بر گرد مسافر . . .
ای آرزوی رفته به کو ی فسا نه ها
ای شاهوار گم شده اندر خرابه ها
پرسیدم و تپید م و در خود فرو شدم
رفتم به کوچه های حصیر گما نه ها
گفتم اگر پرنده ی جانت رها شو د
از تنگنا ی بنده گی و دام و دانه ها
بگذشت روز وماه من و سالها ی عمر
باشد هنو ز بار فرا قت به شانه ها
چشمم به راه مانده و پیکی نمی رسد
از یک جها ن سبز و خروش جوانه ها
ای رفته در کجایی که یکبا ر بنگر ی
بر آه بی صدا ی گلو ی زما نه ها
بگرد ای مسافر دیر آشنا بس است
باشد در انتظار قدو م تو خا نه ها.
ماه جون 2008