جـنا یا ت حزبـی
قسمت اول
جنایات سازمانیافته دردوران تره کـی – امیـن
1 . پُرسش منسوخ
بحثی را که قرارست من بعنوان یکی از صورتبندی های گفتمان جنایت به پرسش متـنی بکشم ، هنوز غبارشک و فرامــــوشی بر پُرســـانگی اش سایه افگنده است ، موضـــوع مطروحه پیش از آنکه به روایت های کوچک و تأویل های متکثر تجزیه و معنا گردانی شود ، به صوب منسوخیت و سکوت ِ سرکاری شده پرتاب گردیده است .
به متن درآوردن پرسش جنایت ِ حزبی ودولتی در افغانستان ، به دلیل تناوب بلا انقطاع جنایات ، در ازدحام عمل های خونباراجتماعی معنای واقعی خودرا در پردۀ غفلت ، تعدیل کرده است ، بیدار سازی معانی و شکستن ســــــاختار جنایت ، پیش از ورود به معرکه های صرفن حقوقی – جزایی ( لاهه یی ) و انتشار آن بســـوی تنبیه و کیفر ، به رویارویی پژوهشی وبه انقیاد درآوردن واژگانی ضرورت دارد.
برای کشف ِ ” ایگوی ِ” چندپارچۀ جانی و ذات ِ فکری جنایت در افغانستان ، لازم است که شتر دیوانۀ جنایت را که آواز و اندیشۀ جانی بر پُشت آن سوار ِ سواران مانده است و نمی گذارد که شتر دیوانه بجای قمچین وعلف با عقل رشد یابنده ، اهلی گردد ، جـــانی در فضـــــای مجهول جنایت مانند ستاره های پرشدار زمرد و لاجوردی میدرخشد و بر تداوم جنایت نقطۀ پایان گذاشتن را مخدوش و مختل میکند.
متن نویسانی که از چارسو ی متفاوت به اندیشه و عمل جنایت می نگرند، به منظــــور مرض شناسی و علت شناسی آن دست به تآلیف میزنند تا گفتمان و پرسش جنایت را در افغانستان ، از منسوخیت سرکاری و اجباری نجات ببخشــــند. این تألیف ها اگر در یک شبکۀ همسو ( به لحاظ فهم حقیقت ) اما متفاوت ( به لحاظ نگاه و صدا)، ابژگی ِ حقیقت را در سوژگی وسواس به تعویق نیندازند ، می شود گفت که به ترکیبی از تبارشنــــاسی جنایت نزدیک گشته ایم .
موقعیت تاریخی مؤلف و ذخیره های غیر هســـــتریک و هســــــتری نویسنده است که صورتبندی این گفتمان ناپخته را بر مبنای وضعیت ِ اپیستمه ها و عواطفِ رنگارنگ ، رنگ می بخشد . سلاخی شتر دیوانه و قمچین دار ان گردنه و گلخانه ، اگــر میتواند از جانب برخی از مؤلفین راهگشا باشد همچنان میتواند از جانب عده ای از پرپره نویسان گرهی باشد بر کورگره های غفلت زا و فراموشی آفرین .
موضوع وقتی به لحاظ تحقیقی موضوعیت خودرا در قلمـــرو برخی از ایده ها کمرنگ میکند ، که از یکسو جانیان ِ متفکر نما دم را غنیمت دانسته ، بخاطر نجات دایمـــــی از عذاب جسمانی ( هنوز درین مرحله عذاب وجدان که نوعی ازبیداری در برابر گناه های پسزده شده در من ِ مجهول جانی ِ حزبی ست در علن پدیدارگشایی ندارد ) ، به سرنوشت ِ مستعار جنایات سامانیافته ، با قلم ، سیاهۀ ابهام بپاشند و از سوی دیگر ســرکار داخلی و خارجی بشمول کلک های بریده ی ملل متحد ، انگشت های شانرا بروی ریگهایِ زرین ِ سرمایه ( درعصر جهانی کردن جنایت )، آفتاب ِ ننگ و شرمندگی بدهند .
چون بحث ما درین قسمت به جنایات سامانیافته در دورۀ خلقی ها معطــــوف است،( ودر قسمت های دیگر جنایات سامانیافتۀ پرچمی ، تنظیمی ، طالبی ، چَـپنی می آید ) من می پرسم که چرا اعضای بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی و فکر سازان و شکنجه گــــران اگسا و کام در مورد جنایات هجده ماهۀ حاکمیت ِ جنایی خود که ســـرآغاز یک تباهـــی بزرگ در ربع آخر قرن بیستم است ، چیزی که به شالوده افگنی واقعیت نزدیک باشد و گـره هـای فکری معضلۀ جنایت را باز و تفسیرکند ، نمی نویسند ؟
گپ روشن است ، آنان میدانند که چندین هزار انسان بیگناه را بوسیلۀ دستهای حزبی در کـجا ی پولیــــــگون پلچرخی و خندق های ولایات دفن کرده اند ؟ آنان میدانند که لست دوازده هزار جمجمۀ شهید بر دیوارخونین وزارت داخــــــله چه معانی تازه را در زیر دیکتاتوری خلقی بیان میکند .
علوم روانی در بارۀ جنایت وچگونگی میکانیسم گناه و فرایند اعترافات جانی به این باور نزدیک شده است که اصلن وقوع جنایت در فرد یا جمع به این دلیل صورت می پذیردکه جانی از کارهایی که عشق و خوشبختی میافــــــریند ، تــهی شده است و با انجام جنایت ازاحساس تسکین روانی برخوردار میگردد .
جانی از احساس گناه در رنج است و لی از منشأ غبار گرفتۀ آن درزیر یک فشــــار مجهول بی خبر میماند ، با انجام دادن عمل پی عمل یعنی جنایت پی جنایت از این فشار مجهول کاسته می شود زیرا برای احساس فوق الذکر علتی ظاهری فراهـــم میکند . چــــون خلــــقی ِ اولــی ( حاکم ) در لحظات خلق ِ پولیگونها و گــورهای خندقی ، زیر نام ادراک ناشده و انتزاعی انقلاب ثور و سوسیالیسم، در سیستم آگاه خود احساس گناه نمی کند و گناه را به درون ایگو ی( من ) مغفول پس میزند و در تســــکین ِ دروغیـن ، هوراکشان غرق میگردد . وجدان که ترس از گناه است ، خلقی را در مراحل خشونت و تهاجم ، در کنار یک ترس موهوم و ناشناخته قرار میدهد و لی همواره تضاد فاحشـــــی میان اعمال تبهکار و ” من ” های منقسمه ، وجود خودرا حفظ میکند و در خلقی دومـــی ( محکوم ) یعنی بعد از شکست ِ مضحکانه است که در خلوت درون به انفجار میرسد .
خلقی شکست خورده به حیث چهرۀ هزار گستره ، داوری علنی خودرا پنـــهان میکند و خودرا مانند دوران قدرت ، تک چهره و حق بجانب نشان میدهد . اعــــــتراف به گناه نکردن و در درون فرکسیون قبیله کردار خویش ماندن ، خلقی پاشیده آرمان را در قرن بیست و یکم در موقعیت ِ مطلق انگاری ” می اندیشم پس خلقی هستم ” نگه میدارد.
تا هنوز طی این سی سال که از وقوع جنایات سازمانیافتۀ تره کی – امین میـــــگذرد ، خلقی نتوانسته جنایت و گناه را علت شناسی کند ! این موقعیت انـفعـــالی به مقوله ها و درد هــــــایی ارتباط میگیرد که مفاهیم لذت و ناخوشی را در حوزۀ پساشکستۀ روان خلقی معرفی میکند. خلقی در مرحلۀ قدرت بر یابوی لذت سوار است و کمبودی های پیشاقدرت را بیرون میریزد وجبران میکند و میل به حیث انرژی عظیم روانی در لذت خواهی ِ خلقیانه بصورت سادیستی به عرصۀ عمل می آید و بعــــد از آنکه یابو را دزد سوم ( کارمل ) از زیر پای خلقی پس میزند ( میدزدد ) ، خلقی چنـــــگ بروت ، ریش میگذارد ودچار ناخوشی و سرخوردگی مزمن و مضاعف می شود .میتوان این از دست دادن قلمرو جنایت آفرینی را به عزاداری نیز تعبیر کرد.
درین مرحله ( دورۀ ناخوشی ) بجای قرت کردن و خاییدن توته هـــای اشـــــرا ر و ضد ِ انقلاب ، که روزگاری با آن لذتمندانه تخلیه ی ایدیولوژیک – روانی میگردید ، حـــــالا اورا به ضد خود یعنی در گنداب مازوخیسم سیــاسی سرازیر می کند . دیــروز لذت را در ” من ِ ” برتر و ایده آل ” طبقاتی ” میکرد و امروز دفع ناخـــوشی را تنظیمی وطالبی وامریکـــایی میکند به نظـــر من چـــون غریزه هـا ( خاصتن غریزۀ تخریب و تجاوز) در خلقی هنوز در سطح غریزه مانده اند و به حیث نیروهای برتر ، صیقل شده و انسانی تکامل نکرده اند ، بنابرین خلقی شکست خورده را بطور مجهول و ناشناخته در دایرۀ مازوخیســـم فردی و عذاب وجـــدان ، زندانی ِ ذهنی ساخته و توان علت شناختی جنایت و نیروی آگاهانۀ اعتراف به گناه را از وی می گیرد . ایگوی خلقی که یک ساختار ضربت خوردۀ روانی ست بالذات مانند هر من دیگری در سدد رفع ناراحتی ها و عذاب هاست و هنوز هم بسوی لذت یابی کشش دارد ( خلقی حاضراست که بعد از تجربۀ روس به حیث بردۀ مجرب به قدرت دیگری خودرابچسپاند ، گلابزوی از زیر دیوار شکستۀ کرملن به کرسی پالمان نشانده می شود و شهنواز از تیرکش آی اس آی به کابل پرتاب میگردد و رشید جلیلی از بیخ محکمۀ هــاگ به کابلستان که حافـــــظ قانون جنگل است پناه میبرد ) و این هـــم عامل دیگری ست که خلقی رادر تنور تکانه های غرایز به سکوت و حالت انفعالی ســــــوق میدهد.
نه تنها رهبران به جرم سازمانیافتۀ خویش شهادت نمی دهند (به گناه ِ حزبی اعتراف نمی کنند) بل با تولید ِ هورا های راجستری می خواهند تجارب خونین وهســــتریک خویش را به نسل نگونبخت ِ آینده انتقال بدهند ، نوشته ها یی که تا هنوز از انگشـــــتان خونین رهبران خلقی چکیده است ، هرگز نمی توانند به حیث یک متن صمیمی و صادق بدرد پژوهش بخورند ” نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان ” و ” ظهورو زوال ” بطور نمونه چکیده های خونچـکانی استند که بوسیلۀ دوتا وزیر پرقدرت خلـــقی ( غوربندی و پنجشیری ) بنگارش آمده اند ، موسیچه نمایی خود و گرگ نمایی رقبای حزبی مطالبی ست که این پرپره ها بخاطر آن روی سیاه شده است ، به حق که چــنین نوشته هایی ، به تعبیر رولان بارت به لحاظ دریافت حقیقت درجۀ صفر نگارش اند .
در بحث من ، مقوله ” خلـقی ” پدیدۀ مجرد و یا فردیت یافتگی مستــــــقل و یا جسمانیت ِ بادیه نشین نیست ، بل تجمع اجزاست که از ترکیب هذیان ایدیولوژیک ، اختلال شخصیت ،مــزدور منشی سویتستی ، دنباله روی ساده و مشکوک ، خشونت باوری ، تشــــــکیل یافته است . ویژه گیهای شمرده شده در واقع دستـــگاه روانی حزب ِ متعلق به خلـــقی را میسازد و درین نوشتار واژۀ چار هجایی خـلقی باری را بدوش میکشد که محمـولۀ آن از خصـــوصیات فوق الذکر تشکیل یافته است .
خلقی ، بطور نمادین معرف ِ ” دیکتاتوری خلقی ” است . بربریتی که از این دیکتاتوی بیرون میریزد ، جاهلیت خلقی شده را بیان میدارد . دیکتاتوری ، بربریت ، جــاهلیـت ، جریانات اتفاق افتاده ایست که خلقی بودگی را به اسطورۀ جنایت تبدیل می کند .
درمعادلۀ حزب – عضو است که روان حزبی در روان فردی ته نشین می شود ، فرایند این ته نشینی به صورت دیالوگ و آگـــاهی اتفاق نمی افتد بل به شکل دستور ، برده نگری و آگاهی کاذب فلتر میگردد.
رابطه بین عضو و رهبری حزب ، یک رابطۀ شـــــــرطی است چون رهبری جاهل و نیندیشنده ، کودتا و فاجعۀ را انقلاب نامیده است هر عضوخلقی ولو پاکترین آن ، بدون طرح سؤال و گفتگو بدون آگاهی از وقوع فاجعه ، بدون آگاهی از عقل ” سید مامد و بچۀ شیراغا “، مکلف است که بخاطرانقلاب اتفاق افتیدۀ ثوربه حیث یک دستور نظامی ، هورا بکشد .
هر واژه و عباره ای که از سرنای نوابغ جنایت پُف می شود باید بدون تأمل از ســــــوی صفوف گوسفندی پذیرفته شود ، ” اشــــــرار” ، ” ضد انقلاب ” ، ” افــــراطیون چپ ” ، ” اخوان الشیاطین ” ، ” ناسیونالیست های تنگ نظر ” ، ” آل فاسد ۀ یحیی ” ، ” فیودال های شکست خورده ” ، ” سـوسیالیسم ” ، ” حکومت شورا ها ” ، ” انـترناسیونالیسم ” ، ” لنین کبیر ” ، ” انقلاب اکتوبر ” ، ” امپریالیسم ” ، ” پنج دورۀ تاریخی ” … همۀ این چنین مقولات و ترکیبات را عضو خلقی ، بدون ادراک تیوریک می پذیرد و حاضر می شود برای ادامه و حفظ ” انقلاب شکوهمند ثور ” به جنگ ِ اشرار و ضد انقلاب برود وخودرا نا دانسته لقمۀ دهان توپ،سازد ، تپۀ مرنجان را سبک و تپۀ شهدا را سنگین کند .
فرایند ِ گوسفندی شدن اعضاء بمعنای آن نیست که عضو آزمایشی و اصلی آن زیر- پرده ها را میدیدند و مستقلانه گپ ها و راز ها را می فهمید ند ، در معادلۀ روابط بین عضو و حزب ، از پایین ، فورمولۀ اسپ ِ گادی جریان میابد و از بالا ، فرمول قمچین و گادیوان به شیوۀ ترویج بردگی تطبیق میگردد .
خلقی ، در منــــــظره موقف پایین عبارت از فردی است که با هورا کشیدن های گنگ و شرطی خودرا دربست در خدمت جانیان بالا نشین که خود نمایش غلیظی از وابستگی را قالب بندی می کنند، قرار میدهد و خلـــقی در نمای ســازندۀ فـکر ، فردی را نشان میدهد که غریزه و اندیشۀ تخریب را مزدورمنشانه به صــــورت سازماندهی جنایت به دستور و فرمان تبدیل میکند.
خلقی ساده خیال و بادیه نشین ، به حیث سرباز جنگی مورد استعمال قرار داده می شود ، در جغرافیای جنایت جایی را در موقف تولی قبرکن و غند اعدامچی و رگبار ، اشغال میکند نبود آگاهی سالم در امتزاج با پسزدگی های روستایی ،عواملـی را نشان میدهند که خلقی رده هـــــــای پایین را، که به شکل انفجاری و غیر مترقبه در آرزوی رسـیدن به خوشی و لذت سرگردان است ، در چشمۀ قرمزین جنایت جان شویی بدهد.
خلقی شناسی باید کارگونگی خودرا در حوزۀ تکست تثبیت کند ، نوشته ها یی که تا هنوز چه به حیث خاطره وچه از منظر پژوهش در موضوع مورد نظر ، به انقیاد زبان درآورده شده است ، با وجود حرکات زیکزاکی و بازی های متنوع زبانی ، نتوانسته اند راهی را بسوی نظریه شدن باز کنند و تلاش های فارغ از قید وبند را به یک دیالــــوگ عمیق و کارساز تبدیل نمایند ، اگر به آغاز بحث برگردم می شود گفت از این روست که من پرسش تأویل یافتۀ جنایات سامانیافته را در افغانستان ، به علت ترس و تسلط ِ جانیان متبرک و مزدوران گلوبال تا همیدون پرسمان منسوخ مینامم.
پرسش بخاطری پیش از وقوع ، منسوخ می گردد که نویسندگان حاکم ومحکوم ، توانایی پرش را از سیه چال سنت و اتمسفیر جبُن ، از دست داده اند ، فسخ پرسـُــــمان جنایت ، درواقع فسخ قلم و ایمان است . قربانی ، میخواهد تا ژرفا های برکه های بیخطر قلم بزند و جانی ، میل دارد تا با عملیۀ نگاشتن ، بر گورها ی جمعی وخندق های خونین عطر بپاشد و اندیشه ها و عاطفه ها را در مسیر بی تفاوتی و فراموشی عادت بدهد . و این مؤلف ِ روشنگر است که باید فراتر از الزامات روانی ِ قربانی و جانی قلم بزند .
نویسنده بطور کل ، به علت بی شیمگی فکری و بدنی ، به علت تسلط شمشیر سرمایه و داموکلس اخوان و طالب و قوم بینی، پیکر خونین جنایات سازمانیافته را در حاشیۀ ژست های ژورنالستیک و حقوق بشری بر می تاباند و گویا خلق الله میفهمد با تصفیۀ حسابش با اژدهای مقدس.
نیروی سوژگی و ابژگی ، قدرت ِ گریختن از ” من گونگی ” های محاصره شده بوسیلۀ سیمهای خاردار قومی را برباد داده است ، فراموش می شود که وقوع جنایت نه تنها مسأله ایست نظری ، بل جزیی از تجربۀ فرد فرد نسل سه دهۀ پسین ماست که یا به صفت جنایتکار و یا به حیث قربانی و یا به منزلۀ هردو ( قربانی + جنایتکار ) یا به مثابۀ حاشیه نشین در مزرعۀ خونین آن گام زده و نفس کشیده است .
چون جنایات سازمانیافتۀ حزبی و دولتی در افغانستان بعد از فاجعۀ ثور به وقوع پیوسته است و این جنایات خودرا به حیث یک میکانیسم دراستفاده از ابزار عقلانیت حزبی –دولتی تثبیت میکند (عقل حزبی + قدرت ) ، که کاوش آن به لحاظ ماجرا های علنی و پنهان درون حزبی ، با انهدام استخباراتی صدا و ادا ، مشکلی بر مشاکل بار می ماند ، اگر جنایت کاویده نشود چندی بعد ، جنایات حزبی به تراژدی سر ابومسلم بر پتنوس طلا خواهد ماند ، که کس نه جانی را بشناسد و نه جنایت را .
وقتی که آشویتس میگوییم چراغ سرخ نازیسم بمثابۀ سیستم نظریات فلسفی – سیاسی یکدست و آگاه در کلبۀ خاطــــــــرات مــــــان روشن میگردد و اما وقتی پولیـــــگون میگوییم جناح های مختلفۀ حزب دموکراتیک خلق بطور نا همدست و بدون داشتن یک نظام سیاسی – فلسفی آگاه و مکتوب ، مجسم میگردد.
با هفت ثور این آغاز جنون آمیز دستگیری وتعقیب سیاسی و غیر سیاسی در گسترۀ کشور که شبکۀ خوفناک شکنجه و زندان و اعدام را بطور فزاینده ای گسترش میداد ، تنها و تنها نمی شود با مطالعۀ صرفن سیاسی و ایدولوژیک ( خلقی هیچگاهی چه پیش از کودتا و چه بعد از کودتا نتوانسته به سطح نظام تیوریک که لازمۀ یک حزب مدرن است تکامل کند ، میل به تحقیق و کتابخوانی ، جای خودرا به امیال وابستگی و خشونت بخشیده است) به تشخیص علمی نایل گردید .
رهبری فکر سازاخوان و طالب و روشنفکر تبارگرا اصلن به پژوهش و درونکاوی جنایات حزب دموکراتیک نمی اندیشند چون ” کمونست و کفار ” را سربریدن لازم آید نی پژوهیدن ، و یا در بینش های تباری با ایدۀ ازدوست هرچه آید نیکوست ،مواجه میشویم ، و رهبران خلقی و پرچمی نیز از طریق مقایسه ای تطبیقی ، به زمین خونین این آتشکده کود ِ سایبریایی می پاشند و مصروف تول و ترازو کردن مقدار جنایات اند و درین مقایسۀ تطبیقی به کیفیت جنایات سامانیافته ، کاری ندارند. جنایات ناپلیون را در زیر شمشیر جنایات بناپارتی به ارزیابی میگیرند.
جنایات سازمانیافته ی دولتی که شامل نقض غلیظ حقوق بشر ، جنایات جنگی ، نســــل کشی ، می گردد ، چیز هایی استند که نه یک ماه و نه یک سال بعد از کودتا ، بلکه در گرماگرم ِ زادروز فاجعه یعنی بعداز چاشت ِ هفتم ثور 1357 اتفاق افتیده و پولیگـــون بوسیلۀ رهبران نظامی حزب ، دستلاف شده است.
– کشتار دسته جمعی داود خان و خانواده اش
– کشتار دسته جمعی کابینه و …
– ممنوع کردن مخالفت سیاسی در اولین اعلامیه
اینها زنجیره ی جنایاتیست که همگی در لحظه های اولین شام تسخیر قدرت تطبیق گردیده اند ، یک سؤال که در ذهن هر پژوهنده ای میتواند بمثابۀ نقطه ی روشنی برای طرح سازنده به بیان آید ، این خواهد بود که بُروز اولین نشانه های جنایات سامانیافتۀ حزبی – دولتی مربوط به توافق هر دو جناح حزب دموکراتیک خلق بوده است .
اگر نور احمد نور مسؤل نظامی جناح پرچم و حفیظالله امین مسؤل نظامـــی جناح خلق ( منجمله گلابزوی ، قادر ، امام الدین ، وطنجار … ) به دستور اجلاس کمیته مرکزی حزب منعقدۀ هفتم ثور در تالار رادیو تلویزیون ، به حیث تطــبیق کنندگـــــــان جنایات سامانیافتۀ حزبی در شبهای اول قدرت بشمار میروند ، به هیچوجه نمی تواند معضلۀ – اندیشۀ جنایت – را در زیر جثۀ چند تا نام مشخص و برچه دار پنهان کند و مسأله را از راستای جنایات سازمانیافتۀ حزبی به سوی نغمۀ فریبندۀ ” جرم بمثابۀ عمل شخصی ” بکشد.
اگر از استثنا هایی مانند ” منصور هاشمی و دریای کوکچه وهلیکوپترش ” بگذریم شاید به این نتیجه نزدیک شویم که برای درک کردار جنایت در پهنای وسیع و سازمان یافتۀ آن ناگزیر به فهم اندیشۀ جنایت میباشیم ، با این رویکرد است که تره کی و امین و پنجشیری و غوربندی و شاولی و زیری و جلیلی و سروری و … اهمیت اندیشگی های جنایی خودرا به صفت ِ مؤلدین اندیشه بیشتر برجسته میسازند .
نام بردن افراد هیچ دردی را دوا نمی کند ، به میدان آوردن افراد وکاویدن خاطرات افشا شده و ناچل شخصیت ها ، از یکسو برای گرم کردن بازار ژورنالستیک صورت میگیرد و از جانب دیگر برف بامی را به بام دیگر انتقال دادن است که این شیوۀ کار به جای خود شاید گوشه هایی از حقایق را صادقانه برملا کند یا ریاکارانه با پنهان ســــــــازی و محافظه کاری ، کار تحقیق را مشکلتر سازد .
برای من درین کاوش ، مهم این نیست که از میان اعضای کمیته مرکرزی … چه کسانی با سینه های مشبک و جمجمه های غار غار شهیدان تماس حضوری یافته اند ، مهم این نیست که نوراحمد نور وگلابزوی و امام الدین وقادرو وطنجار و…. به حیث چندتا جسم حزبی ، گوگرد عملی جنایت را روشن کرده اند و آدمها را با سلیقه های فردی در حفریات پولیگون خوابانده اند ، برای من ذات مسأله که سلسلۀ جنایت را زاییده است ، مطرح میباشد. ذات موضوع همان تفکری ست که رهبری حزب به اتکای ذخیره های پس زده شده ی ذهنی ، از جلسۀ رادیو تلویزیون بیرون میدهد ، ذات مسأله در تصامیم مشوره شده و فیصله های فکر شده ی رهبری پنهان است .
در کوه ِ سیاه جنایت ، آتشفشان سُرخ نمای اندیشه را باید دید ، خلقی بچه ای که در یک شب ساکت به سینۀ یک شاعر به فرق یک معلم به پُشت یک فیودل به شقیقۀ یک جوالی فیر میکند ، در بهترین حالت به حیث یک خلقی دستور پذیر عمل کرده و در بدترین پندار به صفت یک عسکر سرکاری ادای مسؤلیت کرده است .
مغز های حزب دموکراتیک بقای فاجعۀ ثور را در اقیانوس خون شهیدان می جست سلول های جنایت در درون جمجمه های شورای انقلابی نظامی شبکه بندی می شد و از آن جا به سرتاسر حزب سرایت میکرد . خلقی ها به لحاظ کمیت ، پیش از کودتای ثور ، بسیار اندک بوده اند ولی با تسخیر ارگ ، دفعتن مانند سمارق های زهردار عمدتأ در زمین قومی گسترش یافتند ، کمیته های حزبی ، دفاع از انقلاب ، سازمان زنان ، کمسمول …. چترهایی بودند که فرزندان پاکیزه دامان وطن را بدرون خود جابجا کردند و لشکــــــــــــری از سُرخپوشان هوراگوی را به جاده های جهالت و بردگی سوق دادند. سوسیالیسم و سویتیسم نامهای مستعاری بودند که حتا بیسوادترینان ، مجبور به تکرار آن بودند ، خلقی های ساخته شده ، مانند خانه سازان عنکبوت در هالۀ هوا و هوس هرسو می جنبیدند و جمجمه هارا به مهمانی رگبار میبردند.
جنایاتی که طی هجده ماه اتفاق افتیده ، از لحاظ ذاتیت خود مربوط به سازماندهـــــــــی رهبرانیست که در اتمسفیر تره کی – امین به جای صفای اکسیژن ، اندیشه های خونین را تنفس کرده اند .
ما وقتی می توانیم به پرسمان خطا و جنایت افغانی ( جنایت روس و امریکا و پاکستان و ایران و .. . بحث دگری میطلبد ) ، پاسخ های علمی پیدا کنیم که فقط از مقام یک جوینده ی حقیقت به حل مسأله نزدیک شویم و از رویکرد هایی که فقط درون خودرا ناخودآگاهانه برون افکنی میکند یا برونی های گنک و ناخوانا را درون افکنی میکند ، دوری بجوییم . هم هویت شدن قربانی با جانی یکی از خطرهای بسیار جدی در امر تحقیق است که فقط با پرهیز از آن می شود بسوی کشف حقیقت نزدیک گردید.
برای تکمیل شدن زنجیرۀ گفتمان هر صدایی میتواند جایگاه معینی را در حوزۀ متن اشغال کند ، صدای یک وزیرخلقی ، صدای یک صدراعظم پرچمی ، صدای یک شاعر حزبی ، صدای یک قربانی ، صدای یک ژورنالیست حزبی یا غیر حزبی …. توته هایی برای بوجود آمدن یک متن متکثر و چند صداست .
چون نگاه های تازه در جهان ِ اندیشه از رویکرد به متن آغاز می شود ، ساختار شکنی متن ، تأویل متن ، … همگی زیر نام فلسفلۀ زبان یا ” نظریۀ دریافت ” تکثیر شده در بازی های متنوع زبانی ، به مصاف می آیند و امروزه این ساختار و نقد ِ متن است که معیار رسیدن و نزدیکی به حقیقت را تعین میکند نه گفتمانهای صرفن شفاهی ، بر محور این دیدگاه هاست که من شبکۀ متن را در زنجیرۀ ایده ها ی متفاوت و متکثر در نگارش ، مستحیل می بینم . ازدرون همه ی صدا های معظم و کوچک است که پاسخی به پرسش جنایات سامانیافتۀ پیدا خواهد شد .
صدا صداست ، به هر شکلی که در تولید متن اتفاق بیافتد، مهم نیست که خبرنگارزیرک و لحظه شناس پس از فرامــــوشی ِ اولین رگبار ، بازار شنیدن را گرم میکند و یا خاطره گوی مست شده در لابلای برون افکنی خاطرات گوشه هایی از فاجعه را نمادینه کند .
مخاطب با گوش های خود ، عقل برین را با نقل های شیرین میآمیزد :
حمـید مــومـند: جنرال صاحب پاچا میر! در گزارشهایی که شنیده ایم، گفته میشود: شما یکتن از کسانی که گواه به خاک سپرده شدن ســـردار محمد داوود خان و اعضای خانواده اش بوده اند، میباشید. وقتی مـــرده ها میرسیدند و یکجایی زیر خاک میشدند، شما در آنجا بودید. مردگان چگونه آورده میشدند و چگونه دستجمعی گور میشدند؟ لطفاً در این باره معلومات بدهید.
جنرال پاچا میر: روز پنجشــنبه هفتم ثور [ســــیزده پنجاه و هفت] کودتا شد. فردایش که روز پایان یافت، ساعت دوازده شب، مرده ها را آوردند. موتر آمد. آن وقت من مدیر حفظ و مراقبت قوای چهـــار زرهــدار بودم. امر شـــد که خــود را با عســکـرها به پلیگون برســـانم. با آنها یکجـا به پلیگون رفتم.
موترها از سوی شهر می آمدند و چــراغهای شان از دور به چشــــم میخوردند. با خود گفتم: خدایا در این نیم شب، موترها از کدام طرف به پلیگون آمــدند.
اولین مــوتری که رســید، جیپ وزارت دفــاع بود. پس از سـلام و مـانده نباشـی، پرســیدم: برادر! خیریت باشد؟ چطور آمده اید؟ گفتند مرده های داوود خان و خانواده اش را آورده ایم و میخواهیم در اینجا که قبلاً “موضع” (زمین حفر شده) نظامی بود، برای شان جای پیدا کنیم. گفتم: خیلی خوب.
اسلم وطنجار که در کودتا هم نقش داشت و در قوای چهار زرهدار بود، میدانست که کدام قسـمتهای زمین برای “موضع” کنده شده بودند. او گفت اینجا یک “موضع” قبلی تانک وجود دارد.
گودالها پیشاپیش کنده شده بودند. پس از موترهای جیپ، یک زیس نو آمد و به سوی گودال “موضع” reverse شد. به من گفتند: عسکرها را بگو که مــرده ها را پایین کنند. عسکرها یکی یکی به پایین کردن مرده ها شروع کردند. خودم به لحد پایین شدم. اولین کاری که کردم، روی اجســاد را به سوی قبله گرداندم. وقتی که امروز گورها را باز کردند، خوشبختانه، همه اسکلتها رو به ســوی قبله دیده میشــدند. کارمندان وزارت امنیت و ســایر هیات دیدند که ســرهای اجساد به سوی قبله بودند.
حمـید مــومـند: گفته میشود که جمعاً هژده تن از خانواده داوود خان در گور دستجمعی زیر خاک شدند. مرده های دیگر چه شدند؟
جنرال پاچا میر: سیزده مرده را همان شب آوردند و دیگران را شب بعدی. از آنجایی که سه شبانه روز بیدار خوابی کشیده بودم، به خانه ام به شهر آمدم. به گفته معاونم ضابط شاه ولی خان، شانزده مرده دیگر که زیادتر شان زنها بودند، بیست و پنج قدم دور در موضع دیگر (کنده شده برای تانک) آورده شــدند.
حمـید مــومـند: مرده ها را چه کسانی می آوردند: افســرهای بلند رتبه یا عسـکرهای عادی؟
جنرال پاچا میر: در راس آنها نور احمد نور وزیر [داخله] بود. نمیدانم که او حالا در کدام کشور زندگی میکند. دیگران وزیرهـــایی که نمی شناسم، بودند. یکی از آنها از اســـلم پرسید: آیا این افسر که در پایین سرگرم کار است، “ملگری” (رفیق حزبی) است یا نه؟
حمـید مــومـند: گفتید مرده ها در دو شب جداگانه آورده شدند و زیر خاک گردیدند. برخورد شان با شما چگونه بود؟ چه قومانده میدادند و چه میگفتند که مثلاً چه کنید؟
جنرال پاچا میر: آنها پس از آنکه کار خود را تمام میکردند، از کانتین قوای چهار زرهدار چای و کیک و کلچه و به اصطلاح چیزی مانند “نان پس_شبی” میخواستند، میخوردند و واپس به ســوی شهـــر میرفتند. شــبی در هـــمین جـــریان (با اشاره به مـــن) گفته بودند: این شـــخص “رفیق حـــزبی” نیست.
بعداً بزرگان و کسانی به سطح وزیرها را آنجا می آوردند و تیرباران میکردند. وزیرهای خیلی خوب خوب بودند. البته، پس از آنکه میزدند و به شهادت میرساندند، میگفتند: به کسی نمیگوییم. انکار میکنیم. کار مخفی است. زیرا اینها بدون محاکمه کشته میشوند.
حمـید مــومـند: آیا آنها افراد کابینه داوود خان بودند؟
جنرال پاچا میر: بلی. آنها اعضای کابینه داوود خان بودند.
حمـید مــومـند: نام کسی یاد تان است؟
جنرال پاچا میر: بلی. یکی وفی الله ســـمیعی وزیر عدلیه بود و دیگری وزیر خارجه، برای آنکه میگفتند وزیر خارجه را پایین کنید. جمعاً هشت نفر بودند.
یکی دیگر از آن میان موســـا شفیق بود. از او ســـوال هم میکردند. او در جواب میگفت: من بسیار بیگناه استم. در خانه ام سطرنجی هموار است. اولادم چـیزی ندارند. چیز دیگری در بساطم نیست. اینها گفتند تو آب هــیرمند را فـــروخته ای. او گفت: تو (به نور احـمـــد نور گفت: تو)، اناهیتا راتب_زاد، ببرک کارمل و حفیظ الله امین همه وکیلهای کابینه بودید. شـــما پاس کــردید و من که صـــدراعظم آن وقت بودم، امضـــا کــردم.
حمـید مــومـند: آیا این مباحثه همانجا در گرفت؟ موســا شــفیق با نور احمــد نور بحث کرد و بعد در آن جا کشـــته شد؟
جنرال پاچا میر: بلی. بحث مستقیماً در همان جا شــروع شــد. بعد از همان گفتگو موســا شفیق را کشـــتند. پس از او، وزیر عدلیه را از مــــوتر پایین کردند..
حمـید مــومـند: آیا همه آنچه گفتید در پیش چشم تان رخ داده است؟
جنرال پاچا میر: بلی. هرآنچه گفتم، در پیش چشم خودم رخ داده است.
حمـید مــومـند: و آن جــر وبحـثها و مشـاجره [میان موسـا شــفیق و نور احمد نور] هم در پیش روی خود تان صورت گرفته بود؟
جنرال پاچا میر: بلی. آن جــر و بحـثها هم در پیش روی شـخص خودم صورت گرفته بودند.
* ادامه دارد
محمدشاه فرهود