چپ های افغانستان چرا اینقدر به خواب سنگین رفته اند؟
به تاریخ 14 می 2008 در وئب سایت گفتمان، مضمونی تحت عنوان ” سامایی ها در کجا به خواب رفته اند؟ ” از محترم منیر زمانی به نشر رسیده است. محتوای نبشته او واکنشی از یک مضمونی بوده که، علیه زنده نام “مجید کلکانی در وئب سایت “افغان- جرمن آن لین” به نشر رسیده است.
البته من این پرسش را زیادتر از دو دهه پیش مطرح نموده بودم ، که راستی چپ های افغانستان که در دوران زمامداری خلقی ها و پرچمی ها این قدر قربانی دادند، کجا خوابیده اند ؟ به ویژه زمانیکه این قلم دربرخی از جراید و مجالس مضامینی از عناصر خلقی و پرچمی را به نقد می کشید. جالب است که هنوز هم عناصری از این حزب و جود دارند که، با باور های «طالب» ماند خود با اتکا به گزارشات بعضی از هواداران قدیم خود از کلمه، نقابی می سازند تا اشتباهات، خیانت ها و جنایات رخداده توسط اعضای حزب دموکراتیک خلق و ناهنجار بعضی ازاعضای این حزب را در پس آن نهان کنند.
من ضرورتی نمی بینم که صحبت سرصفات زنده نام مجید کلکانی و امثالهم باز نمایم. برای اینکه من در افغانستان نبودم و مجید را ندیدم، ولی در حلقه اتحادیه عمومی افغان ها درآلمان غرب با برادر او قیوم رهبر شناسائی تنگاه تنگی داشتم. یاد هردو برادر و تمام قربانیان عصر زمامداری خلقی ها و پرچمی ها گرامی باد.
نخستین معلومات من راجع به مجید کلکانی از مجرای منابع انگلیس کتاب داکترحسن کاکر در دهه نود بود. دکترکاکر در بررسی تاریخی خود سر دورهء اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی سابق، از قربانیان فرهنگی و اجتماعی افغان ها در دوره زمامدارای حزب دموکراتیک خلق یاد نموده است. او از حلقه پوهنتون کابل از دکتر یونس اکبری و امثالهم به قدر یاد نموده و از بیرون ازحلقهء پوهنتون، مجید کلکانی را با (رابین هود) مقایسه نموده، واز او، به عنوان رابین هود افغان یاد نموده است.
از آنجائکه برخی از وطنیاران ما که به ادبیات چند قرن پیش جوامع اروپائی و امریکائی آشنائی نداشتند، از نبشته دکترحسن کاکر ناراضی بودند، درحالیکه داستان های ( Robin Hood) اگربرای اطفال هم نوشته شده باشد، درآن ها روحیه انسانگرائی او ذکر شده است. چنانچه چارلی چاپلین در کتاب خاطراتش به تعریف رابین هود پرداخته، چنین می نویسد،:.. رابین هود کسی است که، با مهربانی و مهارتی که با تیر اندازی دارد، طاقت دیدن فقر بیش از حد مردمش را ندارد. او با مهارت خود در تیر اندازی به کمک آنان می شتابد.
داستان نویسان انگلیسی در شرح حال رابین هود چنین می نگارند:.. زمانیکه شاه برای تصبیت موقعیت خود با گرفتن مالیات های سنگین از مردم، آنها را زیر فشار می گذارد . دراین بین رابین هود که تیرانداز ماهری است، از دادن مالیات سر باز می زند و همراه تعدادی از مردم ستمدیده به جنگلها پناه می برد، شاه که به سختی از اعمال رابین هود خشمگین شده است، دست به هر کاری می زند که بتواند رابین و همدستانش را دستگیر کند، اما هر بار شکست می خورد.
مورخ افغان دکترحسن کاکر نظر به شناختی که ازادبیات انگلیسی و از مردم افغانستان دارد، مجید کلکانی را به خاطر روحیه انسانگرائی و پیوند اجتماعی که بین مردم دارد ، به رابین هود مقایسه نموده است. از گفتمان دوستان دور و پیش مجید به این قضاوت میرسیم که، او از روحیه انسانگرائی قوی بر خوردار بوده است. همین خاصیت انسانگرائی او سبب شده است، که جایگاهی ویژه ء در تاریخ قربانیان مردم وادی های هندوکش درعصر زمامداری حزب دموکراتیک خلق پیدا کند.
یکی از رخداد های زشتی که درسده گذشته در جهان بوقوع پیوست ، نا بودی ملیون ها انسان توسط قدرت های مستبده بود. راستی درقرن پیش جنایات مستبدین به اوج خود رسیده بود. اکنون سفیرروسیه درکابل برای اولین باردر تاریخ حیات جامعه خود، به طرح این پرسش بعد ازسی سال می پردازد که چرا باید ارتش سرخ درافغانستان می جنگید و به خاطر چه هدفی؟ او حملهء نظامی شوروی را یک اشتبا می داند. علت آن در این است که، چشم سفیر روسیه ازسوئی به صفحات تلویزیون و دیدن مناظر دلخراش جنگ و قربانی های آن و بی خانمامانی و سر گردانی مردمی است که، در جهنم آتش و بمب، زندگی و خانه خود را ازدست داده اند و گروه و گروه آواره شودند و تمام این جنایات بخاطر حمایت از یک حزب فاسدی صورت گرفته است که، عناصر او عاری از کرامت انسانی بودند.
قدرت های وابسته استبدادی نابودی عناصر انسانگرا را، ادامه زمامداری استبدادی خود می پندارند. لاکن این آگاهی را ندارند ، زمانیکه انسان های سلحشور که علیه ظلم و بیدادگری قدرت های حاکمه، ثبت تاریخ شدند ، نابودی آن ها محو فزیکی است. ولی از نگاه باور واندیشه انسانی، آن ها همیشه زنده اند.
چنین عناصری درقرن پیشین درگوشه و کنارجهان دیده شده است. ( ارنستو چه Che Guevara) یکی از آن ها است، او که فرماندهی يک واحد چريکی را در مبارزه با حکومت ديکتاتوری نظامی کشوربولیوی به عهده گرفت. سرانجام در 8 اکتبر 1968 توسط ارتش دستنشانده بولیوی دستگیر شده و به دسیسه سازمان ( سیاCIA) تیرباران شد. سازمان سیا جسد چه گوارا را سر به نيست کرد. تا سمبولی نشود. چرا که نمی خواستند هيچ اثری از وی باقی بماند، اما اکنون چه گوارا يک سمبول دشمن استبداد، يک حضور انهدام ناپذير و استوار شده است.
من نمی خواهم مدائی گرائی کنم و مجید کلکانی را با چه گوارا به یک کف بگذارم. برای اینکه از نگاه رشد فرهنگی کشورهای امریکای جنوبی با افغانستان قابل مقایسه نیست. به ویژه که امروز ، نقش قشر روشنفگر درسرزمین مجید مورد سوال است. برای اینکه بعد از سی سال جنگ و خونریزی، هنوزروشنفکران این سر زمین، به پختگی سیاسی نرسیدند و هنوز افق عقل گرائی درسر زمین وادی های هندوکش طلوع نکرده است.
واقعیت این است که، دربررسی تاریخ سه دهه قبل افغانستان به ویژه برای کسانیکه درصحنه سیاسی حضور نداشتند، همیشه یک سلسله پرسش های راجع به جنبش جوانان و تحصل کرده گان افغانستان و بخصوص نیرو های چپ غیرخلقی و پرچمی مطرح است، و به نظر این قلم برخی از پرسش ها از این قرار اند:
اول– درصورتیکه جنبش های چپی غیر خلقی و پرچمی ازاین ذهنیت برخوردار بودند که، حزب قشری دموکراتیک خلق و پرچم در ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان به مثابه جاسوسان روسی بودند و، این آگاهی را در آن زمان به گوش توده های بی شکل مردم افغانستان رسانیدند، پس چرا امروزبرخی ازاین جریانات به مثابه یک” اپوزیسیون ” سر فراز در صحنهء سیاسی افغان های بیرونی و درونی، نمی درخشند؟
دوم– در صورتیکه جریانات چپ های غیره خلقی و پرچمی، آرایشگراپوزیسیون سیاسی در ساختار اجتماعی دهه 40 و50 خورشیدی درافغانستان بودند و، علنی علیه پیشروی شوروی سابق درارکان دولت افغانستان مبارزه می کردند و، برای افشای نقش حزب خود فروخته ء خلق و پرچم افشاگری می کردند، پس چرا امروز یک جریان انسانگرا و عقل گرائی سکولاریسم از آنها، در بیرون نداریم؟
سوم– اگرچپ های غیره خلقی و پرچمی افغانستان به تفکر سیاسی درستی رسیده بودند و، شناختی از ساختارهای اقتصادی و خمیر مایه های درونی جامعه داشتند و، این جنبش ها بافت اجتماعی پیدا کرده بود – با در نظر داشت تئوری های جامعه شناسی که همین بافت اجتماعی است، که جنبش روشنفکری و فرهنگی را به مهمترین نقطهء قدرت آن می رساند و، این نیرومندی باعث می گردد که آن ها بیش از سایرین جریانات سیاسی دیگر در تغییر و تحول جامعه سهیم گردند- پس چرا امروزاین جرناتی که بافت اجتماعی داشتند، لانه فرهنگی برای روشنفکران در خارج و در داخل بوجود نیاوردند؟
واقعیت تلخی که امروز جامعه بیرونی و درونی افغان ها به آن دچار است و همهء ما شاهد این بی سر و سامانی می باشیم و، آن تهی بودن جامعه از وجود نهاد های فرهنگی و روشنفکری است. عدم لانه روشنفکری، عدم نهاد فرهنگی روشنفکری و عدم اتحاد نیرو های آگاه و نبودن یک مرکزقطب های فرهنگی، کار را بجای کشانده است ، که امروز آقایون دستگیر پنجشیری در وئب سایت افغان ها و سلطانعلی کشتمند در شبکه بی بی سی به خاطرسالگرد سی ساله کوتای خونین ثور دَرافشانی می نمایند.
در اینجا بی درنگ یک مثال می آوریم برای اینکه مثال برای ما افغان ها به فهم موضوع کمک می کند. در آلمان از دهه شصت یک جورنالیستی بنام( ورنر هوفر) که برنامه او در روز های یکشنبه ازپروگرام (َARD) شبکه اولی تلویزیون دولتی پخش می شد، کار می کرد. این آقا که دراین برنامه بسیار موفق هم بود ، میزی گرد داشت از ساعت 12 الی 12:45 با شرکت گزارشگاران خارجی و آلمانی راجع به مسایل سیاسی جهان صحبت می کردند. دردهه هشتاد ورنر هوفر بعد از بیست سال خدمت در تلوزیون آلمان از کار بر طرف شد. علت بر طرفی او این بوده که ورنر هوفر در جوانی در جریده ( جزیره زولت) کار می کرده و در آن جریده مضمونی به طرفداری فاشیست ها نوشته بوده و، از نازی طرفداری می کرده است. این امر باعث اخراج او از شبکه تلوزیون گردید. چانس بد آقای ونرهوفردر نازکی موقعیت شغلی او بود، درغیرآن در سر زمینی که بسیاری عناصر راست تر از ورنر هوفر در نظام اداری آن کارمند بودند، ورنر هوفر باید به کار خود ادامه میداد، اما نازکی موقعیت اجتماعی در رابط شغل او باعث بر طرفی او گردید.
حال بیایم مثال پیش را با پیشنهء اعمال آقای دستگیر پنجشیری و پناه گزینی او درایلات متحده امریکا، کشوری که خود را از نگاه تاریخی مدافع حقوق بشر می داند، مورد سنجش قرار دهیم. تا به خواب بودن نیرو های چپ غیره خلقی و پرچمی افغان ها بهتر پی ببریم.
قرار نوشته خود پنجشیری در کتاب او: ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخش اول و بخش دوم، پشاور. بعدازبمباران قصر داودخان نورمحمد تره کی موضوع سرنوشت داودخان را مطرح می کند. یعنی حکم تیرباران داؤد خان و فامیل او درمیان رهبران حزب مطرح شد. به گفته دستگیر پنجشیری کارمل و تره کی دو بر خورد جداگانه داشتند. کارمل طرفدار برخورد با انعطاف با داؤد و خاندانش بود. او اصرار میکرد باید داؤد کشته نشود. سلیمان لایق در باره شیوه بر خورد با داؤد گفت : ” دا فرعون و وژل شی “: من در پاسخ تره کی گفتم:…نباید ” اصول مبارزه ء اجتماعی را خوار شمرد ” نه باید با قیام بازی کرد. از هومانیزم «خالق محجوب»، رهبر قیام ناکام سودان باید درس تاریخی گرفت.
بلاخره حکم قتل داؤد خان و اعضای فامیل او از طرف چند نفررهبران حزب خود فروخته صادر می گردد. داؤد خان را با 20 نفراعضای فامیل او با اضافه عبداله لله معاون رئیس جمهور و عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله تیر باران نمودند.
دکترصبورالله سیاه سنگ دروئب سایت ” کابل ناتهـ ” در ماه می 2008 در بخش نخست مضمون خود، تحت عنوان ( و آن گلوله باران بامداد بهار) مصاحبه های با برخی از رهبران حزب دموکراتیک خلق انجام داده است. از گزارش آقای { غلام رسول باوری} یکی مامورین دستگاه رادیو و تلوزیون افغانستان که در شب هشتم ثور وظیفهء تخنیکی داشته است، چنین بر می آید که دستگیر پنجشیری و سلطانعلی کشتمندی هردو نفر در اعدام خونباران داؤدخان و فامیل او تعین کننده بودند.
اینکه داود خان یک دیکتاتور بود، درزمان حکمفرمائی او برخی از روشنفکران افغانستان زندانی بودند، شکنجه شدند، به قتل رسیدند، جای شکی نیست. ولی داودخان هم حق داشت که محاکمه شود. خاندان او به ویژه زن ها حق داشتند محاکمه شوند. درحالیکه دستگیر پنجشیری بدون محاکمه قانونی، حکم تیر باران 18 انسان را صادر می کند که از آن جمله هفت نفر طفل زیر سن 18 سالگی بودند. امروز خود او مانند کبوتر آزادی در کشورایلات متحده امریکا زندگی می کند و، ازمذیای حقوقی، فرهنگی و اقتصادی آن کشور، بر خورداراست.
به باور من اعدام هرانسان به ویژه زن ها و اطفال، بزرگترین جنایت است. مهم نیست در کجا و به چه خاطر صورت گرفته است. فکرم میکنم درقانون اساسی امریکا مواردی باشد، کسیکه به نوشته خود او متهم به رای حکم اعدام 20 نفر بدون محاکمه باشد، ازحق زندگی در امریکا محروم است. درحالیکه امروز برخی از حکمفرمایان حزب دموکراتیک خلق که در حکم اعدام هزاران انسان بیگناه سهم داشتند، از مذیای مادی و معنوی ملت و دولت امریکا و دول صنعتی دیگر، بهره می برند.
این در واقع ریشخندی به روشنفکران غیره خلقی و پرچمی است. اگرازموقعیت سنت و فرهنگ افغانی بلند شویم واقعآ شرم و نگ به همه کسانیکه است که روزی ضد خلق و پرچم شعارمی دادند. جای بسیارتاسف است که، امروز برخی از این عناصرخلقی و پرچمی به مثابه فرهنگ دهی مهاجرین بیرونی جا افتاده اند. اگراز زاویه احساسات سنتی ما افغان ها نگاه کنیم، نفرین ملیون ها انسان بیگناه ء که نقاب بر خاک کشیدن، به شانه ماست.
آقای منیر زمانی کوهستانی باید با صبر جلیلی جراید و وئب سایت های افغانی را مطالعه کند، اگرشرایط سیاسی، فرهنگی و تکصدائی عناصر آگاه غیرخلقی و پرچمی به همین منوال ادامه پیدا کند، همو شاهد بد گوی های زیادتری علیه مجید و امثالهم خواهد بود.
شرایط بعد ناهنجار کنونی افغانستان که از کوتای حزب دموکراتیک آغاز گردیده است، من را در حالتی قرار داده است که هر تفکری که به ذهنم خطور می کند، باید صادقانه با اندیشه یاران دیگر درمیان بگذارم. من ادعا نمیکنم که همه این تفکرات ذهنی من درست اند. اما حد اقل این را خوب می دانم و به این باور رسیده ام که، نشتر زدن بر زخم چرکین درد دارد، ولی بهتر از لاپوشانی و عفونی شدن آن است.
با عرض حرمت
لطیف طبیبی 28-05-2008 تورنتو می
اقتباس: ازسایت گفتمان