سکوت، سکوت، سکوت است
وجلگه ها پر دود
درون مزرع نامیدی قلبها مسدود
شعاع نیزه ی نوری نتابدش با شور
جلاء شیشه نبینی زانقباض بلور
سکوت، سکوت، سکوت است
وقلبها لرزان
پرنده درقفس زر به سقف آویزان
خوشست بدانه ودامی وگاه دلگیر است
شکسته بال و پرش را قفس زمینگیر است
دگر ترانۀ عشقش بَدَل به زجه بود
صدای بلبل شوریده اش چیغ عکه بود
دلی که میطپید از عشق پاک آزادی
بگوشۀ قفس دور از دیارو آبادی
هزار رنگ دگر جای عشق ماوا کرد
هزار مسیر دگر در رهش هویدا کرد
سکوت، سکوت غم انگیز وفتنه آمیز است
وباغ حادثه مملو زرنگ پائیز است
شکسته نغمۀ دل یا که پرزدن ممنوعست ؟
ویاکه بال وپر مرغکان گِل آمیزاست ؟
یکی زدیر مغان پای میکشد بیرون
به بزمگاه محبت زند به سنگ جنون
سکوت، سکوت، سکوت است
وباغبان خاموش
مگرزآتش و باروت گلشن است درجوش
هزار سرو قد لاله غرق خون گردید
هزار امید به قلب زمان جنون گردید
دل شکستۀ کوه ود من بجوید دوست
پناه خلق ستمکش به عزم وحرکت توست
زعابدان مهیب انتظار کس نبود
مگرزعارف مستا نه عشق بس نبود
تو ای عقاب شبآ هنگ کجاست هیبت تو
ٌخروش رعدً وتگرگ وشکوه قامت تو
کجاست شیهۀ اسپ سمند رهسپران
که توشۀ توبرند سوی جایگاه گـِران،
سکوت، سکوت، سکوت است
عجیب ونابا ور
عجیبتر است از آن خاطرات عشق وظفر
توکیستی وکی بودی زمانه های پار؟
برای ملت ومیهن امین وعاشق ویار
بهوش آی که زمان چرخشی عظیم دارد
و ایده وعَمَلت نقش مستقیم دارد.
عزت آهنگر / 10-6 –2008