” ای زردشت پاک ! همانا نشان به پایان رسیدن هزارمین
سال تو وآغاز بدترین دوره ها این خواهد بودکه:صدگونه ،
هزارگونه ، ده هزارگونه دیوها با موهای پریشان ، از نژاد
خشم، ….. همه چیز رابسوزانند ونابود کنند :میهن، دارایی،
مردانگی ،بزرگ منشی ،کیش،راستی ،خوشی،آسایش، شادی
وهمه ی کارهای آهورایی را پایمال کرده آیین مزدیسنان
و آتش (ورهرام) از بین برود .آنگاه بادرندگی و ستمگری
فرمانروایی کنند.”
(بهمن یشت 2-24)
احتمال میرود که اجداد ما درهمان وهله ی اول ازدیدن آتش وحشت کرده باشند . آتشی که بالاثرقهر طبیعت یا تصادم ابزار کار درجریان تولید – به منظوریافتن قوت لایموت – بمیان آمده بود .
مسلم است که کشفِ آتش و استفاده ی سودمند ازآن درزندگی انسان اولیه نقش مثبتی ایفا کرده است . زیرا دیگرغذای خام وبدمزه را نمیخورد ، بدن خود را با آن گرم میکرد وازشرحیوانات درنده درامان میماند . . . شاید انسان اولیه – برخلاف انسان متمدن امروزی – از آتش به مقاصد ویرانسازی کارنمی گرفت.
اگراطلاعات ما از آن روزگاری که نه خط بود ونه کتابت ونه تاریخ ، بر اساس حدسیات استواراست ، امروزازلابلای برگ های خون آ لودِ تاریخ میدانیم که نیمی ازدستاورد های مادی ومعنوی ای را که انسانهای زحمت کش با خون دل وعرق جبین ، طی هزارن سال بدست آورده اند ، اعمال ظالمانه ی تجاوزگران، متعصبین ، منفعت پرستان ، استعمار، جهل و خشونت به کام شعله های سرکش آتش به خاکسترنابودی مبدل کرده است.
تاریخنویسان آورده اند که دراروپای قرون وسطی وماقبل آن بنابرحکم پاپ وکلیسا ، دانشمندان ،مخالفان ، مبارزین ونواندیشان را درشعله های سوزان آتش می سپردند .
مطابق روایت قرآن ، نمرود به زیردستان خود امرکرد تا هیزم بیارند ، بعد آتش عظیمی برپاکرد و ابراهیم خلیل را بخاطر” گناه ” بت شکنی درقعرآن افگند.
بسیاری از پادشاهان و حکمرانان مستبد وبی فرهنگ ، پیروزی را درکتابسوزی ، ویرانی وکشتار بیگناهان میدیدند .
گفته میشود که دراثرحمله اسکندربه سرزمینهای آریانای باستان ، تمامی کتب وآثار گرانبهای خطی را بجای هیزم درحمام ها انداختند که چندین روزمیسوخت وحمام ها را گرم نگهمیداشت.
ازسرنوشت اسفبارکتابخانه معروف اسکندریه درمصرکه چسان درآتش خشونت وتعصب خاکسترشد ، آگاهی داریم.
قتیبه سردارعرب درجنگ های این خطه از بسکه شهرها وآبادی ها رادرآتش بسوخت ، ازطرف عرب بنام “محترقه” خوانده شد.
چنگیز ودیگران نیزدرجای پای هم مسلکان پای نهادند وآبادی هارا یکی پی دیگرطعمه حریق نمودند.
گویی ویران کردن و آتش افروزی نشانه غیرت وشوکت شمرده میشد که سلطان علاوالدین با سوختاندن شهرغزنه لقب “جهانسوز” را درتاریخ کمایی کرد!
بازدرکتاب های تاریخ خوانده ایم که انگلیس ها بازار چارچته کابل را باآتش انتقام بسوختند که از آن جزخاکسترچیزی باقی نماند.
بالاحصارکابل هم تاریخ درد انگیزدارد . کیوناری سفیر انگلیس درکابل که دربالاحصاراطراق کرده بود وقتی درمحاصره مبارزین استقلال طلب قرارگرفت ، (سپتامبر1879) از ترس افغان های شجاع خانه را آتش زد ودر لهیب سرکش شعله های آن ، خود وهمراهانش خاکسترگردید.
دُورنرویم ، دگرنه از آتش سوزی ها به زبان هرودُوت گریه کردن لازم است ونه از زبان بیهقی به روی ویرانه های تاریخ نالیدن !! ازچیزی میگویم که وقوع آنرا درکتابها نی بلکه با چشم های خود دیده ایم وبا گوشت وپوست خود سوزش آنرا لمس کرده ایم :
شام سیاه ششم جدی سال 1358 خورشیدی بود . با یکتن ازهمرزمان ازمحل اختفای خود بسوی محل دیگری میرفتیم . ازآسمان میدان هوایی بگرام آتش باریدن گرفت. به سرعت گام های مان افزودیم . وقتی به خانه رسیدیم ، صدای آشنایی که خود را” ناجی ملت” میخواند ازطریق امواج رادیوی تاشکند سرنگونی حفیظ الله امین جلاد را خبر میداد. کسی که مژده ” آزادی ” و” امنیت “را برای خلق افغانستان می رسانید ، خود قلاده بردگی درگردن داشت و سوار برمیله های توپ استعمارگران ِروس وارد کشورما گردید تا ” خلیج خون را به اوقیانوس وصل ” نماید .
فردای این شام ننگین ، مردم ماشاهد حضورمهمانان ناخوانده ای بودند که درکوچه وپسکوچه های وطن شان در حال گشت زنی بودند.
آتشباری شام ششم جدی 1358 این پیامد را باخود داشت : افغانستان به مستعمره کامل امپریالیسم روس مبدل گردیده است.
تجاوزعریان نظامی امپریالیسم روس به کشورما که تکامل منطقی تجاوزهمه جانبه او محسوب میگردید ، از نظر بسیاری ازآگاهان سیاسی پوشیده نبود. سازمان ما ( ساما) در اولین اعلامیه اش که در ماه سرطان 1358 انتشار یافت چنین نوشت : “ شواهد حاکیست که امپریالیسم روس ، با منطق ضد انقلابی خود ، در ضمن تکاپوی بیشرمانه برای سرهمبندی کودتای دیگر(به وسیله نیروهای ذخیره خویش چون باند وطنفروش پرچم ) برای مقابله عاجل باگسترش وتشدید شورش خلق مداخله مستقیم نظامی راشدت بخشیده است.”(اولین اعلامیه ساما)
بعدها دیدیم که چگونه اردوی اشغالگر روس( که آمدنش را دفاع ازمردم افغانستان عنوان میکرد ) به راه بلدی وهمیاری مزدوران وطنی شهرها ودهات افغانستان را به جهنم سوزانی مبدل کردند ، خانه ها را به آتش کشیدند وانسان ها را زنده سوختا ند ند. . . .
وبازدیده شد که درجریان جنگ مقاومت برضد اشغالگران ودست پرورده های آنها گروه های تندرو اسلامی باسوختاندن مکتبها ، شفاخانه ها وتاسیسات عام المنفعه و ترور فرزندان آزاده مردم ، تیرزهرآلودی رابه قلب مردم ما رها کردند. علاوتا ً خصومت و اختلافات ذات البینی میان این گروهها ، باعث میگردید که همواره به جان هم بیفتند ودرنتیجه مردم بیگناه ما را درآتش انتقامجویی های تنظیمی خود بریان کنند.
واینک یک چشمدید ازیک واقعه هولناک دیگرآتش سوزی :
قبل ازظهر ِزمستان سال 1363 خورشیدی بود . من درمنزل سوم یکی ازاطاقهای عمومی بلاک دوم بسرمیبردم . افسر”خاد ” وارد اطاق ما شد . کسانی را که درطبقه بالایی چپرکت نشسته بودند پایین کرد . به باشی اطاق دستورداد که هیچکسی اجازه ی نشستن به طبقه بالایی چپرکت را ندارد. زندانیان میدانستند که اتفاق مهمی رخ داده است. ذهن کنجکاو وتجربه ی من حکم میکرد که هرچه هست در بیرون ازبلاک جریان دارد. ازپشتِ میله های فولادی بطرف بیرون نگاه کردم. کسی درحویلی دیده نمیشد. زندانیان را ازحق ِبیرون شدن محروم کرده بودند. با دقت به اطراف بلاک نظردوختم . متوجه شدم که درآنسوی دیواربلاکِ دوم درگوشه ای که فاصله میان دو دیوار بود ( همان محلی که بعدها حمام سونا ساختند و افسران روس و افسران ” خاد” در آن حمام میگرفتند) عسکرها ازسمت بلاک اول اثاثیه های مختلفی را می آوردند ودرآنجا می انداختند. موقعییت اطاق ما طوری بود که آن ساحه بخوبی دیده می شد .
وقتی که دربلاک اول بودم ، بعضی از زندانیان تبصره میکردند که درقسمتِ زیرآهن پوشهای بلاک اول اثاثیه ولوازم از قبیل لباس ، دریشی های عسکری(نظامی) ، بوت ، کتاب ها ، بَیک و بستره به پیمانه زیادی انبار شده است. باور زندانیان این بود که اینها مال واسباب آن زندانی هاییست که طی دوره های مختلف به دست جلادان حزب ” دموکراتیک خلق” اعدام گردیده اند. زندانیان مدعی بودند که آنها شبهنگام آوازهای عجیبی را ازآن نقطه شنیده اند وروشنایی خاصی را دیده اند.
روزی یکی از زندانیان به اسم عبدالوهاب نزدم آمده گفت : مریض استم . ازتکلیفش پرسیدم . گفت : تب دارم خوابم نمیبرد. نامبرده یک جوان فقیری بود که دربلاک اول جاروب کشی میکرد . برایش یک تابلیت ضد تب دادم . فردا دوباره ازناراحتی خود شکایت کرد. معلوم میشد که چیزی درسینه اش سنگینی میکند ومیخواهد آنرا با کسی در میان بگذارد.
جاروب کش ها علاوه برپاککاری اتاق ، تشناب ها و دهلیز ، دفاترصاحب منصبان خاد را نیزپاک میکردند . گاهی هم از طرف قوماندانی بلاک واداره اطلاعات به کارشاقه برده میشدند . زندانیان گمان میکردند که اینها راپورهای اطاق را به مقامات زندان میرسانند ، ازاینرو مورد اعتماد زندانیان قرارنداشتند.
عبدالوهاب ِ جاروکش قصه اش را اینطور بیان داشت :
” قوماندانی مرا به کارخواست. گفتند کالا را به گدام ببر . همه بندی ها را دراطاق های شان انداختند ودروازه هارا قفل زدند . از منزل پایین بکس ها وبیک های زندانیان را گرفتیم و از راه زینه چوبی بطرف بالا رفتیم . آنجا چیزی دیدم که خدا نه به کافرنشان بدهد ونه به مسلمان . به صدها بیک ودریشی وکتاب ولباس و عکس وورق افتیده بود ، که تا زنده باشم آنرا از یاد نمیبرم. این چیزها را سر به سرکوت کرده بودند که بسیاری آنها را پوپنک زده بود وپر ازتارجولاگگ بودند. بوی خون ازآنها می آمد وآدم میترسید . فکر میکردی که هزاران نفر شهید آنجانشسته اند وبسوی آدم میخندند . همه کالای زندانیانی بود که اعدام شده اند. وقتی کارم خلاص شد ، صاحب منصب برایم گفت : هوشت باشه چیزی ره که اینجه دیدی حق نداری به کسی بگویی .. . “
بمجرد دیدن صحنه ی آوردن لوازم واسباب ، حکایت وحشتناکِ وهاب جاروکش درذهنم بیدارشد. دیگر قضیه روشن بود . انبار ِ( پند وپندوله ) آن شهیدانی انتقال داده میشد که آدم کُشان” انقلابی ” آنها را از ” شر” زندگی برای ابد فارغ ساخته بودند.
اکثریت زندانیان به شمول باشی اطاق ازکلکین های کوچک صحنه را تماشا میکردند. انتقال” مدارک جرمی” به پایان رسید. روی” انبار” پترول ریختند وآتش زدند تا هیچگونه نشانی ازقربانیان جنایت باقی نماند. دودِ غلیظی به هوا برخاست به گونه ای که گمان میکردی این گوشت واستخوان انسان است که در آتش میسوزد. ماتم عظیمی برپا کرده بودند . ساعت ها آتش زبانه میکشید و گرمی داغ آن تا سینه های داغدارما میرسید. قلبِ کوچکم چنان میزد که گویی دنیا را میلرزانید . بیاد صدها مبارزشهیدی افتادم که ساطورخونچکان جلاد آنها را سربریده بود. بیاد آوردم لحظه ی تلخ “بردن” را که با لحن معنی داری به اعدامی گفته میشد: ” کالایته جم کو !”
. . . ومن حس میکردم که به جان شهیدان ما دوباره آتش گشوده اند واین آتش افروزی کاملا ً ازنوع دیگری بود .
وباز هم آتش :
دولت مزدور(خلق وپرچم) وقتی سایه عمرش را لب بام دید ، بسیاری ازمدارک واسناد از قبیل دوسیه های زندانیان – بویژه اعدام شده گان- پروتوکولها وسایراسناد ننگین بردگی خود را درموترها بار کرده در داش های خشت پزی آتش زد.
از دوسیه واعدام وزندان حرف بمیان آمد . تابستان 1371 خورشیدی بود . من ، شهید ملامحمد (سخی) وشهید ایوب (نیزک) درخانه ای واقع خواجه بغرای کابل نشسته بودیم. چهاردوسیه ی اعضای رهبری سازمان ما (ساما) هریک انجنیرنادرعلی دهاتی (پویا) ، انجنیرمحمدعلی (رضا) ، نعیم “ازهر” وانجنیرمیرویس که بتاریخ هفدهم سنبله سال 1361 خورشیدی همراه با دیگرهمرزمان ، در زندان پلچرخی اعدام گردیدند بدست ما رسیده بود . باچشمان اشک آلود وسینه ی بریان روی دوسیه ها دست میکشیدم. هنوزنشان و بوی انگشتان دستِ رفقای شهیدم از اوراق دوسیه ها نرفته بود. بی اختیار اوراق را بلند کردم تا برگ برگِ آنرا به دیده بمالم. یادم آمد که دستِ دژخیمان نامرد هم این اوراق را لمس کرده است. ازین کارپشیمان شده دوباره دوسیه ها را روی زانویم گذاشتم. هراستعلام مانندِ میدان جنگ با خط درشتی ازهم جداشده بود. یکطرف ستون سوالات وطرف دیگرستون جوابات. درسنگر راست : دیو اسارت ، نیرنگ ، تجاوز ، اشغال ، زبونی ،استبداد وبردگی زانو زده بود ، ودرجبهه چپِ استعلام : آزادی وآزادگی ، مقاومت وایثاربا قامتِ رسا پامیفشرد. از هردو سنگردیدن کردم. دیدم که کوره ی آدم سوزی دشمنان ازهیچ وسیله ای برای درهم شکستاندن مقاومت این جانبازان بیمرگ دریغ نکرده است. قصد دشمن آن بود تا اگربتواند این خط را ازمیان بردارد ولی رفقای دست بسته ی من دربد ترین شرایط هم برای دشمن امکان عبور از دیوار ایمان خویش را نداده بودند .
من خوب میدانستم که دربدل هرسوال وجواب ،همسنگران شهیدم ده ها دشنام والفاظ رکیک ازمستنطق شنیده اند ، وهرباری پس ازنوشتن جواب ، کاغذ مچاله شده ی استعلام به صورت آنها خورده است که ” ای . . . چرا اِی قسم جواب میتی ، چیزی که مه میخایم همو قسم جواب بته .” برخورد شکنجه گران خاد ششدرک یادم آمد که چاشنی کلام شان فحاشی وتعرض به مقدسات بود .از” دَوردسترخوان” تا راه واندیشه وهمه چیزآدم ِدست بسته را زیر وزبرمیکردند . یادم آمد : وقتی سیداکرام مستنطق ریاست تحقیق “خاد” ازمن پرسید ” در خانه ات کی ها رفت وآمد داشتند ؟” درپاسخ نوشتم :” خویشاوندان واعضای فامیل ما” . استعلام را کلوله کرد وبر رویم زده گفت : مقصدم از لونده های زنت اس”(بخوان: “عفت کلامی” ها) دیگرنمیتوانستم جگرزیردندان بگیرم. گفتم:” زن مه تنها یک شوهر داره . . . ” اینکه او بعدا ً برسرم چه آورد ، باشد برای وقت دیگری .
این را بخاطری نوشتم که درین روزها مزاج های نازکِ خانم ها وآقایان ِ” خادیست” ما واژه هایی چون :”عفت کلام” و “چوکات اخلاق” و” فرهنگ افغانی” را می پسندند . کسانیکه خوشبختانه نیش ِعفت کلام(!)آنها را نچشیده اند ، شاید فکر کنند که اینها مادرزاد با عفت کلام به دنیا آمده اند!
از دوسیه انجنیرمحمدعلی (رضا) آغازکردم. دراولین صفحه عکس او راچسپانده بودند . باچهره خشماگین بسویم نگاه کرد. علی عادت داشت که دوستان را با لب پرخنده استقبال میکرد. یادم آمد که یک هفته قبل از دستگیری اش به خانه ی ما آمد . ازمن خواست تا درمراسم عروسی او اشتراک نمایم. گفتم : شکرخدایا ! چطورشد که شوق ازدواج به سرت زد؟ طبق معمول خنده ی محبت آمیز تحویلم داد و گفت: مراسم در یک حلقه کوچک سازمانی برگزارمیگردد .
دراولین لحظات ملاقات ما ، در زندان کف دستش را دیدم که رنگ سرخ حنا برآن ننشسته بود . اومقصد مرا دانست وشوخی کنان گفت:” کارما تا آنجا نرسید.”
اوراق تحقیق را یکی پی دیگری میخواندم . درجایی مستنطق( شکنجه گر) ازعلی میپرسد:” چرا اعتراف نمیکنی؟ ” علی :” برای اینکه من یک سامایی هستم .” مستنطق :” آیاشما ازمن نفرت دارید؟ “علی : “ من از شما نفرت دارم.” مستنطق:” ازمن نفرت دارید یا از کل رژیم ؟” علی :” من ازتمام این رژیم نفرت بیکران دارم. . . ”
آخرین ورق سوال وجواب به پایان رسید وآنگاه درک کردم که زنده یاد انجنیرمحمدعلی چرادربرابرکمره عکاسی حالت خشمگینانه داشته است. اونمیتوانست دشمنان میهنش را با خوشرویی پذیرایی کند.
دیگرطاقتم طاق شده بود . با موجی ازخشم توام با غرورستون های جوابات را دوباربوسه باران کردم. باراول به حرمت تماس انگشتان رفیق هایم وباردوم به پاس شیرحلال مادران سوگوارشان!
اگررفقای شهیدم اوراق دوسیه ها ی شان را با جوهرایمان خود نوشتند ، من هم درچشمه اشک داغ خویش آنها را شستشودادم. آنکس که درین تجربه حسی وعاطفی بامن شریک نیست ،عمق درد واحساس مرا چه میداند؟ ایکاش میشد این درد واین غروررا با زبان قلم به دیگران انتقال داد!
درتداوم شوم آتش سوزی ها ، همانروز(تابستان 1371) هم ، آتش ودود وفیرپیهم راکت وانفجارخمپاره مجال نفس کشیدن راحت را از آدم میگرفت. کابل میسوخت ، چرا که ” مدافعان اسلام” به ولینعمت اطمینان داده بودند هرطوری که شده “حق نمک ” بجا می آوریم و آرمان “کابل بسوزد” شما را برآورده میکنیم. راکت پرانی های” برادران “معطلی نداشت . هرطرف ستون های آتش ، دود وخاک به هوا بلند شده بود. ” راکت پران” ها به ضجه وفریاد باشنده های کابل وناله زخمیان واشک کودکان وپارچه های پراکنده ی گوشتِ بنی آدم ، ترحمی درچنته نداشتند . هیچ کسی حتی برای یک لحظه هم نمیتوانست تضمینی برای زندگی داشته باشد.
از ساحه ی بلند خواجه بغرامیتوانستیم ماتمکده ای را که کابل نام داشت ببینیم. در قطارستونهای دود وآتش ، دود غلیظی ازساحه مکروریان به هوابلند گردید . بعدا ًاحوال آمد که ” مهندس ویرانگر” تاسیسات (مرکزگرمی) مکروریان ها را به راکت بسته است. انبوه دود تیره ولمبه های آتش به سوی آسمان میرفت ودرآنسوی خط – شهری که ” اسلام آباد” نامش نهاده اند – دل نامسلمانان ازشادی باغ باغ می شکفت.
” کابل باید بسوزد ! ” چه آرزوی نامقدسی ؟!
. . . وچقدرتلخ بود که من با چشمان خود سوختن قلب کشورم را به تماشا نشسته بودم.
سال 1373خورشیدی داخل کوچه شرشره شهرمزار راه میرفتم . اتفاقا ً درکنارسرک چشمم به توده کتابها افتاد. سماوارچی کنارسرک دانه دانه کتاب را درآتش سماوارمی انداخت. از” کتابسوزنادان” پرسیدم : این کتابها را میفروشی ؟ گفت : میفروشم. کتابهای بسیار با ارزشی که نویسنده های بیچاره از بابت نگارش آنها چه خون دل نبود که نخورده بودند ، اما چه آسان در شکم سماواربه مشتی خاکستربی ارزش مبدل میگردید.
تا جاییکه امکان داشت کتابها را خریدم . درین جریان ازفروشنده پرسیدم که : برادر این کتابهارا از کجا کردی؟ گفت :” ایناره قوماندان به نرخ چوب برای مه آوردس.” وباز گریستم که ای خدا! چه پیش آمد که در بازارمعامله نرخ کتاب وچوب یکسان است! من میدانستم که عین عمل درکابل ودیگر ولایات افغانستان از برکت حضور” فرشته های زمینی ” صورت میگیرد. کتابخانه های کابل و ولایات را با بسیاری از اسناد معتبروگرانبها ونُسخ خطی و داشته های آرشیف ها ، بجای هیزم دربخاری ها آتش زدند وبه خاکسرمبدل کردند.
لشکرزمین سوز”طلبه های کرام ” نیز به پیروی از” برادران” بسیاری از ارزشها را در آتش خشم وبیداد خاکسترساختند واز ریشه کشیدند . گویی برای آتش افروزی وویران گری رقابت ومسابقه ای در کاربوده است. نه کتاب درامان ماند ونه کست ونه فیلم ونه موزیم ونه پیکره های بزرگِ بودا ونه . . . .
آتش اندازی های نوین با اعصارقدیم ، درذات خود هیچ تفاوتی نکرده بود . تنها فرق آن ازگذشته ها دراین بود که بعوض منجنیق های کلاسیک از وسایل اتوماتیک ومدرن استفاده میکردند.
بازهم این مسافر سرگردان ازشمال کشور به سوی کابل می آمدم . هرقدری که بسوی کوتل خیرخانه پیش میرفتم ،عمق انزجارم در برابر این جنایت هولناک بیشتر شده میرفت. دیگرازآن منطقه سرسبز کوهدامن وپروان خبری نبود. کوچه باغها بیصاحب شده بودند. جوانان آزاده شمالی را درتنگی باغ ها نمیتوانستی ملاقات کنی. هرطرف میدیدی خانه های سوخته ، مزارع وتاکستانهای آتشگرفته به نظرمیرسید. نه انگوری درتاک مانده بود ونه چراغی در بالاخانه ها ، همه را کشته بودند . حتا نول پرنده ی بی پناه درکاریزهای بدون آب ترنمی شد. برای من دیگرآن قلعه هایی که روزگاری محل رفت وآمد مردان نامدار بود، نا آشنا به نظر میرسید.
من درجایی خوانده بودم که ” بنای ظلم در جهان از اول اندک بود ، هرکه آمد برآن افزود تا بدین حَد رسید.”
با درد ودریغ که مردم ما نسل اندرنسل شاهد سوختن کشورشان درشعله های سرکش آتش هستند. موج این آتش هم اکنون درسرزمین ما ازبیگناهان قربانی میگیرد. فقیرترین طبقات واقشاراجتماعی مواد سوخت این آتش اند.ازسالیان دراز بدینسو گوش ما جزباصدای ترسناک انفجار به چیز دیگری آشنا نیست . غیر از مداخله اجانب ، نفاق افگنی واستخوان شکنی های سازمانیافته، فقر ومرض وده ها محرومیت دیگر که زندکی ملیونها هموطن ما راخاکستر کرده است ، ارمغان دیگری نداریم . بیگانگان برای سرکوب ما ازمهیبترین سلاح ها کارمیگیرند. آتش نفاق ، گرسنگی ، بیکاری ، بیسوادی ،مهاجرت ، بیماری وبی آیندگی روح وروان مردم ما را سوخته است. آیا میشود بطورجدی ازخود بپرسیم که برای چی اینقدرآتش ؟ نشود این سرزمین را خدا برای سوختن وساختن آفریده باشد ؟!
این پرسش ها را کی پاسخ خواهد گفت ؟
افراد وگروه های داخلی ، کشورها وحلقات بیرونی که دراینهمه آتش افگنی وسرانجام تباهی نقش ادا کرده اند ، هیچگاهی مقصرشناخته نشده اند. شاید درقطارکشورهای جهان این یگانه کشوری باشد که در آن” بی خاری” و” بی عاری” تا اینحد جفاکرده باشد.
عوامل واسباب تباهی ما زیاد است که به شکل تارهای ریسمان باهم بافت خورده اند. ولی بطورقطع مصیبتها از الست تاابد بنام خلق افغانستان رقم نخورده است . چنانکه گفته اند” هر پیشامد را سبب وعلتیست . سَر َِرسَن انتهای آنرا بدست میدهد.” من درینجا قصد ریشه یابی این عوامل را ندارم . تنها به دوعاملی که دربربادی کشور ومردمم نقش اساسی داشته است اشاره کوتاهی مینمایم:
– نقش ویرانسازاستعمار ، تجاوز ومداخله بیگانگان.
– همدستی گروه های مزدورداخلی با استعمارگران ومتجاوزین .
تازمانیکه هردو لرمُنجی باهم بافت خورده باشند ، این ریسمان گردن ملت رنجورما را رها نخواهدکرد. بافت این ریسمان طوریست که یکی شرط لازمی موجودیت دیگری شمرده میشود. ” صلح وبیرون کشیدن ملت ازآتش خانمانسوزبرادرکشی وقتی میتواند متحقق گردد که دست عوامل برادرکشی ازگریبان ملت بدورشود. مزدوران بیگانه بطورواضحی عوامل برادرکشی اند. وصلح واقعی ودوامداروقتی بدست می آید که سرنوشت ملت ما ازدست عوامل بیگانه رهایی یابد. بدینصورت میان صلح وعدم وابستگی رابطه ناگسستنی وجود دارد ویکی بدون دیگری نمیتواند تحقق پذیرد.”( شهید عبدالقیوم ” رهبر” )
اگراستعمارگران بنا براقتضای منافع آتش مصیبت را درخانه ی ما انداختند ، افراد وگروه هایی هم بودند که با دزدان دهن جوال گرفتند وهیزم بیار این آتش شدند. اینها مزدورانی هستند که دررکاب اشغالگران ومتجاوزین پا به پای آنها درویرانی میهن ماشریک جرم پنداشته میشوند. تن دادن به خفت وسازش بامتجاوزین ودشمنان خارجی وهمدستی با آنها جرمش کمترازملامتی آتش افگنان بیرونی نیست. اگرچنین نیست ، وقتی دیدند که پنجالهای خونین مداخله و تجاوز استعمارگران جنایت پیشه وسازمانهای استخباراتی آنها درگوشت ورَگ وطن فرورفته است ،چرا فریاد مخالفت واعتراض سرندادند ؟ آنروز همه مزدوران برای دشمنان دعا وثنا میگفتند و دور دسترخوان متجاوزین غمبرمیزدند ومانند مورچه استخوانهای چرب این دسترخوان را میچریدند . حتا برای پینه زدن خود وگروه وباند خود به ” رفقای مشاور” ، “کرنیل های پاکستانی” ، ” شیخهای نامرد عرب” ، ” قباپوشان ایرانی ” ، ” آبی چشمان غربی ” ویاهم کسان دیگری ، ازهر امکان ووسیله ای دریغ نمیکردند.
هموطن ! آنکه دیروز ریاکارانه میگفت هدف از آمدنش دفاع ازهمسایه جنوبیست وتوپ ولشکر را بخاطردَین انتر ناسیونالیستی آورده است ، دیدی که چگونه زخمهای کاری ای در پیکرت برجا گذاشت که تا سال های دیگر التیام نخواهد یافت .
آنکه از آزادی افغانستان و”اسلام عزیز” دم میزد ، چسان وطنت را به خاکسترمبدل کرد!
از” سردمدار دموکراسی” چی بگویم . آنکه مدعی است تروریستان وگردنکشان را گوشمالی میدهد ، اکنون دهات وقصبات کشورت را زیربمباردمان وحشیانه قرارداده است وبرای ما- دروطن خود ما- ( درقندهاروبگرام وجاهای دیگر) گوانتانامو آفریده است. واین مردم بی پناه افغانستان اند که آه از بساط شان ربوده میشود واز کجا معلوم که خودِ” تروریست کُشان” در پشت پرده با سرکرده های تروریستان وحشی آری وبلی نداشته باشند؟ !
این غمنامه راتا کجاباید ادامه داد ؟ وقتی وطنفروشان معلوم الحال هنوزعربده میکشند ویکبارهم اگر شده روهای سیاه شانرادر آیینه واقعییت ها نمی بینند . واگر یک و نیم ملیون شهید راه استقلال وطن هرکدام بطوراوسط دارای چهار لیترخون بوده باشند ، مجموع این خلیج خون به شش ملیون لیترمیرسد. حالا این همه خون های اولاد وطن را چه آسان وچه ارزان با مصاحبه های بیشرمانه به سخریه میگیرند . ازنظردژخیمان شش ملیون لیترخون چیست که ارزش حتا یک افسوس را داشته باشد !
این کارتنها ازعهده کسانی پوره است که برای حفظ” آبرو” ی ” رفقای انترناسیونالیست” ازعزت وشرافت خانم افغان(ننگرهاری) میگذرند !( *)
برای مردم ما این بیحیایی ها مایه هیچگونه تاسف وتعجب نیست . تعجب زمانیست که اززبان این وطنفروشان بی ننگ حرف حسابی بشنوند .
گرجان بدهد سنگ سیاه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بد گهر افتاد
حزب رسوایی که ازشرجنایاتش هنوزهم – وتا سالهای دیگر- مردم ما خون می لیسند ، براحتی یک مقام بلند پایه اش با یک مشت یاوه ها ، خود وحزب خود را مبرا ازهرگونه غلطی وگناه میداند. گویی هیچ اتفاقی نیفتاده باشد ، نه چرگی ونه پرگی ؟ خداوند نان گرم وآب سرد نصیب” امپریالیستها وکاسه لیسان” شان نکند که درحق این” موسیچه های بی آزار ” چه اتهامات ناروایی نبود که نبستند!!
اختلافات وکشمکش های درونی “حزب دموکراتیک خلق” ناشی از خود خواهی ها ، باند بازی های ذاتی وخودخوری های این حزب بوده است. همچنان زندان رفتن های نوبتی را هیچ شعبده بازی نمیتواند بحساب داشتن” مواضع اصولی” در درون حزب جا زند. این افسانه ها چهارزانو نشستن پس از . . . زدن را ماند .
اگر” روح حزب” به دست ” شاگرد وفادار” خفه شد ، اگر ” قوماندان دلیر انقلاب” با گلوله های کسانی درخون غلطید که فقط تا چند دقیقه قبل ازقتلش در برابر پرسش های مکرر ” رفقای حزبی” خود میگفت :” در قسمت صداقت وتعهد رفقای شوروی هیچ شکی نباید داشت” ، اگر جمعی ازاعضای دفتر سیاسی ، اعضای کمیته مرکزی ، افسران وکادر های حزب ( باند امین) به زندان میروند وعده ای هم تا قتلگاه ، ویا اگر ” پرچمداران” ناراض ازتقسیم قدرت ، کارشان تا سفارتخانه ها وزندان وتیرباران میکشد ، وبعد هم اگر با استفاده از تجربه ” لومړی خاین” ، ” شاگردِ دومی ” “استاد” را ازتخت وبخت میپراند وخود درجای او تکیه میزند،اگرهم وزیر دفاع شخ بروت که هنوزچربی روغن آشک دست پخت خانم خانه از بروت های او نرفته بود ، با بد خویی برعلیه “پیشوا” بپامیخیزد وخودش به منزلگاه اصلی دَم میگیرد ، اگر” استاد ” شترکینه آرام نمی نشیند وسرنوشت شاگرد ناسپاس را تاچوبه دار چهارراهی آریانا میرساند ، ویا اینکه : هنوز ” پیشوا” درقصر ریاست جمهوری حکم میراند که شاگردان دست پروردش ( اعضای صاحب صلاحیت خاد ) درچند قدمی ارگ ( هوتل پروان) دَور گوسپندهای بریان وبوتلهای ویسکی که از پول دشمن دیروزی ( که او را غیابی به اعدام محکوم کرده بودند ) خریده شده بود ، مینشینندوسرگرم توطئه چینی علیه “پیشوا” ی خود می شوند . . . .
اینکارها نه بخاطر مردم ، وطن وداشتن مواضع اصولی ، بلکه خود خواهی ها ،تکبر وباند بازی های داخلی سبب گردید تا بررخ همدیگرشمشیر بکشند. چراصاف وپوست کنده نمیگویید که حزب شما ازآغاز مبتلابه بیماری درمان ناپذیر توطئه ، خود خواهی ،خود خوری ، وابستگی ، خیانت وسرانجام وطنفروشی وشرمساری بوده است.
وپایان کاررا هم باچشمان خود دیدیم که چه واقع شد : مسابقه ی دَوش بخاطرثبت نام و قیدوقبولی در کتاب” برادران جهادی”( دیروزآنها را بنام دشمنان آشتی ناپذیر و اشراربی فرهنگ یاد میکردند) و گرفتن غسل تعمید . کسی بطرف تپه سرخ جبل السراج میدوید ، کسی هم لنگی برسر ، پتوپیچ سرش از چهار آسیاب می برآمد . . . . چی بگویم که بازار این داد ومعامله تا ایندم هم گرم است . همه میدانند ، یک مرمی ای که به سینه یا فرق هموطنی اصابت کرده است یا انفجار موشکی ساختمانی را تخریب نموده است ویا آن زن با عفت افغان که با پای وسر برهنه بسوی آواره گی وذلت کشانده شده است . . . درهمه ی این مصیبت ها ، مستقیم یاغیرمستقیم دستِ ” گروه های ائتلافی” سهیم است. هیچ کسی حق ندارد این بازی های مسخره را( که بیگمان در پس پرده باداران هم دست شورمیدادند ) به دامن مردم ما پاک کند. ازگذشته ها تا ایندم هرکدام این گروه ها به آدرسهای حریف ،هزاران دشنام واتهام را از قبیل جاسوس ، شیاد ،نادان ، اشرافی ، مفسد ، جنایتکار وکودتاچی و . و و فرستاده اند. ولی تاریخ نشان داد که وطنفروشان وخاینین ملی به قول معروف سروته یک کرباس اند !
نول به خاک مالیدن و چشم سفیدی میهن فروشان رسوا از آنجهت نیست که اینها از دَرک ودریافت واقعییت ها وحقایق عاجزاند. این خانم ها و آقایان رند وچالاک ازهمه بهترخود میدانند که چی گلی را به آب داده اند ! اینکه تا این حد” ِشیرک ” شده اند دلیل دیگری دارد. اینها با استفاده ازفضا وشرایط خاصی که پیش آمد (خود شان دربوجود آوردن این حالت آگاهانه کارکردند ) میخواهند خیانتها وجنایات گذشته را در ازدحام جنایات بعدی بپوشانند. واینکارقدم بقدم تا امروز برای همکیشان وهم مسلکان دیگرنیزمورد بکار بُرد دارد.
خوش چانسی(!) گنهکارانی که ازقدوم نحس شان مردم ما اینهمه خواری وزاری میکشند ، دراینست که : جنبش مقاومتجویانه مردم مجاهد افغانستان برضد اشغالگران روس ودستپرورده های آنها “ ازجوهرهدفمند ومتعالی تهی شد ودردام توطئه های یغماگرانه وابتذال کاسبکارانه ” درغلتید .
واقعییت تلخ اوضاع پس ازفرارقوای روس ازسرزمین ما و جمع شدن بساط استعماری آنرا درجمله زیرمیتوان یافت :
” شب رفت وسحرنیامد.”
یا به قول شهید عبدالقیوم رهبر:” بطور ساده شکست امپریالیسم روس نشانه عظمت جنبش مقاومت وعدم پیروزی مردم جانب ضعف این مقاومت را میسازد.”
حالا که اینها با چالاکی ودیده درایی ، خود راخالص بالخیرمیکشند ، اگراوضاع به شکل دیگرحرکت میکرد ، وجنبش مقاومت ازمسیراصلی اش به بیراهه کشانده نمیشد ، بازمیدیدی که روزانه صدها توبه نامه وپَرپَره ازطریق رادیوها ، روزنامه ها وتلویزیون ها به نشرمیرسید . بجای طمطراق های موجود ، ده ها “کجراهه ” به نگارش می آمد واستغفارنامه های خجالت آوردیگر را شاهد میبودیم . . .
نویسنده ارجمندِ ” ایمل سیزدهم ” چه زیبا ودلنشین گفت : ” گلویی که ازشام تا پگاه به روی زندانیان دست بسته جفیده باشد ، نمیتواند بگوید “دوست دارم ” واگربگوید ، دروغ گفته است.”
با آوردن تغییری درجمله بالامیتوان نوشت: بیگانه پرستانی که دیروز، پیش ازهرکلام وطعامی در بارگاه ارباب “شاه سلامی ” میزدند ، امروزحق ندارند کام تلخ شانرا با کلمه مقدس وطن شیرین کنند.
باییست این جروبنجل ها را صاف کرد. درغیرآن برداشتن یک گام عملی درجهت خوشبختی مردم امرعبثی است.
آیا با این دیده دراییها وخاک به چشم پاشیدن ها میشود تاریخ را تخطئه کرد ؟ دل خوش کردن به داشتن چند تا وزیر ووکیل ویا هم جریده وصفحه انترنت وغیره علامت قوت ویا هم بیگناهی شده نمیتواند .کسانی که به این چیزها دل خوش میکنند، ازیاد نبرند که دیروزاین چیزها بیشترازین دراختیارشان قرارداشت.( به اضافه ی یکصدوبیست هزاربرچه دار روس )
خانه ازپای بست ویران است خواجه دربندِ نقش ایوان است
اگرگذشته ها را با دید واقعبینانه ولی بیرحمانه زیرشلاق انتقاد قرار ندهیم ، و بازفرضا ً اگرهم تاریخ این غلطی را بکند و” دُم شتربه زمین برسد” وامیردوست محمد ها بار دوم وسوم به سلطنت برسند ،حاصلش مصیبت های سنگین تری است که روی کوه رنج های ملت درد مند ما خواهدافتید.
آنهاییکه هنوزهم افسارشان دردست دشمنان بیگانه است و خوی بندگی آنقدردر روح وروان شان ته نشین شده است که قادربه راندن آن نیستند ، امید نزدیک شدن به مردم وخیال خدمتگزاری به وطن را ازکله های گرم شان دوربریزند .
پروردگارا ! عجب زمانه ای ! عمال بیگانه وجنایتکاران روسیاه درازای آنهمه نابکاریهای شان بازهم عشوه گرانه از مردم ما میخواهند ازآنها معذرت بخواهند وبرای شان بگویند :
گرتوبرسروچشمم نشینی
نازت بکشم که نازنینی
درحال حاضرجنایتکاران ومیهن فروشان ازهیچ کیفری بیم ندارند. نه ازمحاکمه عادلانه مردمی ونه ازعذاب وجدانی .( کجاست وجدانی که عذاب بکشد ؟)
سردسته های جنایتکاران وخاینین ملی که در بربادی افغانستان رول اصلی دارند ، اولترازهمه نزد صفوف پاکدل وخوش قلبِ فریب خورده خود شان پاسخگو اند. لشکری ازقربانیان( زنده ومرده) وبازماندگان این قربانیان روزی نی روزی دست به یخن آنها خواهند انداخت . خارمغیلانی که رهبران خاین این حزب دروطن ما کاشتند ، پاهای بسیاری ازاعضای این حزب را که دردلهای شان آرمان تغییر وتحول جامعه موج میزد ، وبا دست های پاک ازمعرکه بیرون شده اند ، نیزخونین کرده است.
صفوف وآنها ییکه در آوردن مصیبتها وآلام نقش وصلاحیت تصمیم کیری را نداشته اند وخود قربانی تکبر وخیا نتکاری فرعون های بالا نشین شده اند ، درصورتیکه دیگر بیهوده درپناه رهبران خاین سنگر نگیرند ، در قطار دلالان خون وخاک فروشان قرار نخواهند گرفت. همه کس میداند که به دنبال سایه های دروغین دویدن هیچ ثمری جزضیاع وقت درقبال ندارد!
آنهاییکه ازرکوع وسجود به پای” بت های سرگینی سرنگون شده” هنوزهم خسته نشده اند ، هیچگاهی نخواهند توانست ظرفیت ها وانرژی خوابیده شان را آزاد بسازند واین ایمان کور، آنها را تا خاکِ سیاه گور،کشان کشان باخود خواهد برد.
ترس از اعتراف به گناه ، جرم دیگریست که معنایش نریسدن به حقیقت است . اعتراف به گناه وکشیدن خط فاصل میان خود وجنایتکاران نتنها کسرشان نیست که نشانه شجاعت هم هست. آنهایی که بارکج شان به منزل مُراد نرسیده است ، ده ها سال دیگرچانس برای اصلاح غلطی های خود راندارند!
هموطن ! خواهر وبرادرمن!
کوهی ازموانع ومشکلات سرراهست. دشمنان صدها چاه وچاله پیشروی ما کنده اند . تن وروح ما زخمیست . آتشی را که دشمنان داخلی وخارجی افروخته اند ، دود ازدمارما بیرون کرده است . چیزی نمانده که همه داروندارما خاکسترشود . اگربخود نیاییم و این فتنه ها را مهارنکنیم ، فردا دیرخواهد بود. قبل ازهرچیز ” تکان ذهنی ” لازم است تا زنگارهای ته نشین شده ی فکروروح مانراصیقل دهد . بدون ایجاد این تکان ،هراقدامی به معنای گام نهادن در تاریکی و سرانجام تکرارفاجعه است. البته” تکان ذهنی” چیزی نیست که با الاثرفرمایش بوجود آید. باید اولترازهمه سردرگریبان خود کرد واراده همچوکاری را برمبنای نیازها به سنجش گرفت. وحدت وآگاهی دوعنصرمهم درپیروزیست. بایدبه پیروزی مردم فکرکرد وامید را ازدست نداد . برای همه ی این آرمانها ابزار ووسایل ، لازم داریم که با صداقت وشرافت به فکرساختن آن باشیم .گذشته ها نمیتوانند جدا از اکنون وآینده باشند .هرسه مقطع زمان(گذشته – حال- آینده) جریان یگانه تاریخ را میسازند. وابستگی زیرهرپوششی که باشد ، مطرود است. میان مقولات همبستگی ووابستگی باید تفاوت قایل شد. ” یک جنبش وابسته هرقدرهم تایید توده های ملیونی راباخود حمل نماید، خصلتا ً قادربه حل معضله استعماری درکشورنیست. مشکل استعماری رافقط یک جنبش وحرکت آزادیبخش میتواند حل نماید.” (شهید – ق . رهبر)
زنده یادمجیدکلکانی گفته است: ” چه جبونانه وخاینانه است نوحه جغدآسای آنانکه به امواج خروشان قهرمردم وسمت گیری درست نهایی آن باورندارند وراه رستگاری ونجات رانه بامردم ، بلکه بایک دشمن علیه دشمن دیگرسراغ مینمایند .”( شبنامه” در سنگر اعتصاب ببر انقلاب خفته است“)
دردنیای امروزی هیچ احمقی نیست که بدورخود دیواری از فولاد بسازد. برادری وهمبستگی مردمان جهان ازخود دارای اصول ومعیارهای معیینی است که با وابستگی وبندگی زمین تاآسمان فاصله دارد. در صورتیکه ما این معادله را درچوکات این اصول درنظر نگیریم ، به گفته شهید عبدا لقیوم رهبر” این نه قدرتهای بین المللی(بزرگ ،متوسط ،کوچک) است که بحیث پشتوانه ما عمل میکند ، بلکه این ماهستیم که به عنوان پشتوانه آنها عمل میکنیم که در قاموس سیاسی به آن” وابستگی” میگویند.”
بریدن ازاسارت معنوی وبیرون کشیدن خوی بندگی ازمغز وروان ، قدم نخستین وشرط اساسی برای داعیه مبارزه در راه آرمان برحق مردم است. تلقین اینکه ما بدون عصای وابستگی نمیتوانیم روی پاهای خود راه برویم ، تبلیغات دشمنان است که متاسفانه طی سالهای پسین این زهرهلاهل به اعتیاد بسیاری ها مبدل گردیده است.
وابستگی ودرماندگی بالهای شومش را تا آنجا گسترده است که نزدیک است مُد روز قرار بگیرد . روزی ازطریق رادیوی بی بی سی ، ولسوال یکی از ولسوالی های کابل از شر ” پیشو پلنگ”( حیوان درنده ایست بزرگتر از پشک) مینالید. نقطه خجالت آورمصاحبه در آن بود که ولسوال بخاطرنابودی پیشوپلنگ از” جامعه جهانی” تقاضا میکرد تا به دادشان برسد!
کس نخارد پشتِ من جز ناخُن ِ انگشتِ من
آری ! ملتی که پشت امپراطوری روس را برزمین گذاشت وبا خرس ها پنجه داد(لاشه های تانگ ها ووسایل زرهی دشمن علی رغم تجارت پرسود آهن فروشان قرن هنوزهم در گوشه وکنار وطن با زبان حال شجاعت ملت ما راترجمانی مینماید ) چگونه ممکن است در برابر” پیشو” عاجز بماند؟ !
سیاست ملی ومستقل با زبونی و وابستگی درتضاد است !
وطنداران عزیز !
حُقه بازان را اجازه ندهیم که باردیگرسرمردم ما کلاه بگذارند . از بلند گوهای دشمنان نمیتوان پیام رهایی را قرائت کرد. کسانیکه با برنامه های بیگانگان وبه فرمان آنها به کشوردیسا نت میشوند ، حق ندارند از آزادی ووطن دوستی حرف بزنند . هکذا با دست ودهن خون آلود ازشرافت ونجابت دم زدن به ریش مردم خندیدن است . کسیکه ریسمان اسارت وبندگی درگردن داشته باشد ، چگونه میتواند از آزادی واستقلال بگوید؟ ؟ ؟ همانگونه که با توپ وتشر پیام صلح ودوستی داده نمیشود!
وآخر کلام اینکه : بدون به زمین انداختن بارگران استعمار وارتجاع ازشانه های زخمی مان ، هیچگاهی قامت راست نخواهیم کرد. این کاراگردشواراست یا طولانی ، راهی جز این برای آزادی و سعادت وجود ندارد !
” تنها درک این نکته که ما درمغاک تیره بدبختی وسیه روزی زندگی میکنیم کافی نیست. فهم این نکته هم ضروریست که ملت های زیادی ومردمان بیشماری درنشیب وفراز حادثه ها – همانند ما– غرق در تیره گی وسیاهی روزگاربوده اند وفقط آنهایی برخود وتاریخ خود ، برگذشته وآتیه خود حاکمیت به دست آورده اند که درعمق مصیبت ها وناکامی ها ، فروغ جاودانه امید را دردل نگهداشته وبرای خروج از ورطه ها وبلایا همت را ازدست نداده اند.” ( شهید عبدالقیوم “رهبر“)
نسیم . رهرو - ششم جدی 1385 خورشیدی / بیست وهفتم دیسمبر2006
( *) مراجعه شود به کتاب “درپشت پرده های جنگ افغانستان” نوشته : الکساندرمایوروف/ ترجمه : عزیزآریا نفر