدریجی اشرار گامهای موثر برداشته و اقدام لازمه نموده ام . با وصف آن چند مرتبه قوای امنیتی اردو و قوای دوست به اساس هدایت مقامات صالحه برای مساعدت حل مشکل و مستحکم نمودن دستگاه دولتی به این علاقه داری اعزام گردیدند. اما برعکس امنیت منطقه را در نظر نگرفته خسارات مالی و جانی برمردم وارد ، اموال شان را تاراج ، یک تعداد از مواشی مردم را ذبح و یکتعداد دیگر آنرا زنده با خود بردند.
روحانیون ، موی سفیدان و اطفال معصوم را از مساجد و خانه های شان دستگیر و بدون موجب به قتل رسانیده اند. طبقۀ اناث را لت و کوب و مواد ارتزاقی مردم را از استفادۀ شان بیرون ، تعمیر های دولتی را که از حملۀ باند های اشرار جان به سلامت برده بودند همه از طرف قوای امنیتی و قوای دوست تخریب ، چوب و سنگ ، دروازه و کلکین های آنرا قسما با خود برده و قسمت دیگر آنرا جهت گرم نمودن اتاق ها و پخت و پز خویش حریق نموده اند.
قوای امنیتی می توانست عوض آنکه تعمیرات را ویران نمایند و دروازه و کلکین های آنرا که به قیمت گزاف از بودجۀ دولت تهیه گردیده بود از درختان منطقه که بقدر کافی موجود است استفاده میکردند. این وضع در حالی رخ داد که نمایندۀ دولت در منطقه موجود و علاقه داری فعال می باشد. اجراآت منفی که در فوق تذکار یافت باعث ایجاد فاصله بین دولت و مردم گردیده از طرف دیگر بعد از یک ماه یا دو ماه قوای امنیتی وارد این منطقه میگردند. با چنین اجراآت امکان است که بعد از سپری شدن یک مدت در منطقه هیچ زیروحی باقی نخواهدماند و از تعداد مردم وطنپرست کاسته و به تعداد اشرار افزوده خواهد شد.
چیزی دیگری که جدیداء در قوای امنیتی به نظر رسید اینست که بعضی اشخاص بحیث صاحب منصب و یا سرباز در قوای امنیتی ایفای وظیفه مینمایند و با ورود خویش در منطقه از خصومت های شخصی قومی ، پلوان شریکی استفاده نموده با مردم بی دفاع از قدرت دست داشته کار گرفته بنام اشرار اهالی را اذیت مینمایند و یا بی موجب دستگیر نموده بر اموال شان صدمه وارد می نمایند. طور مثال: از آن جمله دستگیر شدگان یک نفر شاه محمود ولد خیر محمد بوده که از طرف علاقه داری بحیث وکیل دوکانداران بازار منطقه تعیین و در جمع آوری شبنامه ها و گروپ های ضد دولتی موظف گردیده بود. بتاریخ ۱/ ۱۱ / ۵۹ در داخل منطقه از طرف قوای مربوطه از دکانش بدون موجب دستگیر و با خود برده اند که این موضوع باعث دلسردی دیگر همکاران علاقه داری گردیده است. و هم هستند عناصر ضد انقلاب که میخواهند انقلاب کبیر ثور را بعقب رانند و خواسته های شوم خود را در لابلای انقلاب ثور پیاده نمایند تا فاصله بین مردم و دولت ایجاد گردد. یک تعداد اشخاص که از شروع انقلاب کبیر ثور تا حال بخانه های خود بوده اند فعلا هر روز در موتر های لینی شاهراه لوگر قوای امنیتی در جستجوی شان می باشند در حالیکه قوای وارد منطقۀ چرخ گردیده بود همۀ مردم در خانه های خود بوده که فعلا در طول راه جستجو میشوند. مردم ازین ناحیه دچار ناراحتی گردیده از هراس نمیتوانند جهت ضرورت و اجرای کار شخصی خویش بکابل رفت و آمد نمایند. موضوع به مقام پیشنهاد تا در رفع مشکل فوق الذکر طوریکه لازم دانند بمراجع مربوطه در تماس و برای شان هدایت لازمه خواهند فرمود تا مشکل عایده مردم این منطقه مرفوع گردد.
پیروز باشید. امضاء
محمد شاه جلال
علاقه دار چرخ و خروار
•••
در رابطه بقاء و مبارزه
زندگی یعنی مبارزه انسان در عرصه همه گسترده ها و نیروهای ساقط کننده بقایش. در پویش تکامل انسان در همه ادوار وجودیش، نیرو های ساقط کننده انسان متلون و متنوع است. وسعت مبارزه انسان برای دفع نیروهائیکه حیات و بقای او را تهدید و در معرض مخاطره میافگنند، پویشی است همیشگی و جاودانه. عقب زدن مرز ناتوانی ها، مهار زدن افسار اسپ وحشی طبیعت و شکستن بت های ممنوعیکه شرایط برای حیات انسان قهارانه آنرا در محدودۀ دلگیر منافع غرض اندود میپیچاند همه این موانع که بصورت انجام ناشده و دست نخورده باقی بماند، بقای انسان را دستخوش مخاطرات جدی و دایمی میسازد. انسان در برابر همه این موانع موفق ترین رزم آور و عاقلترین موجود تشخص دهندۀ ذات خویش از میان انبوه موجودات عالم بوده است. چه مبارزه انسان در مقابل طبیعت و چه درگیری او در رابطه به هم تباری که از درون او جدا گشته و سپس با او بیگانه شده و به تعارضش رفته است، از پله های اولیه به مدارج بالاتر در ارتقاء و عمق افزاینده به پیش شتافته است.
تاریخ انسان تاریخ مبارزه اوست با طبیعت و تاریخ کشمکش اوست با انسانیکه در بندش کشیده است. رابطۀ تسخیر و تسلط بر طبیعت بدست انسان محکوم با گسستن حلقه های در بند آرنده ایکه از طرف انسان حاکم بر دست وپایش تنیده شده است، بطور همیش و بلا استثناء رابطۀ مستقیم بوده است. آنگاه که حاکمین از سریر قدرت به حضیض نابودی فروغلطیده اند، آنگاه که یورش عظیم خیل محکوم شدگان دیوارهای پیشرفت به جلو را از سر راهش برداشته است و از سکوت غم انگیز بهره دهی به آستانه افق مذلت زدایی تازه رسیده است، در پهلوی این کارکرد، بر پای طبیعت رام نشده (…..) محکم تری بربسته است. چیرگی بر طبیعت با چیرگی بر انسانیکه به عقب می چسپد و حال را در اختیار دارد، برای انسانیکه به جلو مینگرد و بقایش را نه تنها تثبیت و محقق میسازد، بلکه خوستار دایمی بقای جدید و متعالیتیست، از هم جدایی ناپذیر است.
حاکمیت حاکم برمحکوم آنگاه که مولود نو و تازه پاست، در هر آستانه از تاریخ انسان سر آغاز مظالم و جور نوین بر انسانی شده است که دیروز مبانی و اساسات ستم دیروز را بدست خود از بیخ برانداخته است. هر زمان که چارچوب روابط اجتماعی گذشته انسان توسط محکوم شکسته شده است، تاریخ چارچوب نو مناسبات جدید الوالایی را که باز به حکم طی مراحل جبری رشدیابندگی و فرسایندگی داغ و رنگ نابودی برجبین گرفته است و در پیشاپیش مقدم این رنگین و خونین فرش منقوش دیگری پهن کرده است. محکوم فرزند رنج و مبارزه است و ستون فقرات اصلی رشد و سیمای جاودان تاریخ ساز و تجسس کامل از هدفمندی و خسته گی ناپذیری. بقای انسان رنجدیده در زیر پاشنۀ حاکم رنج ندیده به اشکال گونه گونه قرار گرفته است که شدت ناشی از این مظالم حتی برای انسان محکوم امروز نمیتواند مفهوم باشد. محکوم بدلیل بقایش با حاکم به مبارزه مرگ و زندگی دست برده است و حاکم بدلیل رنج بیهوده نکشیدن و سعی بی فایده نبردنش بر متکای نرم منافع نامحدود تکیه زده و از آنجا ، از بلند کاخ رفاهش آنچه را دیگران با پذیرش مصایب فراوان و تعب بی پایان فراگرد آورده اند، آماج حملۀ یغماگرانه و تاراج حسابگرانه قرار داده است. بقای این دو سیما در کنار هم همانطور ناگزیر است که مبارزه ایندو با همدگر. مبارزه هر یک ازین دو چهره در تاریخ بشر برشیرازۀ جداگانه پیوند یافته است. در حالیکه مبارزۀ این دو قدرت صف کشیده در برابر هم نسبی است، بقای یکی از آنها مطلق است زیرا مبارزه به سرانجامی محتوم قدم میگذارد. این مطلق بودن دلیل ثابت مانی و ماندگاری محکوم به همان حالت و چگونگی نخستین اش پنداری واهی و غیر واقعی است. جوهر و اصالت محکوم عصاره اشرا در بقای نسل متکاملتر محکوم فرو میپروراند و ازین مرحله به بعد وظایف نوین و شرایط نوین در مقابل محکوم دامن میگسترد. هر وظیفه ایرا که تاریخ پیش پای محکوم میگذارد، ازو میطلبد تا توانایی و شایستگی حلش را درخود پدید آرد. درین مفهوم انسان ضمن دست بردن به حل این وظایف تاریخی و در پویش این وظیفه خودش را نیز تغییر میدهد. بر جبین حاکم از همان آوان اول پیدایش از آن پدیدار است که در مقابل جمع، منافع لایتناهی فرد را مطرح میکند. رشد مبارزه میان ایندو چهره عاقبت بسود جمع و بزیان فرد به ممات حاکم و بقای محکوم می انجامد. چهرۀ محکوم نیز همان نیست که بوده است. ازینرو تعیین کننده ترین چهره تاریخ ساز محکوم است. در زیر پای این پیشرفت بی پایان به پیش، همه چهره هاییرا که حاکم بر صدر تاریخ نشانده است یکایک از مسند خودکامگی بزیر می افتند و آنچه پایدار و پابر جای استوارانه تاریخ را بدوش میکشد، بازهم چهره محکوم است. بدینگونه در کاروان پیشرفت جامعۀ انسانی بقای محکوم که توسط مبارزه پیاپی او تجسم یافته مطلقیت خویشرا همیشگی میسازد. در هر مرحله از تاریخ ضرور نیست که حاکم از بطن محکوم برخیزد و با او به جدال مرگ و زندگی دست بزند. امریکه در آغاز تکامل جوامع بشری و در مرحله جهانی نشدن تاریخ …… را بعیان ثبت و قایم کرده است.همپا باجهانی شدن تجارت، تولید و توذیع و گسترش روابط جوامع وهمگام با جهانی شدن تاریخ و سرنوشت ملل، مفهوم محکوم و حاکم از کرانمندی اولیه اش با سرعتی محیرالعقول پا فراتر میگذارد و بدینگونه سرنوشت محکوم بر افق روابط همنبردی با محکومین دیگر و سرنوشت حاکم در رابطۀ گستردۀ پیوند همیشگی از نوعی دیگر بال وپر تازه میگیرد.
در آغاز ظهور هر سیمای حاکم چون حاکم و محکوم از جو واحد مبارزه مشترک بیرون آمده اند نقش انقلابی او تا زمانی است که ایجاد نظم و حاکمیت نوین مغایر و معارض تخدر وجودی حاکم نشده است. به محض اینکه مبارزه ایندو چهره تاریخی از اشکال نهان ونامحسوس به اشکال آشکار و محسوس مبدل میگردد، حاکم نیز آشکارا بر حفظ نظم موجود نقاب دیرینه را از رخ میدرد و قهر برهنه خود را به نمایش میگذارد. وجود او و نظمیکه وجودش را تضمین و توجیه میکند، چماقی است که از خیل محکومین میطلبد تا همچون بردگان بی زبان مطیع به نظم او تمکین کنند. نظم حاکم دستگاه سرکوب همیشگی محکوم در این گیرودار است، ولی ذات مبارزه جویی انسان محکوم و منافع متناقض او با نظم موجود بقای او را در معرض تهدید جدی قرار میدهد. حاکم دیگر چهره بیگانه ایست برای محکوم که بقای خود را در تمکین محکوم در دایره تنگ نظم موجود محصور و مجبور میسازد و به همین سادگی با رضا و رغبت حاضر نیست از آسمان کبریایی اش به زمین سخت و ملموس انسانی قدم پیش گذارد. همزیستی با حاکم بطریق آشتی و تضرع و نصیحت کار عبثی است. زمینیکه حاکم برآن راه میرود، دنیایی را که حاکم میبیند و همچنان جهان معنوی حاکم برنفی وجود محکوم تا بجایی که نظم موجود حاکم باقی بماند گواهی میدهد. ولی حاکم تا جایی باین سرکوب محکوم میپردازد که خرمن حیات خودش آتش نگیرد و آرامش نظمی را که جاودان می انگارد، برهم نریزد. برای حفظ بقایش، حاکم آنزمان که دریابد که بسود محکوم لاجرم عقب بنشیند، پا پس میگذارد. مبارزه محکوم تا آستانه سقوط نظم حاکم با شکستهای پیاپی همراه هست. این شکستها اگر در مرحلۀ از تاریخ مطلق است، پیروزی های هر نوبت از شکست محکوم نسبی است که مطلق شکست ناپذیری حاکم را به پرتگاه سقوط میکشاند. مبارزه، شکست و مبارزه شکست؛ در تداومش پیروزی مطلق محکوم را در بربر سیمای تاریخی هر مرحله حاکم بهمراه دارد. تزویر، شکست ــ تزویر، شکست؛ در پایانش شکستی قطعی برای حاکم هدیه میکند. هر شکست محکوم درین مفهوم گامی است به پیش و موفقیتی است نوین که محکوم با ذایقه اش درمییابد و باورش را در رفتن به جلو قوت میبخشد. فقط با دست محکوم است که حاکم عاقبت حاضر به نشستن بر روی نطع هولناک مرگ میشود و تاریخ بیاد ندارد حاکمی سلاح از کف برزمین گذارد و به بودای نیک طینت تبدیل شود.
حاکم تا تکوین نظمش، به محکوم و همکاریش محتاج است زیرا هنوز حاکم بودنش را تثبیت نکرده است. و بدون تحکیم نظمش دورنمای بقای او تارو مکدر است. بهمین دلیل آنگاه که حاکم امروز چهره محکوم در گذشته داشته، با پیشکش کردن شعار همگانی مبارزه و راه جمعی، تمامی جامعه را در مبارزه مشترک از پی خود میکشاند. محکوم از دیدگاه محکومیت خود همیشه چکامه حیات خود را از بطن آینده برمیدارد و حاکم همیشه چکامه حیات خود را از بطن گذشته.
هر چهرۀ تازه ترمحکوم آینده گراتر است ، زیرا آن اصلی که او را به پیش میراند از او میطلبد تا جواب تاریک اندیشی و عقبگردی بالانقطاع از خود را بزداید. برخورد محکوم نسبت به خودش نیز انتقادی است ، زیرا انتقاد بر خود بقایش را ضمانتی بیشتر میبخشد و مبارزه او را وسعت میدهد. برعکس حاکم با انتقاد سر سازش ندارد. زیرا سازگاری با انتقاد از خود او را از تنگنای فعلی بقایش بیرون میآورد. هر قدر این بیحوصلگی حاکم در برخورد به خود ازدیاد یابد چهره حاکم خاصتر و مشخصتر میشود و به همان سان او را بیشتر از درون میفرساید و از جمع زیر فرمانش مجردتر میگرداند.
دلبستگی و عشق به حفظ بقای حاکم هر قدر از نقطه شروع حاکم شدنش دور میشود، به همان اندازاه به گذشته و حالش افزونتر میگردد و نیز به همان پیمانه اشکال سرکوبی محکوم از حالت نرمش گونه و نهان بحالت خشن و نمایش قهر نمودار برملا تر میشود. پس آخرین روز از بقای حاکم با خونین ترین تابلوی از درامۀ حیات و بقای او تطابق میکند.
مقصود محکوم از مبارزه حفظ بقای موجود نیست، چه محکوم بیقرار ترین چهرۀ آینده نگر و انقلابی است. او نمی رزمد، مگر به خاطر گسستن محکومیت در همه ابعادش. او نمی رزمد تا مگر رسم محکومیت را بطور کامل از بنیاد برافگند و طناب عبودیت و زورگویی حاکم را از دست و پایش دور بیاندازد. او درین مبارزه با حاکم هیچ چیز بجزهمین طناب بردگی را ندارد تا از دستش دهد. به همین واسطه، کمال او پایان ندارد. او در پویش این رفتن به کمال، اشکال مختلفی از محکومیت تاریخی را پشت سر میگذارد و همینطوریکه مبارزه او با شکل مشخص چهرۀ حاکم اصابت میکند، با ذات محکومیت و حاکمیت نیز میشورد. اشکال مختلف چهره محکوم در تاریخ سرانجام محکوم را در مرتبت و مداری قرار میدهد که بالاجبار به حاکمیت رود، ولی حاکمیت محکوم درین بار نیز باز هم زدایش محکومیت بصورت عام آنست. محکوم درین مدارج از کمال برآن سراست تا با حاکمیتش آغاز فرو ریزی اشکال حقوقی حاکمیت را فراهم کرداند. ولی این امر برای محکوم در ابتدای برتری برحاکم با بی تجربکی توأم است، هم از آنجهت که درحاکم مداری تازه کار است و هم از آنجهت که فرسودگی تاریخی حاکم مجال آنرا برای او میسر نمیسازد تا به سطح حاکم بلند رود. حاکم درین دوران از صحنۀ سیاست، در مقابل محکوم زود سپر می اندازد، ولی برتری اجتماعی و اقتصادی او همچنان پابرجای باقی میماند. وانگهی این برتری مانع آن نمیشود تا در حاکمیت محکوم مداخلت ورزد.
افکار هر دورانی ، افکار مروج حاکم همان دوران است و لذا فرهنگ حاکم نتیجه مداومت چند هزار سالۀ افکار مسلط هر دورۀ تاریخ است. با سقوط برخی از رژیمهای سیاسی حاکم، آن قسمت از حاکمیتی که با درسگیری و تجربه اندوزی ازین سقوط سیاسی، خویشتن را در آستانه شکست قطعی میبیند، ازین لحظه مبارزه عمودی حاکم و محکوم اختتام مییابد و مبارزه افقی حاکم برای حفظ بقایش آغاز میشود. او قسماً محکوم را در حامکیت خود شریک میسازد، او از قسمتی از ثروت اجتماعی ایکه تا این زمان به شکل سرسام آوری در دست او متشکل شده صرف نظر میکند تا تحقق مبارزه افقی خود را عملی سازد. و اگر نتوانست در تحقق آن مؤفق بدر آید، جنگهای جهانی را دامن میزند، جنگهاییکه ثمره دوران طغیان عصبیت های حاکم را حکایه میکند. ولی جنگهای جهانی تحقق ایده مبارزه افقی او را شدیداً صدمه میزند و توده عظیم تر محکوم با بهم پیوستگی زایدالوصفی از درون این جنگها قد برمیافرازد که بنیان بقای حاکمیت او را از هر دوران دیگر با شدت و وسعت افسانوی بلرزه درمیآورد. جنگهای جهانی موجب آن شد تا محکوم هر کشوری سرنوشتش با محکوم کشور دیگری از هرزمانی، گــره بخورد. ولی تاریخ چند دهۀ اخیر مبارزه افقی کشورهای پیشرفته را بحدی از اعتلایش رسانید که محکوم کشورهای پیشرفته برای محکوم کشورهای عقب نگهداشته شده در حکم حاکم درجه دومی در آمده است. هرچند برای مدتی نه چندان دور، محکوم کشور پیشرفته را بر خوانی بنشاند که غذایش از نتیجه تلاش صعب کشور های جهان سوم تهیه شده است. و این امر را توانسته است طوری برای محکوم این کشورها عملی موجه و در خور طبع نمودار کند که هنوز هم که هنوز است، محکوم کشور پیشرفته درین اغوای پُرنگار ، هر شب خواب راحت خود را فارغ از هرنوع دغدغه و اطلاعی از رنج بی پایان محکومین این کشورها حاضر نیست برهم بزند.
باری، حاکمیت حاکم که تا کنون بدست محکوم در تاریخ فراچنگ آمده است ، حاکم محکوم شده را به چهره دیگر برمسند حکمروایی از دست رفته اش واپس نصب کرده است. این امر خواه بخاطر به افقی کشاندن مبارزه حاکم جهان و خواه بدلیل سرنگونسازی یکرخۀ حاکمیتهای حاکم از طرف احزاب سیاسی محکوم صرفاً در ساحۀ سیاسی و هم به خاطر برتری اجتماعی و فرهنگی تاریخی حاکم و خواه بدلایل دیگریکه از حوصلۀ این مقال بیرون است، حادثه و رویداد نوی است در تاریخ مبارزه و بقای حاکم و محکوم، بخصوص در پیدایی اشکال تازه تر میان این دو کتلۀ عظیم انسانی.
بهرحال، انسان امروز در برزخ مبارزه انسان محکوم قرار دارد. در برزخ گذاشتن از دوزخ ” حاکم محکومی ” دنیای وسیعتری در برابر انسان بساط برگسترده و عبور ازین برزخ شاقترین، رنج آورترین و بلاهت خیز ترین دورانی است که سپیده کاذب را که طلایه دار سپیدۀ صادق است، با پیام مرغ پیام آور زمان به فغان وا داشته است. و این فغان مرغ پیام آور زمان در همه جای دنیا بگوش همه محکومین تاریخ معاصر رسیده است .
ولی مع الوصف تشخص یابی محکوم در پایۀ بلند ترش همچنان ادامه داشته و شخصیتش هر روز بنیاد های فکری و امکانات مادی بیشتری را در زیر تصرفش قرار میدهد. بطوریکه دیرزمانیست که رسم برین شده است تا هر حاکمی لباس محکومیت بر تن کند و حد اقل در جهان لفظ مرز حاکم محکومی را وارونه جلوه گر سازد و در زمینۀ معرفت نیز عقب بنشیند. ولی آیا این نشانۀ آن نیست که دوران انکار جلال و جبروت حاکم که در گذشته مکمل قدرت نمایی های مرعوبگرانه جهان کهن بشمار میرفت، به پایان عمرش نزدیک میشود؟ آیا انکار چهرۀ حقیقی حاکم از طرف خودش تلقین بلافصل نابودیش را از طرف خودش بازتاب نمیکند؟
واپس به گذشته برمیگردیم. هر چهرۀ حاکم در تاریخ بقایش را جاودانی میداند و برنظمیکه بقایش را تضمین میکند، عطر فریبندگی جاودانی میپاشد. هر لحظه به عقب نگریستن ازین نگاه به این جاودانگی کذایی پندار حاکم اختلال حواس و ایجاد وحشت میآفریند. اینستکه جانشینی حاکمی که دیروز ناظر و شاهد عینی از هم پاشیدگی حاکمی دیگر در تاریخ بوده است ، با کوچکترین قرینه سازی واقعگرایانه نمیتواند همسویی نشان دهد. او فراموش میکند که بهمان سان که نظم دیروز حاکم کهن مقهور نابودی شد، نظم او نیز بطریقی از هم خواهد پاشید. هر اندازه که دوری فاصلۀ زمانی تاریخ به امروز نردیکتر میشود، افراد شکست ناپذیر( ! ) و چهرۀ پرابهت فردی حاکم آسیب میپذیرد، زیرا در دورانی از تاریخ انسان جامعیت دادن قدرت ” به فرد حاکم ” نموداری از تلقین روانی این روح خود جاودان نگری نظم حاکم است. حاکم همیشه توانسته است با بالا کشیدن فرد خود در راس جامعه پشتیبانی اکثریت و جمع را به نفع خویش بکار برد. چهرۀ داریوش، سکندر، محمود غزنوی، چنگیز،تیمور، صلاح الدین ایوبی،ناپلیون، هتلر و … برجسته ترین مظهر اطاعت محکوم از حاکم بوسیلۀ فرد است. هم از همینرو انتقال ارادۀ حاکم بفرد حاکم یکی از عمده ترین علل درجازدگی مبارزه محکوم و تسهیل تحمیل ارادۀ حاکم بر جمع است. همچنانکه گفته آمد، دوران حاکمیت حاکم بوسیلۀ فرد نیز به پایانش نزدیک میشود و حاکمیت های جمعی تر در سطح حاکمین تاریخ نیز تلقین فکر اطاعت منشی بیحد و حصر حاکم را بیش از هر زمان دیگر در تاریخ ضربه زدا است و پایه مطلق جاودانگی هر نطمی را فر ریخته است.
وسعت گیری دامنه مبارزه حاکم و محکوم اشکال مارزه این دو چهره را در میدان پهناور زندگی همواره تعویض میکند. اشکال مبازه ملی و درونی جایشرا به اشکال عمومیتر میدهد. در جریان نبرد این دو قدرت تولید و مبادله بآن درچه از رشد بیسابقه پا میگذارد که پیوند قسمتی از حاکمین را به قسمتی دیگر الزام آور میسازد. ابتدا حاکم تعمیم دهندۀ مناسبات جهانی تر انسان است و محکوم نیروی مُکمل آن. ولی رفته رفته با جهانی شدن تاریخ و بقیه اشکال وابستگی سرنوشت انسان ( از قبیل ایجاد فرهنگ جهانی ، هنر و ادبیات جهانی و… ) چهره محکوم نیز همگانی تر میشود . تا دوران طولانی ،این اتحاد محکومین ثمرۀ اتحاد حاکمین است. تداوم اینوضع به حاکمین قویتر مجال میدهد تا حاکمین ضعیفتر را به زایدۀ خود مبدل سازند. . این مقصد در وهلۀ نخست از طریق همداستانی کردن افراد و بخش کمتری از حاکم بومی با حاکم قوی صورت میپذیرد. تا اینچا بطور جبری بقای حاکم قوی و حاکم ضعیف در اتحاد آنها متبلور میگردد. گسترش این نمایش، بقای حاکم ضعیف را در چهرۀ قدیم آن تهدید میکند. اوباید ازین پس بتدریچ پوست عوض کند و عملیه گسستن زنجیر های محلی و محیطی را که محصول دوران طولانی او با محکوم خودی است ، هرچند زودتر از هم بگسلد و بواسطه و ( …) حاکمیتی از رنگ دیگر تن دردهد. چنانچه در پایین خواهیم دید، او بعدها به چهره کوچک از ماشین عظیم دستگاه حاکمیت جهانی تغییر موقعیت میدهد. درین برهه از زمانست که حاکم در زیر پوشش استعمار جهانی به چهره استعمارگر و محکومیکه مناسبات استعماری بر او سایه میگسترد و او مجبور است برای حفظ بقا و تامین رشد خود با استعمار به مبارزه برود و به چهرۀ استعمار زده درین معرکۀ خونین ، بقا و مبارزه به تکاپو افتد.
استعمارگر در نخستین تلاشهایش از خشم عریان و قهری بی پایان ثمر برمیگیرد. این چهره برای استعمار زده در آغاز غافلگیرانه است و بدین سبب تا زمان بیداری استعمار زده در بیابان لایتناهی خشونت اسپ مراد میتازد و بقای استعمارزده را به ظالمانه ترین وجهی تهدید به فنا میکند. محکوم سابق پی میبرد که اگر نخواهد نابود شود باید لباس رزم عتیق از تن برکند و خویشتن را در راه مبارزه با دشمن بمراتب قویتر آماده کند. استعمارگر به محکوم قدیم چهره استعمار زده را تحمیل میکند. تثبیت هویت یابی به محکوم گذشته آهسته آهسته فرصت میدهد تا تجهیز لازمه را برای نبردهای بزرگتر و خونین تر تمهید چیند. استعمار ازین غافلگیری تا میتواند سود میجید. او ابتدا بخشهای مختلف استعمارزده را در برابر هم میشوراند. شعار بهم اندازی اهالی دوران اوج بقای او را تصویر میکند. بمحض اینکه عملیه غافلگیری دورانش بسر میرسد و تفرق حاصله از نیرنگ استعمار از میان رخت برمیبندد، برفرق سیستم استعماری اولین ضربات تاختن میگیرد. و این باور که استعمار قوی است و ضربه ناپذیر، برای همیش به افسانه میان تهی میپیوندد. جلوه هیولای به ظاهر ضربه ناپذیر استعمار بگونه ببری خمیری در انظار استعمارزده تنزل مییابد . بار دیگر محکوم برای بقای متکاملتر خود مطمئن میشود.در ابتدا برای پاسخدهی به این وظیفه ایکه تاریخ در برابرش گسترانیده با دو دلی و عدم اعتماد بنفس مینگریست و اینست که برای چندمین بار اعتمادش را باید باز یابد. اکنون وقت آن فرا میرسد که استعمار حالت تدافعی بخود بگیرد و عقب بنشیند. درین بحبوحه استعمارزده با اشتیاقی بعید از انتظار به تعرض پیاپی دست میبرد تا بجایی استعمار کهن به پایان عمرش اذعان میکند. دیری نمی پاید که عجوزۀ استعمار نو با مالیدن سرخاب و سفیداب تازه بر رخسارش به عشوه فروشی در بساط نیرنگ سیاست جهانی با طمانینه جلوس میکند.
استعمار نو از خشونتباره گی اش درس کافی گرفته است. طرق سرکوب استعمارزده را از روش خشونت عریان بشیوه های مسالمت آمیز جاگزین میکند و درین نوبت او تنها با خرید اشخاص معدود و معینی از حاکم اسبق کشور بومی اکتفا نمیکند. منظور او اینستکه تمام بخش حاکم را در اختیار خود قرار دهد. اینکار ابتدا از طریق ارتباط بوسیلۀ گسیل کالاهای تجارتی و بعد ذریعه انتقال عناصر معرفتی و فکری در جوامع عقب نگهداشته شده جامۀ عمل پوشانیده میشود. تجارت برای حاکم کشور پیشرفته حلال مشکلات است که هم در برابر محکوم خودی او را از فنای بقای زودرس وامیرهاند و هم امکان آنرا مییابد تا در برابر بحرانهای پهناورترومخربتری را که مجبور است آماده کند و وسایل جلوگیری از آنها را نیز کاهش دهد و هم از زمان طوری به نفع خود سود برگیرد که در جاییکه وسایل معیشتی محکوم خودی را نتواندفراهم گرداند و بقای او را در دار نابودی کشانده است. واین امکان تهیه وسایل معیشتی محکوم خودیرا بالوسیله بازارهای جهانی تأمین بدارد و در همه نقاط کره زمین اقتصاد مصرفی را و زمینه پذیرش قبلی این اقتصاد را فراهم میسازد. ثروتی را که اکنون او از حد احتیاج جامعه اش بیشتر در اختیار دارد در مسیر اقتصاد مصرفی اش میریزاند. او خاور را به تکیه گاه و جولانگاه مواد مصرفی مطمئنی برایش مبدل میکند و در داخل کشور سعی میکند رابطۀ رشد ثروت را با رشد مسکنت همگانی حتی بزیانش برهم زند تا از بقایش محافظت کند. بدینسان عقب نشینی او به مقابل محکوم جریان افقی را طی مینماید و همچنان از حدت تناسب فاصله گیری با محکوم آگاهانه جلو میگیرد. بدین منوال، بقای جمع خودی را که خود در معرض فنا قرار داده بود با لگام زدن بر منافع لایتناهی اش مرفوع میکند. او بعد ازین حاضر نیست تا جهانی همانند بیافریند. او شبیه همانندیش را در کشور های عقبمانده می برد. اینستکه سیر تکامل کشور های جهان سوم را در خطی سوای آنچه خود او تا اکنون پیموده است عیار ساخته است. او در زمینه فکری و فرهنگی حاکم بومی را از علایق گذشته محلی اش فارغ میکند و او را به زائیدۀ مطمئن و بخشی از وجود خود مدغم میسازد. اکنون مناسبات نوین در کشورهای استعمارزده طوری تغییر یافته است که استعمارگر ترکتازی بیشتری حاصل کرده است. ظریفانه ترین و نامشهود ترین مجرای عبور فکری به استعمارزده توسط وسایل ارتباط جمعی و با فروش تخصص پیشرفته عملی میشود. او نه تنها میخواهد حاکم بومی را درهمه عرصه های زندگی به تقلید وادارد، بلکه موفق میشود روشنفکران کشورهای مستعمره را پادو حاکمیت خود گرداند.
استعمار سیاسی جایش را به استعمار فکری ( استحمار ) داده است و استحمار اولین مدخل دروازه بسوی مدینه فاضله تسخیر کشور مستعمره است. این مطلب بخودی خود وضاحت دارد که درین دوران بقای ملت بیشتربا نوش به مخاطره میافتد و کمتر با نیش. گنجینۀ فکری تمام ادوار تاریخی محکوم که باورش را به زندگی و مبارزه توجیه پذیر ساخته است، متدرجاً به نحوی مورد تجاوز قرار میگیرد که ظاهراً آب از آب تکان نمیخورد. ولی َشم محکومیت و مجموعه جهان معنوی محکوم آن رود خانه نیست که به سرمای یکشبه یخ بندد. برای استعمارزده گرمای آفتاب سرزمینش با گرمای چراغ دزد شب بطور بیمانندی قابل لمس است. با اینهم ، او باز تا دورانیکه عمق مخرب افکار بیگانه را هنوز درنیاقته، با بلاتکلیفی و بی تفاوتی ناظر این تغییر چهرۀ حاکم است. چهره استعمار ــ استحمار آنقدر به آب زیر کاه همانند است تا آب به زیر پای استعمارزده نرسد، تهدید بقایش را احساس نمیتواند کرد. این ظرافت ساحرانه و این دزدی ماهرانه معنویات انسان چنان در محلی آزمون خطیر قرار میدهد که اگر محکوم دیر بجنبد، بهای دیرجنبی او بیش از هردوران تاریخ انسان برایش سنگین و طاقت فرسا تمام خواهد شد و سخن از مسخ چهرۀ محکوم است. نا تمام
•••
د شهـید قهرمان عبدالمجید ” کلکاني” په یاد!
که زه چیرته یو شاعر وای ؟
شاعر نه یمه شهیده ! چې دې و ستایم نغمو کښې
پاس آسمان ته په شعر قهرمان کړم په ختو کښې
د بدن د مسامونوڅرخ دې تا و د انقلاب کړم
د بلبل د زړه په شانې زړه خپل و ټومبم اغزو کښې
جوش د مېنې آزادي دې د مستي په هستۍ جوړ کړم
د خودۍ غرور مغرور دی را پیدا کړم په رگو کښې
د عیسیٰ په شان ژوندی دې د خپل شعر په اعجاز کړم
قهرمان د آزادۍ دې جنگ ته وباسم ژوندو کښې
سرو زخمو ته کښینوم د جنت حورې سر تورې
سوز و ساز د شاعرۍ خپل درته کښیـږدم په زخمو کښې
په مرموزو سلگو ستا کښې زما د شعر ترجماني وي
د رمزونو په اسرار دې پوهېدلی په سلگو کښې
اې شهیده ، گران مجیده ! که زه چیرته یو شاعر وی؟
ما ستایلی د شعرونـــو انقــلاب په زمـزمو کښې
•••
تولد خورشید
خورشید با تولد گلگون خویشتن
زهدان درد ناک زمان را شکاف زد
گنجشک تولد اول بهار را
در حجله زفاف زمستان نوید داد.
هان ، ای بهار سبز مهاجر!
دست تو باز باد همیشه
شاید بلوغ سبز تو
شمشیر خونفشانۀ قحطی را
از گردن خمیدۀ انسان جدا کند.
هرگز من ای بهار!
در فکر سوگنامۀ گلها نبوده ام
گل با هزار چهرۀ زیبا
شاید حضور ذهن مرا باور کند
اما لبان تشنۀ یک کودک ای بهار
صد ها هزار خرمن گل را
در چشم من به آتش سوزان بدل کند.
طاعون مرگبارۀ قحطی
هرسو چو اژدهای جگرخون و خشمگین
با چشم پر زصاعقه بیداد می کند.
اینک من ای بهار!
هرگز سلام سبز ترا ، هرگز ای بهار ، باور نمی کنم
زیرا که باغبان فرومایه باغ را
در حجلۀ زفاف فواحش جهیز داد.
آنجا که خرس های مهاجم
با شست پا بکارت قانون را
صد جا دریده اند.
ای آخرین بهار غم انگیز
یک شب بگوش صاعقه افروز ابر و باد
در خلوت فرشته باران
ازلاله های دشتی بی آب قصه کن
از ماهیان تشنه تر از سنگ- از سنگ های سوخته
از چشمه های خشک
از قصه های داغ گلو های تشنه زاد
شاید حضور باد و ابر
با انفجار صاعقه ، باران را
یکشب به مهمانی گل ها رها کند.
تا ماهیان تشنه تر از سنگ را
تا سنگ های داغ و گلو های تشنه را
یک یک به میهمانی باران صدا کند.
باران ببار ! وقت سفر نیست
هرگز من از تو قصه نخواهم گفت
تا سر به سنگ کوه نسایی – وان کشته های
بیکس و عریان را
وان چشمهای خونگرفتۀ جامد را – با قطره
های اشک نشویی . . .
باران ، تو از قبیلۀ مایی
بگذار ماهیان طلایی تشنه را
یکشب درون چشمه باران شنا کنند.
و آنجا رفیق وار
یکدست و یکصدا
افرشتۀ سپید رهائی را
از کوچه های گمشدۀ شب صدا کند.
•••
د انقلابی قهرمانی شهیدی پیغلی”ناهید” په یاد
د وطن انقلابي زمزمه ته وې دوطن انقلابي سره لمبه ته وې
آزادۍ د ژوند آزاده نغمه ته وې د جنبش انقـلابي اراده تـه وې
ستا په زړه کښې د وطن د مېنې شور وه
بل دې زړه کښې د وطن د مېنې اور وه
ته لیلیٰ د انقلاب د خپل وطن وې ته ښکلا د انقلاب د خپل وطن وې
اعتلا د انقــلاب د خپل وطن وې ته رڼا د انقـــلاب د خپل وطن وې
سر فروشه د وطن د آزادۍ وې
ته معمـاره د وطن د آبادۍ وې
دوطن د ناز د عشق افسانه ته وې آزادۍ د انقـــــلاب ترانه ته وې
د خودۍ د شجاعت میخانه ته وې د ملي جبنش شباب پیمانه ته وې
د ملي قیـــــام جرس وشرنگاؤ تا
د روس ټینک سره سر وجنگاؤتا
شمعه ته د آزادۍ وې سوځېدلې سوځېدوکښې وې رڼا وه خندېدلې
ستا د زړه وینې چې ښکته څڅېدلې د افغـــــــان ملت بقـــا ته څلېدلې
فرشته د آزادۍ د خپل وطن وې
مستحقه ځکه ته د سره کفن وې
ستا د سترگو په رڼا کښې انقلاب ؤ ستا د شونډو په موسکا کښې انقلاب ؤ
ستا د مخ په کښی انقــــــلاب وه ستا د حسن په ښکلا کښی انقـــلاب وه
د روسانو په ټینکو شوې ور روانه
فرشته د آزادۍ شوې جــــــاوېدانه
قـــربانۍ مېدان ته راغلې امتحان ته انقـــلاب چېغه دې جگه کړه آسمـــان ته
د روس مرده باد! دې وښودهرافغان ته جهانخوار روس دې رسوا کړټول جهان ته
ستا غیرت او کرامت ته دې سلام وي
ستاهمت اوشجاعت ته دې ســلام وي
زخمي زړه څړیکو دې جوړه هنگامه کړ آزادۍ ژوند ته یې جوړه ډرامه کړه
شرق او غرب کښې ژوندۍ نوی کارنامه کړه آزادۍ ژوند ته یې جوړه سرنامه کړه
د سوشـل امپریالیزم نور زوال شه
په افغان ملت کښې ستا ښکار مثال شه
ستا د وینو څاڅکو جوړکړل جنبشونه په وطن کښې راوستل انقلابونه
د فنا او نــابودۍ سخت توفانــــونـه د روسانو په سرونو تندرونه
په ملي عظمت دې مات د روس غرور کړه
ټول جهـان کښې شرمنده او تا منفور کــړه
ودریدې د پیغلوسر کښې د کابل ته د روسانو پـه لښکر کې د کــابل ته
کښیناستل په سنگر کښې د کابل ته د آزاد ژوندون منظر کښې د کابل ته
وویل تا! روسانو ووځی د وطن نه
وویل تا! خرسانو ووځی د وطن نه
قهرمانه په رښتیا د وطن ته وې د ملي ناموس حیا د وطن ته وې
جنتي حوره زیبا د وطن ته وې آزادۍ ناوې زما د وطن ته وې
تاج د فخرافغـــان جهان کښې ته شوې
آزادۍ ناوې زما بوستان کښې ته شوې
•••
مکش فریاد ای مادر
اگر مُردم ، براه حفظ ناموس وطن مُردم
شهید پاکبازم من ، بتن گلگون کفن دارم
مکن خاک جهان بر سر ، مکن فریاد ای مادر!
مکن پاره گریبانت ، نیفشان اشک چشمانت
مکن گریه که من مُردم
شهید پاکبازم من ، بتن گلگون کفن دارم
بشیون بر سر قبرم مباران اشک چشمانت
مخوان دیگر پریشان و جگر خونم
که من شادم و خنده بر دهن مُردم
مکن گریه که من مُردم!
شهید پاکبازم من ، بتن گلگون کفن دارم
سرود عشق و آزادی هماره بر زبان دارم
نوید فتح و پیروزی نهان اندر سرود من
که :
ایمان رمز پیروزیست ، گفتم این سخن مُردم
مکن گریه که من مُردم!
شهید پاکبازم من ، بتن گلگون کفن دارم
سراپا عشق سوزانم ، بهردم موج طوفانم
زسوز جانگدازم گر شود یک گوشه ای روشن
مکن شیون که همچون شمع پیش انجمن مُردم
مکن گریه که من مُردم!
شهید پاکبازم من ، بتن گلگون کفن دارم
اگر مرمی بروی سینه ام بنشست و اندر خاک افتادم
وگر خونم زمین را لاله گون و سرخ گردانید
ببین مادر! بجرم عشق با خلق وطن مُردم
مکن گریه که من مردم!
شهید پاکبازم من ، بتن گلگون کفن دارم.
•••
بکــابــل آمــــــدم کشتــــــار دیدم بهر جـا روس پیره دار دیدم
نه از یارم نشان دیدم نه از دوست همــــه در جبهۀ پیکار دیدم
#
اگر گوله بباره نیست باکم ویا گر تانکها سازد هلاکــم
اگر کشته شوم ارمان ندارم کنم با خون خود آزاد خاکم
#
مسلمانان چه گویم از غـــــــم و درد که روسها بر سر مردم چه ها کرد
بهر جا سوخت ، کشت و کرد ویران ولی آتش بدل کی می شود ســرد!
•••
دشهید د زړه د وېنو شبنم !!
ملي جنگ کښې زموږه نعرتونه به راځي
روسانو سیاست کښی شکستونه به راځي
شبنم د زړه د وینو ستا وریږي چه شهېده!
چمن کښې د وطن خود سره گلونه به راځي
زخمونو د بدن کښې دې هستي د خپل وطن ده
وطن کښې د هستۍ ژوند جنبشونه به راځي
هر څاڅکي ستا د وینو کښې سرور د آزادۍ دی
وطن کښې د آزاد ژوند سرودونه به راځي
فطرت د آزادۍ په خونبها ستا کښې ځلیږي
منزل د آزادۍ ته فطرتونه به راځي
د سرو وینو زرو کښې دې غوغا د انقلاب ده
وطن کښې خامخا انقلابونه به راځي
شهېده چې سنگر دې په سرو وېنو لاله زار دی
جنبـش د آزادۍ کښـې قــوتـــونــه بـه راځي
•••
قصه روز
امشب بدختر فانوس بدست
(. . .) چشم خود از مادۀ افیونی خواب
(. . .) شسته نگهدار . . . که امشب
شهدا چشم به فانوس تو اند.
و تو باید که درین ظلمت خونبار
شام گلگون مزار شهدا را
باز با شعلۀ طلایی فانوس بشویی
لحظه ای چند تو ای لالۀ صحرایی من
نیمه شب جانب کهسار گذر کن
کوه تا کوه پر از لالۀ خونین کفن است.
همه جا سرخ و طلایی
همه سو چلچله ها ساکت و مجروح
به امیدی که تو آیی
و تو چون باز بیایی
شب ازین پهنه سفر خواهد کرد.
تو صحرای غریب شهدا را
با شگوفایی یک شمع . . . و با ضربۀ یک گام
از سکوت اسف آمیز رها خواهی کرد.
هوش کن خواهر من!
شمع سوزان ترا باد حوادث نکشد
هوش کن قصۀ جادویی صلح
قلب زیبای ترا نفریبد
که درین مرحله جز کشتن و بستن
همه الفاظ جهان ناسره و بیرنگ ست
قصۀ روز همان قصۀ داغ جنگ است.
هان مپندار که دشمن بتو تسلیم شود
یا ترا همسفر خویش درین ره خواند
دشمن دوست نما هیچ برادر نشود
زانکه آیینۀ اندیشۀ شان پرزنگ است
قلب شان تیره تر از قلب نهنگ ست.
امشب ای دختر فانوس بدست
در گذرگاه شهیدان وطن
لحظه ای چند گذر کن
و هزاران تن آغشته بخون را امشب
اندک اندک زیر شعلۀ فانوس نظر کن.
•••
” . . . و گفت به حقیقت آزادی نرسی تا از عبودیت برتو هیچ باقی مانده بود. . . “
( تذکره الاولیای شیخ عطار – باب ۴۳ )