به ارتباط مصاحبه قادری وکشتمند
بیست وسه سال داشتم که کودتای جنایت و تاراج 7 ثور در کشورم افغانستان عزیز به وقوع پیوست. در روز 7 ثور 1357 با چند تن از دوستان خوبم و برادرم از بلاک بیست و هفتم مکروریان به طرف پل مکروریان و از آنجا بطرف چهارراهی صحت عامه حرکت کردیم تا از اوضاع بهتر واقف شویم.
تانک ها از سوی پلچرخی بسوی شهر و رادیو کابل در حرکت بودند و صدای فیرها از داخل شهر به گوش میرسید. یکی از همراهان ما به ادامه ی رفتن ما بطرف رادیو کابل مخالفت شدید کرد و ما را مجبور به برگشت بخانه نمود. وقتی از پل مکروریان در حال عبور بودیم، در فاصله ی بیست متری ما، بالای پل از طیاره موشک پرتاب شد. ما با عجله خود را از محل دور کردیم و به هیچ کسی از ما آسیبی نرسید.
من که ممکن در سن ماجراجویی جوانی بودم، خود را قرار نیافته حوالی ساعت پنج بعد از ظهر با مشاهده ی اینکه مشاورین روسی در مکرورویان و بعضی از آنان با خانم های شان، صندوق های سبز رنگ شده ی چوبی بزرگ و کوچک را پائین آورده به جیپ ها داخل کرده و بعدأ موتر های جیپ بطرف پل مکروریان به حرکت می افتیدند؛ به بهانه ای از دوستان خدا حافظی کرده و تعهد دادم که بطرف رادیو کابل نمیروم. از مقابل غند 52 مخابره گذشته خود را به پل مکروریان رسانیدم که دیدم یکی ازین موتر های جیپ به نزدیکی تانکی که در سمت راست سرک، نزدیک فابریکه ی بوت آهو جابجا بود، ایستاده و این صندوق ها را پائین آورده و به ایشان تسلیم داد. دیگر تانک های ایستاده به سمت چهار راهی صحت عامه و رادیو کابل همچنین از تصاحب این صندوق ها توسط مشاورین نظامی روسی برخوردار میشدند.
اینها صندوق های مرمی های متفاوت بودند که روس ها برای این روز در خانه های شان ذخیره کرده بودند و با مشاهده ی آن برای من دیگر ثابت بود که روس ها حمله ی نظامی بر رادیو کابل و ارگ ریاست جمهوری داود خان را سازماندهی کرده اند.
حوالی شام آرامش این سمت کابل را صدا های مرمی و توپ و پرواز طیاره ها از آن سمت دیگر شهر نا آرام می ساخت.
حضور و همکاری مشاورین روسی، داشتن این ذخیره های مرمی در خانه های شان و شمولیت مستقیم آنان در این کودتا از نظر من واضحأ خط بطلانی است بر یاوه سرایی های یکتعداد متقلبین و جعل سازان تاریخ کشور ما. اما پرچمی های کاذب، ماهرانه وانمود میکنند که گویا آنان همیشه چه قبل از هفت ثور و چه بعد از آن در بخش مثبت حوادث سهیم بودند و کوشش میکنند طوری نشان دهند که خود و باداران روسی شان همه کبوتران بی آزار و پیام آوران صلح وسلامت بودند، تنها همین حفیظ الله امین به تنهایی و خود سرانه همه این ماجرا ها را خلق کرد و همه امور منفی به او تعلق دارد.
مشاورین روسی که بدون دستور اربابان کرملین نشین شان هیچ کاری را انجام نمیدادند، چطور شد که اینجا از قبل آماده بودند و به دستور حفیظ الله امین به همکاری در کودتا سهیم شدند؟
این یاوه سرایی های پرچمی ها به حیث یک سوال در ذهنم باقی بود، که درسال 1359 بعد از ختم فاکولته در کورس آ. (کورس عالی افسران) واقع در پل محمود خان کابل به خدمت شش ماهه ی عسکری رفتم. برید جنرال میر حمزه “شریف” قوماندان آن قطعه دو مشاور داشت؛ یکی مشاور نظامی بنام “نی کونوف” و دیگرش مشاور سیاسی.
مشاور نظامی او آدم بسیار جدی، کم حرف و خیلی زمخت و بدجنس بود و فارسی هم بلد نبود. اما مشاور سیاسی آن آدم بشاش، خوش برخورد، خندان و پرصحبت بود که به مجرد روبرو شدن با هر عسکری به او دست داده و احوالپرسی میکرد. او فارسی را با توانمندی حرف میزد، میخواند و می نوشت.
روزی دیدم کتابی را میخواند که مؤلف آن گلبدین حکمتیار بود. پرسیدمش که واقعأ این کتاب را خوانده میتوانی؟
برایم یکی دو صفحه ی آنرا بلند قرائت کرد، دیدم که چه سلیس و روان با لهجه ی شیرین فارسی تاجکی میخواند. پرسیدمش که آیا این کتاب را به من میدهی؟ گفت نه و به دو دلیل:
اول اینکه اگر نزد تو آنرا ببینند (انگشت اش را طوری گرد گلویش برد که معنی اش را فهمیدم)
دوم اینکه تو آدم تحصیل کرده ی مسلکی هستی، وقت ات را به مسایل علمی به مصرف برسان. ولی من بخاطر تکمیل افکار سیاسی خود این چرندیات را باید بخوانم.
این بود آغاز آشنایی و بحث ما روی مسایل سیاسی وعمومی. هر وقتی که نوبت پهره داری من در جلو دروازه ی قوماندانی کورس آ. میشد که آنجا مقر مشاورین قوماندان نیز بود، وی را می دیدم
که در داخل گلخانه ی کورس تا نیمه های شب به مطالعه ی کتب فارسی می پرداخت. او وقتیکه غرض سگرت کشیدن بیرون میشد و از مطالعه خسته می بود، برای ساعت ها سر صحبت را با من باز میکرد.
صحبت های او روی مسایل مختلف سیاسی کشور و جهان بود که من بخاطر طولانی نشدن مطلب اصلی، میخواهم به طور خلاصه آنرا تذکر دهم.
او خیلی صحبت میکرد و من که از او میترسیدم که مبادا در جستجوی خواندن فکرم باشد، فقط به سوال ها بسنده میکردم و گوش میدادم. وی سوال هایم را با خوش خویی و خونسردی جواب میداد.
یکی از روز ها از او سوال کردم که این “انقلاب!” چطور به وقوع پیوست و چرا قوای شوروی داخل افغانستان شدند؟
وی گفت: “قوای شوروی قبل از این انقلاب داخل افغانستان بود” و در ادامه ی صحبت خویش گفت که: “آیا گروهی که یک هزار (1000) نفر عضو نداشت، میتوانست انقلاب بکند؟ من خودم در این انقلاب سهیم بودم و افتخار مؤفقیت آن به پلان های من نیز تعلق دارد. مشکلاتی که بخاطر آن، انقلاب سه ماه به تعویق افتید، همین اختلافات بین دو حزب بود که اینک هنوز ادامه پیدا کرده و آمدن علنی و مشهود ما را باعث شد.”
وی اعضای هردو حزب را قریب به هزار نفر تخمین میزد. و اینک آن حرفی که من جستجویش میکردم در ادامه ی صحبت وی جواب یافت، که گفت:
“همه تانک های که به شهر سوق داده شدند به ساعت چهار بعد از ظهر (7 ثور 1357) به کمبود مرمی ها دچار شدند و اگر مخزن های مخفی ما نمیبود، قوای ریشخور قریب به شهر رسیده بود و اگر پیلوت های ما پرواز نمیکردند قوای قرغه و ریشخور (فرقه7 و فرقه 8) سقوط نمیکردند. . .”
وی از انجام موفقانه ی وظیفه ی انترناسیونالیستنی خویش خیلی با افتخار یاد می کرد و آینده ی خوشبخت افغانستان را با خیالات شیرین توضیح میداد.
این آشنایی تصادفی من، آن چشم دید روز هفتم ثور سال 1357 ام را بکلی تائید میکرد و برای من دیگر هیچ جای برای پذیرش یاوه سرایی های مرتدین حزبی باقی نیست. روس ها نتنها طراح این کودتای منحوس بلکه اجرأ کننده ی آن نیز بودند و از همان مدت ها قبل دوکتورین الحاق افغانستان به شوروی در خیالات برژنف ترسیم شده بود. پرچمی ها، خلقی ها و نیروهای ذخیره ی دیگر ستون پنجم روس مانند:(امان الله استوار، ظاهر افق، کوشانی، زرغون و . . .) جز وسایل هرزه و نابکاری برای رسیدن به این هدف نبودند. ما شاهد صحنه های هستیم که روس ها بخاطر رسیدن به این هدف هر یک ازین پوقانه های خود ساخته را یکی پی دیگری با اشاره ی انگشت از مقام و منزلت انداخت و آب هم از آب نه جنبید.
این مشاور به بسیار آسانی و خوبی از بهتر شدن اوضاع و شرایط اقتصادی افغانستان و حل پرابلم ها در صورت الحاق به شوروی برای کشورما صحبت میکرد و آنرا هیچ پنهان هم نمی کرد.
اما سلطان علی کشتمند که از کشور آنان، جز کشت غم و مصیبت ارمغان دیگری برای کشور ما نداشت، در مصاحبه ی صحنه سازی شده توسط قادری از اینکه کودتا بالای شان از طرف حفیظ الله امین تحمیل گردید، حرف میزند. وی اگر خود را به حماقت بزند که شیوه ی این پرچمی ها است و یا اصل خود را که جز برده ی احمق، دون خصلت و فرمانبردار چیز دیگری نبوده است، پنهان سازد؛ هیچکدام دلیلی بر بیگناهی کثافت پروری، جنایات ضد بشری و آدم ربایی های شبانه ی خودش و رژیم منحط مسلط شان شده نمیتواند.
حال قبل از ادامه ی سخن تذکری چند به اقای قادری:
آقای قادری!
تو که از محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
تو و فقط تو، مقصد من تویٍ بی مقداری است که بعد از سال های طولانی خانه های صد ها هم وطن ات را یکبار دیگر با پخش نفیر دلخراش جانور جنایتکاری به ماتم سرا تبدیل کردی. زخم های که از دست همچو جنایتکارانی خونچکان است، دوباره به سوز و گداز آوردی. تو که تنها خود خواهی، خود مرکز بینی، عقده های حقارت، رقابت های مخربانه و هزارها عیب غیرانسانی دیگرت، ترا در پهلوی عمال جنایات روس مینشاند و تو که ستیژ و تالار تبلیغی زینت کرده فراهم میکنی و به گفته ی ناکسان و خسانی که مردم ما آنها را بیشتر از چهارده سال آزموده اند، بیشتر باور میکنی تا به شهادت 1.5 ملیون قربانی، %85 قرأ و قصبات مخرویه ی کشور با دست های ناپاک آنان و در حالیکه همین اکنون روس ها خود شان از ریختاندن ملیون ها تن بمب های بیلری، آتشزأ و ناپالم در آن موقع اقرار دارند، همین اکنون که قریب دوملیون معیوب محصول این صحنه ها شاهدان زنده ی تاریخ معاصر هستند، تو با جنایت کاران معلوم الحالی دست بهم داده، همه این مظالم را کتمان میکنی!.
تو که زهره جان در مصاحبه ی تلویزیونی برایت به شکل بسیار محترمانه و حتی خواهرانه، اساسات ژورنالیزم را توضیح میکرد تو هنوز گستاخانه با تمام افتضاح ادعا میکنی که:
“دو ملیون کشته را تنها پرچمی ها و روس ها نکشته، نصف آنرا مجاهدین هم کشته”
ببین آقای قادری!
تو چقدر از ژورنالیست بودن دور هستی وقتی به گفته ی خودت از یک ملیون شهید به دست این جنایتکاران معتقد هستی و و یک ملیون را به آن جنایتکاران دیگر که به حق در جنایت دست کمی از اینها نداشته اند، می اندازی تا معادله ی ریاضی ات حل شود که:
1 Million -1 Million=0
میدانی که در مورد انسان های این سرزمین حرف میزنی ؟ و آیا احساس انسانی داری؟
آیا در طول زندگی ات کسی را به غیر از خودت عزیز داشته ای؟
اگر بلی! و با این مفاهیم بیگانه نیستی، آیا در طول زندگی ات به از دست دادن یک عزیز ات گرفتار شدی؟
اگر انسان باشی میدانی که این جنایات نه بخشیده میشود و نه فراموش.
آیا میدانی وقتی که شب ها این گرگ های وحشی مخفیانه وارد خانه های مردم ما شده و انسان های سرزمین ما را از پدران، مادران، خانم ها و اولاد های شان می ربودند و به قتلگاه های نامعلومی زیر خاک میکردند، چه درد جانکاهی را تا هنوز هم بازماندگان شان دارند.
نه باور نمی کنم که هرگز بدانی!
چون در طول تاریخ سرنوشت برده های بی مقدار همیشه در تمام ابعاد یکسان بوده، چه آنهای که از روس ها الهام می گرفتند و به جان ومال مردم میهن ما تاختند، چه آنهایی که از غربی ها و پاکستانی ها الهام میگرفتند و من به این باور هستم که تو که از ایران الهام میگیری، همه ی شما وابستگان بیگانه بوده، عقل و خرد خودی و ملی اصلأ ندارید و اعمال و کردار تان نیازمند ارزیابی نیست و همه از قبل تعیین شده است.
نمیدانم از چه مستی و بر چه پایه ای می غری، اما یک حرف را میدانم که دست آورد ات فقط
نفرین همه داغدیدگان مردم افغانستان که آزاده هستند و نه چون تو وابسته و برای تلافی این زخم های که تو در همکاری جنایتکارانی چون کشتمند به مردم میزنی، هیچ معذرتی هم مرحم نخواهد گذاشت. نفرین بر تو و یاران جنایتکار تو.
به کشتمند:
آشنایی من با تو از زمان گرفتاری ات آغاز شد. اقرار خطا های صفحات اخبار سال 58 ـ1357 تو مرا به ذلیل بودن و جبون بودن ات واقف ساخته بود. اما در آنزمان که هنوز به ماهیت ات درست پی نبرده بودم، مثل صدها هموطن دیگری که به دام جلادان افتیده بودند به تو نیز دلم نا آرام شده بود. ای کاش که این کار را در قبال تو نمی کردم. حیف که آنزمان مرگ نصیبب نشد تا صفحه های تاریخ کشور ما با نام نکبت بار و کارنامه های ننگین تو و رهبری جنایتکار حزب کثیف و مصیبت آور ات رقم زده نمیشد.
آنزمانی که سروری خانمت را پای میز استنطاق حاضر ساخته بود که با تجاوز به وی از تو اقرار گرفته و فاتح شود. چون از حالت و از تفصیل تحقیق تو آگاهی یافتم، متأسفانه چندین بار به حال تو و خانمت تُچ تُچ کردم و تأسف نمودم.
اما به مجردی که از زندان توسط قوای اشغالگر رهایی یافتی، تو را در پهلوی همان مستنطق ات یافتم که با تجاوز به عفت خانمت ترا به اقرار واداشته بود. فهمیدم که برده های بی ایمان، جز سر اطاعت به فرمان اربابان ندارند. دیگر برای همچو اشخاص هیچ ارزش زنده ای وجود ندارد آبروی خانمت رابه امربادار به رفیقت سروری بخشیدی وبه همین ترتیب از آبروی وطنی که به همه مردم کشور ما تعلق داشت با همین سادگی گذشتی.
برای تو که استقلال، آزادی و غرور و هویت ملی کشور ما را یکسر در قمار با روس ها به باد فنا داده بودی، دیگر کلمه ای بنام ناموس که از قاموست حذف شده بود، برایت نمیتوانست مفهومی پیدا کند.
آیا سوال های خانمت را نیز در همکاری با سروری، همینطور جواب دادی؟
تحمیل و فشار سی. آی. ای.؟
تو در مصاحبه ات از دادن کوپون. . . به مردم در زمان حکومت ات حرف می زنی اما اینرا که صد ها هموطن ما از صبح وقت و یا از نیمه های شب، برای بدست آوردن یک قرص نان، پشت نانوایی ها به صد ها متر پشت سر هم صف می بستند که حتی اخبار هلاکت یکتعداد شان از شدت سردی هوا به گوش همه جهانیان رسید. چون تو و رهبری حزب کثیف تو هر شب بزم شراب و کباب برپا میکردید، در مستی آن مسلمأ نمی خواستید از این حالت مردم آگاه باشید.
صف های جلو تانک های تیل نیز حالتی بهتر از این نداشت. اما تو با این بی حیایی و بی وقاری که داری هنوز هم دروغ میگویی.
آقای کشتمند: یکی از کارنامه های دوران حکومت ات را از زبان یکی از باداران ات بنام جنرال الکسندر ماریف از کتابش” در پشت پرده های جنگ افغانستان” در اینجا ماخذ میدهم که نشان میدهد تو چقدر برده ی بی مقداری بودی و هستی. حتی این جنرال که به امر کرملین به شکل دزدی و برای آدم کشی و خفه کردن صدای آزادی و سرکوب خیزش های آزادی بخش ملی به کشورما آمده بود، با دردست داشتن تحقیقات ازعساکرش و اقرار آنان به خطا های %100 مستند شان، نمیتواند خود را آرام کند، ولی تو و یار ان جنایتکارت حرف را به گردن دشمنان انقلاب!! می اندازی.
هموطنان، بخوانید و قضاوت کنید که با چه جانور کثیفی در لباس انسان سر و کار دارید.
کتاب: ” در پشت پرده های جنگ افغانستان” نوشته الکساندر ماریف پرده سیزدهم ص 179
سید حامد( احمد شریف) سوم جلای 2007