خانجان “مقبل” فرزند احمد جان در سال ۱۳۱۲ خورشیدی (شش سال پس از اعدام وحشیانۀ عمویش میرزاجان) در یک خانوادۀ تهیدست قریۀ کمری ولسوالی بگرامی ولایت کابل چشم به جهان گشود. وی نتنها سرنوشت خونین خانوادۀ خود را روی قطرات اشک بزرگ سالان دهکدۀ خود میخواند و با قصه های پدر بزرگش از ایام آوراگی در هندوستان حین تبعید جمعی شان توسط عبدالرحمن خان بزرگ می شد، بلکه برعلاوه آثار موجود یک تمدن متلاشی شده و تاریخ غم اندود کابل بزرگ (همان کابورای اوستا که درغرب کابل خورد یا “خورد کابل” کنونی قرار داشته شامل قرأ سهاک و شیوه کی تابتخاک میشد)، تاریخ شفاهی ایجاد گورستان اضافه تر از ده هزارتن از متجاوزین لشکرعرب در “شهدای صالحین” کنونی، جنایات ارتش تجاوزگر انگلیس و طعمۀ آتش شدن وایسرای آن در بالاحصار کابل، ولجه و حمله بر آنان حین فرار شان و بالاخره نحوست قرون وسطایی استبداد و ارباب و رعیتی حاکم؛ آن فکتور های عینی و واقعیت های تاریخی و فرهنگی این منطقه را می ساخت که کودک با ذکاوت و با شهامتی چون “مقبل” را در مدرسۀ زندگی، دروس عیاری و آزادگی می آموزاند.
زنده یاد خانجان”مقبل” در سال۱۳۲۱ خورشیدی شامل مکتب ابتدائیۀ بگرامی شده و در سال۱۳۲۷ از صنف ششم آن فارغ گردید. وی که در دورۀ مکتب ابتدائی هم در امور درسی و هم در امور تربیوی درخشش خاصی داشت، در سال ۱۳۲۸خورشیدی با داشتن نمرات اعلی و سلامت جسمی برای لیسه حربیه انتخاب گردید. “مقبل” دورۀ لیسۀ حربیه را با علاقمندی آغاز کرده و در سال ۱۳۳۴ به بسیار خوبی به پایان رسانید. وی در برج عقرب همان سال شامل دانشگاه نظامی شده در سال ۱۳۳۷ خورشیدی از دانشکدۀ پیادۀ آن به درجۀ اعلی فارغ التحصیل و شامل ارتش گردید.
زنده یاد خانجان مقبل طی سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ خورشیدی در بخش های مختلف اردو، از سمت های ضابط اداری و ضابط امر فرقه ۷ ریشخور تا قوماندان تولی وکندک غند ۵۵ فرقۀ۷، آمر سفربری و اوپراسیون غند۳۸ همان فرقه، آمر شفر قول اردوی مرکزی و قواماندان محافظ قوای هوایی خواجه رواش کابل اجرای وظیفه نمود.
زنده یاد مقبل درسال ۱۳۳۹ خورشیدی مطابق ۱۹۶۰ میلادی ازدواج نموده و دارای چهار پسر و چهار دختر میباشد.
عطش آزادی خواهی “مقبل” که در چوکات های متحجر نظام یک”ارتش سفید” فرو نمی نشست، باعث میشد تا وی در دوره های تعلیم و تحصیل در پهلوی تعقیب مؤفقانۀ دروس علمی ونظامی به سرودن اشعار و نوشتن مقالات افشأ گرانۀ سیاسی و اجتماعی بپردازد که بعضأ سبب درد سر های نیز برایش می گردید. چنانچه باری به اثر راپور یک همدورۀ تحصیلی اش که هم دهکده وی نیز بود به محرومیت از مرخصی هفتگی مجازات شد. از همین جاست که خانجان مقبل منحیث نویسنده ای جوان و شاعر پرتوان؛ مضامین و اشعار انتقادی و افشأگرانۀ خود را با نام های مستعار: کمریوال، عنقا، (م.ل.)، سنگتراش، همجوار، آموزگار و همسایه در مطبوعات کابل به نشر می سپارد.
همچنان بعضی از مضامین و اشعارش به اسم خود وی نیز در: مجلۀ ژوندن، روزنامه انیس، جریدۀ سبا، مجلۀ پشتون ژغ و گاه گاهی هم در مجلۀ اردو و سایر رسانه ها به نشر میرسید. زنده یاد “مقبل” یکی از همکاران فعال و با ابتکار مجلۀ آزاد “شوخک” نیز بود که نوشته ها و اشعار شور انگیز و پر محتوایش در همین جریده موجود است.
از شادروان مقبل در صفحۀ ۱۸۰ کتاب “معاصرین سخنور” تألیف شادروان مولانا خال محمد “خسته” چاپ سال ۱۳۳۹ خورشیدی و در صفحۀ ۲۴۶ کتاب “سرزمین آریا” تألیف محمد ناصر “کمال” چاپ سال ۱۳۷۷ خورشیدی بمثابه شاعر و نویسندۀ مبتکر و با رسالت یاد آوری شده است.
اشعار مقبل با آنکه در اوزان کلاسیک سروده شده ولی نتنها نمونۀ کار فرهنگی یکی از انگشت شماری منسوبین اردو بود بلکه بازتابی از رنج ها، محرومیت ها، احساسات و تمایلات انسانی نسل بسیار جوان جامعه و باحلاوت بخصوص آن میباشد. بنابر همین دلیل است که هنرمندان و سرایندگان شهیر و نام آور رادیو وتلویزیون افغانستان از اشعار ایشان تصنیف و آهنگ میساختند که برخی ازین هنرمندان محبوب عبارت از: زنده یاد احمد ظاهر، خانم افسانه، خانم پرستو، آقای جمعه گل خوشخوی، آقای حبیب شریف، استاد حفیظ الله خیال، آقای رحیم مهریار، خانم ژیلا، خانم سلما، خانم شاه پیری “ژینوس”، آقای شمس الدین مسرور، آقای شیر محمد غزنوی و خانم ماری مهتاب میباشند.
اما دورۀ لیسه و سال های تحصیل مقبل با جو سیاسی حاکم بعد از جنگ دوم جهانی و تلاطم آغاز نیمۀ دوم قرن بیستم هم زمان بود که در آن سراسر جهان بخصوص کشورهای همسایه آبستن جنبش ها وتحولات جدی و جدیدی بود. دورانی که در آن انحصارات سرمایداری غربی مؤقتأ در قلمرو های قبلی و حصارهای منطقوی متوقف شده و بر عکس هیولای امپراطوری سرخ تزارهای نوین از مرز های افسانوی اش به بیرون سر بر داشته و جهان را به بلعیدن تهدید میکرد.
در چنین شرایطی است که امیال استعماری خرس های قطبی بر بستر عقب ماندگی مفرط قرون وسطایی کشورما رو به جنوب سیلان میکند تا راه رسیدن به آب های گرم بحر هند را باز کند. در همین راستا است که وابسته سازی اقتصادی و نظامی کشور ما را با اعمال نفوذ فرهنگی و طارتق و سوغات قرضه و “کمک” های اسارتبار جهت تطبیق پروژه های استعماری، تعبیه و تدارک نظامی با روسی ساختن تخنیک و تاکتیک ارتش و آماده سازی پرسونل متناسب آن آغاز کرده و علی الاصول با سازماندهی و نصب عمال خود فروخته ی بومی اش غرض اعمال کودتا ها در اردو ادامه داد.
البته این نوعی از سازماندهی آنهم در یک ارتشی با محدودیت های افغانی آن دولت روس را در سر یک دوراهی قرار میداد که؛ یا سوق و اداره آنان را نیز مستقیمأ در دست داشته باشد، امری که عجالتأ ممکن نبود و یا اینکه باید دُم آنان را به گله ای از جواسیس غیر نظامی گره زند که وریانت دومی در وجود باند معلوم الحال دموکراتیک خلق امکان تحقق و تجسم منحوس خود را یافت. حکام کرملین می توانستند در صفحۀ دماسنج این آلۀ فشار یعنی چگونگی حرارت مناسبات فی مابین عمال مزدور خود و دولت های پوشالی حاکم، میزان تضمین منافع خود را در کشورما به سنجش گیرند. باچنین معیاری است که دولت روس در آغاز سال۱۳۵۷ خطر به باد رفتن فایده و سرمایه اش را در افغانستان دقیقأ لمس نموده؛ فرمان عاجل کودتای ۷ ثور را صادر کرد و مزدوران بی ارادۀ بومی اش نیز آنرا مطیعانه اجرأ کردند. چه اگر این اقدام دیرتر صورت می گرفت ضمنأ از سردسته های باند “خلق ـ پرچم” شاید چیز های بیشتر از آنچه که “واسیلی متروخین” کارتوتیست ارشد کی. جی. بی. و ده ها جاسوس دیگر این دستگاه جهنمی پس از شکست روس در افغانستان افشأ کردند، بدست می آمد.
این کودتا که توسط مشتی از ضابطان و خورد ضابطان کم سواد و حتی بیسواد مربوط باند “خلق ـ پرچم” آغاز یافت به زودی با مقاومت غیرقابل تصور برای این خود فروختگان و باداران روسی شان مواجه شد؛ سردارمحمد داوود درحالی که در آخرین لحظات حیات، شکنند بودن اردو و دیرجنبیدن خود را در تصفیه ی آن از وجود عمال روس تجربه میکرد تا پای جان مقاومت کرد و در قوای هوایی خواجه رواش “مقبل” قوماندان دلیر “قطعۀ محافظ” آن که امر محافظت قوای مذکور را بدوش داشت، چنان شجاعانه به مقاومت پرداخت که افسانۀ تسلیم بی چون و چرای اردو را از مغزهای پوسیدۀ حکام روس و جواسیس بیمقدار “خلقی ـ پرچمی” آن بیرون کرد. مقبل که قدرت حرکت مستقلانه را از خود فروختگانی مانند عبدالقادر سلب کرده بود با هجوم زره پوشی از بیرون مواجه شد، وی با تفنگ کره بین پهره دار نظام قراول قطعۀ خود ضرب دست یک افسر وطن دوست را در سینۀ یک وطن فروش دستیار روس بنام “سید محمد گلاب زوی” گذاشت و وی را از صف محاربه بیرون کرد. ولی حمله بر قوای هوایی وجنگ در این استقامت بمثابه یگانه امکان جلوگیری از شکست کودتا، مؤثرترین عرصۀ مشارکت مستقیم افراد نظامی روسی و همچنین در صورت ناکام شدن آن منحیث یگانه سکوی فرار کودتاچیان ادامه یافت. مفرزۀ کوچک محافظ با امکانات محدود خود در شرید بزرگی از آتش ستون تانک های دشمن قرار گرفته و بخصوص پس از جراحت برداشتن “مقبل” مؤفق به حفاظت دوامدار زون دفاعی خود نشد. در نتیجه قرارگاه قوماندانی قوای هوایی و مدافعه هوایی در محل چنار بدست کودتاچیان افتاد. چند طیاره و هلیکوپتر توسط پیلوت های تربیه و تعبیه شده بوسیلۀ روسها امکانات پرواز وفعالیت به نفع کودتا را یافتند.
اردو در سردرگمی فرورفته، بی قومانده و منفعل شده بود اما با آن هم کودتاچیان تا حوالی ظهر در استقامت های زمینی به کدام دست آورد چشمگیری نه رسیده و مهمات آنان قریب به اتمام بود. بعد از ظهر به ادامۀ مشارکت مستقیم روس ها در این کودتا صندوق های مرمی و مهماتی که با چنین غرضی درمنازل جواسیس روس که با عناوین دیپلومات، مشاور و غیره در مکروریان کهنه اقامت داشتند، انباشته شده بود، توسط خود آنان به کودتاچیان رسید. با رسیدن این دم تازه در قالب کودتاچیان، شهروندان کابل شاهد سقوط دولت داوود با برنامه، فرمان و مشارکت مستقیم جواسیس و افراد نظامی روس بوده و با بی میلی به نظارۀ این جریانات و حوادث سرنوشت خود ساختۀ وی نشستند.
در بعد از ظهر سیاه روز۷ ثور ۵۷ به ادامۀ آدمکشی هستریک کودتاچیان؛ منسوبین قوای هوایی و مدافعه هوایی خواجه رواش شاهد جنایت دیگر آنها بودند که در اثر آن مقبل با جراحت شدید درقسمت شانه اش و شش تن از افسران باشهامت دیگر قوای هوایی ومدافعه هوایی یعنی: دگرجنرال محمد موسی قوماندان این قوا، تورن جنرال عبدالستار مرستیال قوای هوایی، دگروال احسان الله مدیر پیژند، دگروال تیمور شاه مدیر لوژستیک، جگرن محمد قاسم مدیر اخذ خبر و جگرن مرتضی قل سرانجینر قوای هوایی که اکثرآ مجروح بودند، توسط اجنتهای سازمان اطلاعات نظامی روسیه (جی.آر.یو.) مانند: نظر محمد، اسد الله سروری و عبدالقادر “سگ” به شهادت رسیدند. یعنی توسط جلادانی که برای رسیدن به قدرت راهی جز خود فروشی و لیلام نوامیس ملی ما به بیگانگان در مخیلۀ شان هم خطور نمی کرد. و در حالیکه چگونگی این اعدام بدون محاکمۀ مجروحین جنگی، وثیقه ایست از ریکارد بربریت ایادی روس، هم چنان این توحش تفسیری از تعبیر “دموکراسی خلقی” را نیز ارائه کرد. و مقبل که اینبار شعار آزادی را با خون خود در صفحۀ دیگری از تاریخ میهن ما رقم زد، در کنار آرامگاه یک سپاهی گمنام دفن نشد بلکه پیکر خونچکان وی و یاران با شهامت اش را دریکی از صدها گورجمعی زیرخاک کردند که از بزرگترین کارنامۀ ارتش اشغالگر روس وعمال داخلی آن در افغانستان میباشند.
به قول یک “جنرال” پرچمی که غرض تضعیف روحیه و رشادت مقبل وی را مورد “نصیحت پدرانه” قرار داده و گفته بود: مقبل تو که بخاطر اعاشۀ خانوادۀ ده نفری بار قرض کمرت را خم کرده است، میدانی که اگر تو نباشی بر سرهشت فرزندت چه خواهد آمد؟ پس بهتر است که از مقاومت دست کشیده و همانند بقیۀ اردو تو هم تسلیم شوی!
به اعتراف خود همین “جنرال”، مقبل به وی گفته بود که این دسیسۀ خارجی ها و عمل تجاوزگرانه ی آنان است و هیچ افغانی تا این حد بی ناموس نمیباشد و من که به نام وطن و ملت آزادۀ خود سوگند یاد کرده ام، مرگ خود و تمام اعضای خانوادۀ خود را بر اسارت در دست بیگانگان و جواسیس آنان ترجیح میدهم. آری، سی سال از حماسۀ خونین مقبل و هم سنگران رشیدش گذشت و تمام تجارب سه دهه پس از این جایگاه خونین تاریخی؛ علاوه بر شهامت و رشادت این خلف راست قامتان و آزادگان، وثیقه ای از منطق علمی و بصیرت ژرف این اسطوره مقاومت را نیز ثبت تاریخ کرده است.
اما درعین حال توحش افسارگسیخته وهمداستانی کنونی جامعۀ جنایتکاران جهانی وکلیه مزدوران رنگارنگ بومی شان، کماکان ضرورت نبرد دلیرانه و عقیم کردن اغراض، دسایس و توطئه های این دشمنان سوگند خوردۀ مردم ما را بمثابه یگانه راهکار ممکن در راستای پایان فاجعۀ جاری در پیش پای کلیه احاد، نهاد ها و توده های تحت ستم و آزادی خواه سرزمین ما گذاشته است؛ تحقق این امر مستلزم شهامت، ژرف نگری و استفادۀ از تجارب گران بهای هزاران شهید به خون خفته و مقبل تباری میباشد که با غضب آدم کشان کی. جی. بی. و دلقک های بیمقدار و جنایت پیشۀ بومی شان در پولیگون ها به جوخه های اعدام سپرده شدند و بر روی پیکر های آغشته به خون آنان در گور های دستجمعی با بلدوزر خاک کشیدند.
شادروان محمد صدیق فرهنگ از”مقبل” این نمونۀ مقاومت در برابر تجاوزات افسار گسیختۀ دولت روس و ایادی بومی آن در کتاب “افغانستان در پنج قرن اخیر” بعنوان یک افسر صادق و وطن دوست یاد کرده است. ایشان در صفحۀ ۷۱ جلد سوم چاپ سال ۱۳۷۴ خورشیدی همین کتاب چنین نوشته اند: “همچنان وی (آقای فرهاد لبیب) از وظیفه شناسی جگرن خانجان مقبل، مرتضی قل سر انجینر قوای هوایی و جنرال مولاداد یاد میکند”.
محمد نبی عظیمی پرچمی معلوم الحال، در صفحات۱۳۲، ۱۴۰ و۱۴۱ کتاب به اصطلاح “اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان” از شهید مقبل به عنوان مدافع نظام جمهوری سردارمحمد داوود نام برده است. درحالیکه این مخلوقات پروژه های استعماری امپراطوری روس تا زمان گرم بودن مناسبات داوود و برژنف در لیسیدن دست و پای داوود هر یک از رفقای دیگر شان پیشی میگرفتند، او را سردارسرخ، رهبر انقلاب و مجسمۀ آزادی ساخته و این مجسمۀ ساخت خود را بیشرمانه سجده میکردند. اما مقبل زمانی به تبدیلی اش از قول اردوی مرکز به قوای هوایی ومدافعه هوایی در خواجه رواش و قبول مقام قوماندانی محافظ این قوأ موافقت کرد که داوود را در ندامت از گذشته، روگشتاندن از روس و تصفیۀ اردو از وجود عمال مزدور آن مصمم یافت. پس معلوم است که شرط همکاری مقبل با داوود نه دفاع از وی بلکه ترک وابستگی به اجنبی، تمایل وی به استقلال و دفاع از منافع و نوامیس ملی بود که به حکم تجربه، خود نیز در راه تحقق همین آرمان انسانی جان خود را اهدأ کرد.
یادش گرامی و راهش پر رونده باد!
نمونه ای چند از اشعارش:
شعر از “مقبل” آوازخوان: احمد ظاهر
بنازم قلب پاکت مادر من بگردم دور خاکت مادر من
سیاه شد روزگار من سیاه شد خدا یا مادرم از من جدا شد
فلک با من چرا این ناروا کرد که یکدم مادرم از من جدا کرد
نبودم لحظۀ جان کندن تو نبود دستم به دورگردن تو
خدا یا روزگار من سیاه شد
که یکدم مادرم از من جدا شد
*******
شعر از: “مقبل” آوازخوان: خانم افسانه
حال که افسانه شدم میروی بی سر و سامانه شدم میروی
میروی افسانه شدم میروی حال که دیوانه شدم می روی
میروی جانم به فدایت مرو سوختم از جور و جفایت مرو
تشنۀ پیمانه شدم می روی حال که دیوانه شدم می روی
یار تو ام یار وفادار تو سوخت مرا شعلۀ رخسار تو
زار چو پروانه شدم میروی حال که دیوانه شدم میروی
نیست کسی مونس تنهایی ام وای به حال سر سودایی ام
حیف که بیگانه شدم میروی میروی افسانه شدم می روی
حال که دیوانه شدم میروی
بی سر و سامانه شدم میروی
*******
شعر از: “مقبل” آوازخوان: عبدالرحیم “ساربان”
تا به کی ای مه لقأ در به درم میکنی از غمت ای دلربا خون جگرم میکنی
ای مۀ شیرین ادأ خاک به سرم میکنی در ره انتظار تو چشم به راه ام بیا ای صنم مه لقأ
جور و جفا تا به کی ای بت مه پیکرم رحم نما بهر من زود مرو از برم
رفته ز سودای تو جان ز تن هوش از سرم بهر خدا بهر خدا مکن بر من جفا ای مه شیرین ادأ
تا به کی ای قلب زار شور و نوا میکنی از غم آن تند خو ناله چرا می کنی
گریه و آه و فغان شام و صباح می کنی ای دل من ای دل من بیتابی تو چرا ای دلک بینوا
*******
شعر از: “مقبل” آواز خوان: شمس الدین “مسرور”
آمدی ای گل مراد بیا خاطرم را بکن تو شاد بی
خاک ما را مده به باد بیا تو بیاور مرا به یاد بیا
که ز جورت فغان فغان دارم
دل افگار و خونچکان دارم
آمدی نور دیده ام باز آی ای گل نو رسیده ام باز آی
تو غزال رمیده ام باز آی درد هجران کشیده ام باز آی
که ز جورت فغان فغان دارم
دل افگار و خونچکان دارم
تو علاجی به درد ما فرما چارۀ رنگ زرد ما فرما
گوش به این آه سرد من فرما فرش راهت ز درد من فرما
آمدی ایگل مراد بیا
خاطرم را بکن تو شاد بیا
*******
در اخیر یک تذکر و دو مسئلت:
مجموعۀ صدها قطعه شعر محترم”مقبل” که جهت نشر به گونۀ یک کتاب به قلم خود ایشان در یک مجلد گردآوری شده بود، همانند هست وبود هم شهریان شریف کابل، حین تاراج “تنظیمی” در سایۀ حاکمیت دولت ائتلافی”روسی ـ جهادی” قربانی جنایات آنان شده و باعث فزونی درد کمبود حضور مقبل در جمع دوستان و گنجینۀ فرهنگی کشورما شده است. بنابران همانگونه که معلومات منسوبین وطن دوست قوای هوایی برای دریافت محل مشخص گور جمعی ایکه زنده یاد مقبل با شیوۀ تدفین جلادان خلقی و پرچمی در آن مدفون شده است کمک میکند، به همانگونه گردآوری مجدد مقالات و اشعار ایشان نیازمند سهمگیری صمیمانۀ عزیزانی است که چیزی از این آثار را در دسترس خود داشته باشند.
ما در آدرسی که در زیر درج است چشم براه وصول: معلومات، اشعار، مقالات، خاطرات و چشم دید های شما هستیم؛ چه گردآوری آثار ایشان را ممکن سازد یا چگونگی مشخص تر جریان فاجعۀ سیاه روز ۷ ثور۱۳۵۷ در قوای هوایی را بازتاب دهند.
با عرض سپاس و امتنان
آدرس: ــ kohsar76@hotmail.de