می دانی اینجا کجاست؟
احساس زمين هایش سانحۀ سوختگی دارد
عاطفۀ تاکستان هایش سارقۀ ساختگی دارد
عزم کاشانه هایش
بر شجاعت خود فروریخته
چيغ کودکانش
قطره قطره گم ميگردد در بينوایی خود مثل شمع های سوخته
بغض مادرانش
مشعل اشک را بر سياهی های چادر آویخته
خاطرۀ پيرزنانش ،
مانند قاب تلخ وافسرده درگوشه ها ی فراموشی از هم گسيخته
باصرۀ پيرمردانش
با مرثيه های جگرسوز آميخته
درآفاق ظلمانی
بر اُفق رخساره های مروارید
هنوز اندوه می بارد
می دانی اینجا کجاست ؟
می دانی اینجا چهاست ؟
سرزمينی که واژه در گلویش کارطوس ميگردد
سرزمينی که نفس در سينه اش ابری بر ناموس ميگردد
آری اینجا سرزمينی ست که نام صدای شهپره هایش افعانستان است
افغانستان
افغانستان
پهلوان کوهدامنه یی / می ٢٠٠٦ کابل