مـقالات

یک سندِ انکارناپذیر جنایت

       چوکُشتی منتظر باشی که روزی کُشته خواهی شد
       که  گویند قرض دنیا  را به دنیا  بایدت  پرداخت

بتاریخ 30 قوس 1385 برابر با 21 دسامبر 2006  خبر کشف مکشوف یکی از گورهای دسته جمعی در پولیگون ساحه ی پلچرخی کابل توسط وسایل اطلاعات جمعی پوشش خبری یافت و تصاویر آن نیز از طریق نشریات مختلف پخش شد که قلب همه انسانهای شرافتمند، آزادی خواه ، وطندوست وبویژه خانواده های گمشدگان را یکبار دیگر جریحه دار ساخت.
 گورخونین ِاین عزیزان همانند نبردِ بزرگ و شهادتِ آگاهانه ی شان؛ حامل معانی، پیام ها و سوالات زیادی است که بدون شک جاودانگی آنان را نیز شهادت میدهد.   
این سند انکار ناپذیر، بازهم نقاب تزویر و حیله را از چهره ها ی رسوای باندهای مزدور روس برداشته و جنایات هولناک ضد بشری آنانرا که بخاطر خوش خدمتی به بیگانگان مرتکب شده اند، آشکارترمسجل میکند.
 گورهای دستجمعی که مستقیما ً بدست این مزدوران و یا با مشارکت و طراحی غیرمستقیم آنان ایجاد شده است ، یکی دو تا نیستند بلکه از ستیغ کوه ها تا اعماق دریا ها ، در دل ِهر شهر و روستای کشور ما ده ها گورجمعی وجود دارد که در آن ها صدها داکتر، انجینر، معلم، دهقان ، کارگر، مامور، متعلم و محصل آزادیخواه، هزارها پیکارگر ضد تجاوز و ده ها هزار غیرنظامی بیگناه خوابیده اند.
 جانیان خلقی – پرچمی آدمکشی را از سیاه روز هفتم ثور 1357  با کشتار بیرحمانه افسران با شهامت قوای هوایی ، اعدام بدون محاکمه ی قوماندان فرقه یازده وتیرباران سردارمحمد داوود و خانواده اش آغاز کردند و آنرا با کشتار هزارها انسان آگاه وطندوست درکران تا کران کشورما ، ادامه دادند.
امروزهمه میدانند که جانیان خلقی ـ پرچمی هزارها انسان شرافتمند، صادق و باغرور کشورما را به جرم وطن دوستی، داشتن عقیده ی متفاوت با نهایت قساوت زیر همچو توده های خاک کردند.
این گورهای جمعی متعلق به فرزندان آزادی خواه کشورما  اعم از اوزبیک ، پشتون، تاجیک ، ترکمن، هزاره وغیره میباشند. درخون خفتگان ارجمندی که هیچ گناهی غیر ازنی گفتن در برابرستمگران  خونریزومتجاوزین بیگانه نداشته اند. جبهه گیری در مقابل دشمن مشترک ،داشتن آرمان و سرنوشت یکسان و خلاصه درد و درمان مشترک توده های مردم ما بود ،که آنها را تامقام رفیع” قلبِ تپنده ی تاریخ” بالاکشید.
ولی درکنارآنهمه “فاجعه ها وحماسه ها ” دردآورتر آنست که قاتلان فرزندان عزیزی که در گورهای خونین سربه سرخوابیده اند ، بدون ترس از بازخواست، بازهم با بیحیائی روی زخمهای خانواده های داغدیده نمک میپاشند. جنایتکارانی که از آستین های شان هنوز هم خون میچکد و درسرکوب مردم ما مرتکب شنیع ترین جنایات و نقض آشکارحقوق بشرشده اند ، اکنون فارغ از دغدغه ی خاطر در کشور های غربی با ناز ونعمت بسرمیبرند.
 لاله زارشهیدان پولیگون پلچرخی  به زیارتگاه کلیه فرزندان صالح وطن و وارثین شهدای راه آزادی درخواهد آمد. به یادواره ا ی از یک مقطع خونین تاریخ کشور ما مبدل خواهد شد ، وداغ ننگ ابدی بر جبین خود فروختگان خلقی- پرچمی. از جانب دیگر حامل تأکید بر درک و ادای رسالت تاریخی افراد، نهاد ها و نیرو های مترقی در دفاع از حقوق، آزادی ها، مصئونیت های اجتماعی و استقلال ملی نیزمیباشد.
پخش خبر پیدا شدن گور دستجمعی ، سیمای هزاران انسان بی گناه و شهادت مظلومانه ی شانرا درخاطره ها مجسم می سازد که در آن دوره شوم توسط نوکران بومی روس ها به شهادت رسیده اند. ولی من بصورت اخص نمی توانم سیمای آن عده از دوستان عزیز و بزرگواری را که به یقین خلای حضورشان در عرصه های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی بطورنمایان محسوس است از یاد ببرم.
یکی ازآن راست قامتان خفته در یکی از گورهای خونین جمعی، زنده یاد نورعلم صوفی زاده است. نورعلم درسال(1332) درقریه کلکان کهدامن چشم به جهان گشود و تا سن 13 سالگی به آموختن علوم دینی پرداخت. وی با سپری نمودن امتحان سویه ی صنف ششم بر مشکل راه یافتن به مکتب فایق آمده و بدین ترتیب این امکان را برای خود میسر ساخت. پس از فراغت از لیسه ی میربچه خان ، تحصیلات عالی را در دارالمعلمین کابل تکمیل نمود.
 نورعلم در جریان تحصیل با محافل سیاسی مترقی معرفت حاصل کرد، در پهلوی (مجید بزرگ) رشد و پرورش یافت و از همرزمان نزدیک آن بزرگوار بود. وی بعد از ختم تحصیل، شغل مقدس معلمی را برگزید و مدت شش سال درمکاتب مختلف شهرکابل تدریس نمود.
سال آخر معلمی نورعلم مصادف با کودتای شوم هفتم ثور 1357 و آغاز مقاومت در برابر آن بود. وی در تداوم مبارزات پیگیر و شجاعانه ی خویش بر ضد استثمار و استبداد حاکم ، پس از کودتای منحوس عمال روس ، پیکار عادلانه ی خود را چندین برابر ساخته و نقش بزرگی در راستای ایجادِ ” سازمان آزادیبخش مردم افغانستان” (ساما) ایفا نمود. زندگی شرافتمندانه و امکانات دست داشته ی نورعلم بیدریغانه درخدمت این امر سترگ قرار داشت .
بخاطر می آورم قوس1358 خورشیدی را که بصورت ناگهانی منزل ما بواسطه عمال روس محاصره گردید. آنها بعد از تالاشی ، دست به دزدی وغارت اثاثیه منزل ما زدند. جانیان”خلقی” برعلاوه ی ضرب و شتم وحشیانه، با شکستاندن وسایل برقی مانند گروپ و ولدر و تماس دادن سیم لچ برق به بدن ما خانه را به شکنجه گاه مبد ل کردند. تا آنکه با آمدن برادرم نورعلم صوفی زاده به منزل تیر شان به هدف خورد.
رویارویی نا برابری بود .یک طرف افراد  تا دندان مسلح” خلقی” و درطرف دیگر مرد منوری با قامت استوار و خونسردی تمام ، فرو رفته درین اندیشه که درصورت عکس العملی چه تعداد انسان بیگناه را این وحشیان به خاک و خون خواهند کشید. من که بیشتر از چهارده سال عمر نداشتم با دستان بسته همراه با مادر،خواهران و برادر کوچکم تماشاگر این توحش بودیم.
بیست و پنج روز بعد از این واقعه وقتی زمامداران کرملین امین جلاد را در پروسه تاج پوشی تکاملی جلو حجله ی شاه شجاع تباری بنام ببرک کارمل قربانی کردند و کرسی نشینان جدید تبلیغات رهایی زندانیان را براه انداختند، چشمان ما پس از سپری شدن روز ها و ماه ها و حتی سالها متأسفانه برای همیشه منتظر ماند. چه قرار اطلاعات بدست آمده نورعلم روز ششم بعد از دستگیری زیر شکنجه های نوکران جنایت پیشه ی روس به شهادت رسیده و به جاودانگی پیوسته بود.
  موقعی که جنایت کاران خلقی او را مانند هزاران انسان آزادی خواه دیگر به جرم وطن دوستی زندانی و بیشرمانه به شهادت رسانیدند یگانه فرزندش ، جاوید صوفی زاده شش ماه بیشترعمر نداشت.

 

  ماجرا به اینجا پایان نیافت بلکه سریال جنایت به مرحله بعدی آن رسید و درین فصل خادیست ها که زیر نظر استادان سادیست(کا. جی . بی) به شکار ادامه میدادند، همه روزه هزاران نفر از مامورین، استادان، محصلین، متعلمین و گروه های دیگر جامعه را با عناوین مختلف به زندان می انداختند، شکنجه میکردند، میکشتند ویا هم به فرار مجبور میساختند.
 جنایتکاران حرفوی “خاد” باز هم در یک نیمه شب (11 قوس 1361) از در و دیوار به منزل ما ریختند. آنها بدون کوچکترین توجه و رعایت آداب و سنن افغانی همه اطاق ها را مطابق سلیقه ی وحشیانه ی خود تفتیش کرده و در اخیر مرا با دست ها و چشمان بسته با خود بُردند .
ساعتی بعد در یکی از اطاق های تحقیق(بعدا ً برایم مشخص شد که خاد شش درک میباشد) با گروهی از دیو صفتان روبرو بودم . یکی از آنها از دیگران پیشقدم شده گفت: او بچه میدانی که چرا ترا دستگیر کردیم ؟  ( در آن زمان من 18 سال داشتم)
 گفتم: خیر.
گفت: برای اینکه نشانی و یا آنچه از سامایی ها میدانی بما بدهی ؟
گفتم: چیزی را که من نمیدانم چگونه از من میخواهید؟
 گفت: پس ببین!
در آن لحظه همه وسایل شکنجه را که با خود داشتند برایم نمایش داده گفتند: درین چوکی که تو نشسته ای ما از دهن صد ها سامائی حتی مجید حرف کشیده ایم.
با شنیدن این جفنگ بی اختیارخندیدم و ناگهان در یک چشم بهم زدن بارانی از مشت و لگد و سیلی بر سر و رویم باریدن گرفت. به همین ترتیب پنج شب و روز را با بد ترین نحو شکنجه ی این سادیست ها سپری نمودم . برعلاوه در مدت یکسال زندان بدون جرم از انواع زجرهای روانی که گزارش آن از حوصله ی این نبشته خارج است ، بی نصیب نبودم. واینست یک نمونه ی نفرت انگیز ازعملکرد “پرچمداران صلح” در مقابل یک جوان، صرفا ً به “جرم” تعلق خانوادگی.
  اکنون که بیست وچهارسال از آن روزمیگذرد ، هنوز هم درد آن همه شکنجه های ددمنشانه را با خود حمل میکنم  ، ولی درد ناک تر از آن اینکه تا آخرین روز های مرگ ِ مادر سیاهپوش نورعلم نتوانستیم برایش بگوییم که فرزندت دیگر برنخواهد گشت!  وحالا هم معلوم نیست که در این گور دستجمعی نشانی ازعزیزگمشده ی خویش را به دست خواهیم آورد تا برای بازماندگان چشم براهش” دل تسلایی” باشد؟!
 
                               یادِ شهیدان ما گرامی باد!
                               نفرین بر عاملین کشتار مردم ما!

 

 سلیم  ظفر  15 جنوری 2007  میلادی