خلاصه ای ازمتن سخنرانی ولید دراولین سالگرد شهادت رهبر
یادواره ی شهید عبدالقیوم ” رهبر “
هنوز جامعه ی ما از تلاطم وتکانهای شدید چندین تجاوز دیو استعمار انگلیس ومقاومت جانبازانه ی سرتاسری خلق سلحشورما آرام نگرفته بود که جابجائی ها درحاکمیت آنرا درهم پیچید. نیروهای اهریمنی از بیرون هریک میخواستند اهرمن همسرشت خودشانرا بر اریکه ای قدرت بنشانند تا از این طریق دندانی به استخوان خلق ، که گوشت آنرا تجاوز اجانب وخانه جنگی های امیران خیانت پیشه تکانده بود ، برسانند . این تعویض مهره ها خواهی نخواهی کین توزیها وانتقام جوئی های محلی ، منطقوی و. . . را به د نبال داشت ، خانه هائی را ویران میکرد وخونهائی را جاری میساخت .
خاندان طلائی که با زد وبند ونیرنگ های ویژه ی خودش گوی سبقت از حریفان ربوده وبراریکه ی سلطنت لمیده بود ، برای استقرار واستحکامش برهرگونه حرکتی وبرهر جنبنده ای مخالفش تاختن گرفت ویک وحشت واستبداد قرون وسطائی را بر جامعه تحمیل کرد .
این اژدهای کور با همدستی ارگانیک با دیو استعمار و امپریالیسم ، طبقات رنجدیده را که رنج جنگهای طاقت فرسای ضد انگلیس را بردوش کشیده بودند از کلیه حقوق اولیه محروم ساختند وفرزندان رشید مردم را که میتوانستند علمبردار حرکتها وجنبش های جدید ضد استبدادی وضد استعماری باشند سرزدند وبخون کشیدند .
مجید و رهبر در متن چنین شرایطی دیده به جهان گشودند . هنوز شش سال وچار سال داشتند که پدر وپدر کلان شان نیز درقطار همین قربانیان دریک روز به چوبه ی دار سپرده شدند .
این درست زمانی بود که مجید ورهبر بودشانرا میتوانستند لمس کنند واز شرایط محیط وپیرامون شان تاثیر بردارند ، ولذا از همین آغاز هستی تخم کین پدر کشتگی درمزرع بارور وجود شان کاشته شد و بنابر سنت جامعه راه آشتی با قدرتمداران بر رخ شان مسدود گردید . دشمن نیز به آغاز این دشمنی آشتی ناپذیر آگاهی داشت ، وبر آن شد تا اثرات آنرا بکاهد ونگذارد که خانواده ی ستم زده قد راست کند وفرزندانش با شرایط نسبتا مساعد محل خودی ، در متن همدردی وهمکاری های مردم آشنا ، که با شناخت واحترام به آنها دلسوزانه ومهربانانه برایشان مینگریستند ، رشد کنند . گام بعدی را در تبعید بازماندگان این خانواده گذاشت وبا غصب ملک و جایداد شان آنها را به دیار ناآشناتر ودور از امکانات زندگی فرستاد تا در تنگدستی وغربت روان سرکش وانتقامجوی شانرا بکشد ، وآنهارا چنان در ناملایمات زندگی بپیچاند که خون پدر وپدرکلان فراموش شان شود . اما برعکس تصور وبرنامه ی ستمگران حاکم ، رنج تبعید وغربت نیز چاشنی ضدیت این خانواده – بویژه دو فرزند آن – گردید وآنهارا که باداشتن ملک وزمین وجایداد متوسطی درصف گروه های نیمه مرفه ی جامعه قرار داشتند ، وآنقدر از ستم اقتصادی نظام رنج ندیده بودند ، درصف گروه ها ولایه های بی چیز وفقرزده انداخت که بد ینطریق بر نارضایتی وضدیت شان باخود افزود ، آبدیده تر ومصمم تر شان ساخت .
عوامل برشمرده درفوق – ستم ، فقر ، تنگدستی وتبعید – زمینه های اجتماعی رشد شخصیت های مبارز مجید وقیوم را از طفولیت میسازد ، که همراه با استعداد وظرفیت ذاتی ، تربیت خانوادگی وتحولات اجتماعی بعدی موثر بر آنها از این دو برادر دوالگوی رزم ، دوشاهکار حماسی ، دوانقلابی آبدیده ودو رهبر نستوه بوجود آورد .
ما درینجا سر تشریح زندگی اسطوره ای مجید کلکانی را که دراعماق ذهن مردم ما تاجاودان باقیست نداریم وبر آنیم تا مختصر برخوردی به زندگی پربار وهستی پرکار عبد القیوم رهبر داشته باشیم .
عبد القیوم رهبر که بتاریخ بیستم جدی 1320 ش مطابق جنوری 1949 م دیده بجهان گشود ، تحصیلات ابتدائیش را در تبعیدگاه خانوادگی اش در قندهار سپری کرد . پس از ختم دوران تبعید به کابل آمد وهمراه با مجید برادرش به دارالعلوم کابل شامل شد . آنها تحصیلات دینی درین مدرسه را با موفقیت های فوق العاده به پیش میبردند . ولی دشمن این دوبرادر را آرام نگذاشت وبا طرح توطئه آنها را به زندان انداخت . پس از سپری شدن زندان ، مجید برنامه ی دیگری را طرح کرد ، وآن اینکه خود با انتخاب زندگی اسطوره ای اش تمام توجه دشمن را بخود جلب کرد وقیوم را تاحدی ازین معرکه بیرون کشید تا او بتواند تحصیلاتش را دنبال کند . قیوم رهبر نیز با استعداد خویش فاکولته ی شرعیات را پایان داد وبا استفاده از یک برس تحصیلی روانه ی جامعه ی الازهر مصر گردید وبا آموزش علوم وحقوق اسلامی وتمدن وفرهنگ مصری وعربی وزبان آن درسطح یک خبره تبارز کرد . با این حال در پی آموزش بیشتر شد و رهسپار آلمان غرب گردید وبه مدد استعدادش شامل پوهنتون کیل هامبورگ شد وحقوق بین الدول را آموخت . در کنار آن به مطالعات شرق شناسی وتحقیق در فرهنگ و کلتور غرب وآموزش زبانهای متعدد وعلوم سیاسی نیز دست یازید . با اختتام دوره ی رسمی تحصیل به او پیشنهاد تدریس در همان پوهنتون را کردند ، مدتی بحیث استاد در آنجا تدریس میکرد . علاوتا به عضویت انجمن شرق شناسی انستیتوت مکسپلانک نیزدرآمد وبحیث یک شخصیت علمی ، یک سیاستمدارماهر، حقوقدان زبده ، متخصص درفرهنگ وزبان شناسی شرق وغرب ، ادیب ، شاعر ، نویسنده ، سخنور ودریک کلام یک شخصیت همه جانبه ی ممتاز هم درمحافل افغانی وهم درسطح بین المللی شناخته شد .
بدینصورت رهبر با انتساب به چنین خانوداه – بویژه در پیوند با مجید – روح رزمنده ی خودرا با تزئین آموزش های اکادمیک علمی در رشته های گوناگون آذین بست وآنرا تحت رهبری علم وآگاهی جهت دهی نمود . او با گرفتن گزارشات اوضاع داخل ، ازطریق برادرش مجید ، خودرا درمتن وقایع مبارزاتی کشور وارد میساخت . علاوتا با مطالعه ی تاریخ وتجارب جنبش های آزادیبخش ومترقی برگنجینه ی تئوریکش میافزود . گهگاهی بحیث سخنگوی بخش متعلقه اش درجنبش ، درمحافل دپلماتیک وبین المللی شرکت میکرد ودرین عرصه ی کار ومبارزه استعداد خارق العاده ی نشان داد وبه اکثر جنبش های آزادیبخش وبرخی ساحات دپلوماتیک جهانی چهره ی شناخته شده بود .
اینها مجموعه ای عوامل اجتماعی بودند که درشکل دهی وساخت شخصیت رهبر بحیث یک عنصر ضد نظام حاکم ، مبارز ، آگاه وشناخته شده نقش داشتند .
1 – اوضاع وعواملی که اورا به رهبری طلبید :
درین رابطه اولتر از همه باید به شرایطی توجه کنیم که پس از شهادت مجید بنیانگذار ساما درسازمان تحمیل واعمال گردید . پس از آن نیاز اوضاع عمومی به همچو شخصیتی را وعلاوتا ویژگی های شخصیتی رهبر وضرورت نصب اودرراس سازمان را به اشاره میگیریم .
الف – اوضاع خاص ساما ( 61 – 1359ش ) :
میتوان گفت که سازمان آزادیبخش مردم افغانستان سازمانی است که در سنگر نبرد تولد شده وسنگر گهواره وپرورشگاهش بوده است . این سازمان از بدو پیدایش خویش درسال 1358 ش پروسه ی استحکامش را درطوفان جنگ نابرابر با اجیران روس و باارتش تجاوزگرش سپری کرده است . ازآوان کودکی زیر ضربت های سهمگین و پیهم این وحشیان قرار داشته و درین نبرد نابرابر بزرگترین حماسه ی رزم ومقاومت ملی را رقم زده است . با اینحال نسلی از بنیانگذاران ورهبرانش به قربانگاه شتافتند تا با موج خون شان حرکت تکاملی تاریخ را شتابنده تر سازند . ودرتعاقب آن قافله سالار دلیر سازمان مجید کلکانی ، سینه ی ستبر ومردانه اش را در برابر آتش اهریمنان وحشی روس وعمالشان سپر میسازد ، تا جنبش مردم ودر پیشاپیش آن سازمان نوپای ساما گامی دیگر تاریخ را بجلو برانند . وبه همین سنت عده ی دیگر از رهبران ، کادر ها واعضای سازمان جانبازانه وپاکبازانه مرگ را به سخریه گرفته وهدیه ی خون دادند .
سازمان بادادن این همه قربانی ، وبویژه با ازدست دادن مجید تاحدی تعادلش را از دست داده بود ودشمن متجاوز نیز با وارد کردن ضربات پی در پی هوای نابودی کامل سازمان را درسر میپروراند . درهمچو فرصتی ارتجاع تاریخزده ومزدوربیگانه که از قبل فروش منافع ملک وملت به امریکا ومتحدین منطقه ای اش تا دندان مسلح شده وبه زور بر گرده ی جنبش مردم سوار شده بود ، از عقب بر سازمان آتش گشوده وضرباتی برپیکر زخم خورده ی آن وارد ساخت . بدین نحو سازمان از دوجانب ، هم از طرف روس وعما لش وهم از طرف امریکا ومزدورانش ، زیر آتش متقاطع قرار گرفت که خواهی نخواهی بر حرکتش تاثیر میگذاشت . عده ی نیمه راه از آن بریدند ، عده ی به انحرافات ” چپ” ویا راست غلتیدند وسازمان درعین رویاروئی با دشمنان نیرومند بیرونی در درون نیز دچار درگیریهای ایدئولوژیک – سیاسی وتشکیلاتی شده بود واختلافات درونی نیز بالا میگرفت . از کادرهای باقیمانده درمرکز کسی قادر نبود این کاروان را رهبری کند ، اوضاع حاکم کاروان سالاری دیگر میطلبید که در اختلافات موجود دخیل نباشد وهمه بتوانند به او اعتماد کنند . و او کسی جز عبدالقیوم رهبر نبود .
ب – ضرورت جنبش :
از سوی دیگر جنبش درمسیر تکاملی اش وارد مرحله ی دیگری شده وبازتاب آن از مرزهای کشور ومنطقه گذشته صحنه ی گیتی را در مینوردید . روسها میخواستند با استناد به حضور نیروهای ارتجاعی مزدور امریکا جنبش مقاومت قهرمانانه وخود جوش مردم را جنبش فئودالهای وابسته به امریکا قلمداد کنند . امریکا ومتحدینش نیز با بزرگ جلوه دادن نقش مزدورانشان جنبش ضد تجاوزی پابرهنه گان کشورمارا شهکار ضد کمونیستی خود وانمود میکردند . وبدین نحو چهره ی اصلی جنبش مسخ شده ویا در پرده ی ابهام وهیاهوی ابرقدرتها ومزدورانشان مکتوم مانده بود .
جنبش ملی دموکراتیک هم یا از میدان بدر کشیده شده بود ویا بخشی از حرافان روشنفکرنما ی آن ترک میدان کرده بودند وبرای توجیه این بزدلی شان لجن پراگنی میکردند . بخش باقیمانده درمیدان نیز توان آنرا نداشت که هم به حملات دو دشمن در داخل پاسخ گوید ، هم لجن پراگنی بزدلان پرمدعای نیمه راه را دفع کند وهم فریاد مظلومانه ی خود وخلق خودرا که محرکان وحاملان اصلی جنگ وبارعظیم قربانیهای آن بودند ، به گوش جهانیان برساند . این وضع نیز به منادی ماهری نیازداشت تا این رسالت بزرگ را به عهده گیرد و ندای برحق نیروهای انقلابی و خلق مظلوم وبه خون تپیده ی مارا که درگلوگره شده بود، مطنطن سازد و باخردمندی ومنطق رسا مرزجنبش برحق مردم را ازحرکات ارتجاعی عوامل مزدوراجنبی ، تحمیل شده برجنبش ، جداسازد وآنرا به جهانیان معرفی نماید.
ج : ویژگی های شخصیتی رهبر:
قیوم رهبر یگانه شخصیتی بود که ویژگی های لازم رابرای رفع نیازمندی های سازمان وجنبش درهمچوشرایطی درخود متمرکزداشت .
درسطح سازمان تعلق خا نوادگی اش – که ویژگی های آنرا درسطورقبل برشمردیم – امتیازی بود که میتوانست اعتماد اعضای سازمان وحتی نیروهای دیگررابه اوجلب کند . عدم شرکت دراختلافات
وتنازعات درونی سازمان نیز او را ازبی اعتمادی ها مصئون نگهداشته بود وتمام جناحها وجوانب
فکری – تشکیلاتی سازمان به او اعتماد داشتند . بنابرشناختی که عده ای ازرهبرداشتند وعده ای هم به اساس شناخت غیرمستقیم شان ، چشم امید به اوبسته بودند واورا ناجی سازمان وجنبش ازحالت بدموجود میدانستند . بویژه به علمیت وخرد مندی اش باورداشتند و مطمئن بودند که او میتواند با اندوخته های علمی وگنجینه ی تئوریکش سکانداری خوب شود وکشتی توفانزده را به ساحل رهنمون گردد .
وازینگونه فاکتها ودلایلی دیگرعبدالقیوم را به رهبری سازمان وجنبش ملی – دموکراتیک میطلبید .
2- برخی ویژگی هایی که اورا “رهبر” ساخت وعملکرد اوبه حیث رهبر سازمان :
چه بسا اتفاق میافتد که شرایط وزمینه هائی شخصیت معینی را به رهبری بطلبد ، ولی او نتواند به رهبری برسد یا بهتر بگوئیم خود نتواند “رهبر” شود . مثلا شخصیتی ازسوابق خوب برخوردار باشد ، علمیت داشته باشد و. . . واما بنابر حاکمیت شرایط سخت وطاقت فرسای جنبش جرئت رهبری آنرا نداشته باشد واز آن بترسد . چنین شخصیتی هرگز قادر ویا حاضر نخواهد شد بمثابه ی جلودار درفش خونین جنبشی را که از هرسو مورد یورش استعمار وارتجاع قرار گرفته بردوش کشد . تاحال درهیچ جای دنیا دیده نشده که شخصیت های عالم وخوشنام و. . . ولی ترسو رهبری سازمانها وجنبش های انقلابی را به عهده گرفته وبه پیش برده باشند . شاید کسانی بودند که در همان روز از هر نگاه خویشتن را همطراز رهبر « ویا هم برتر از آن » میدانستند ولی جرئت کاندید شدن در همچو مبارزه ی دشوار وخطرناکی را نداشتند . یکی از ویژگی ها ئی که عبدالقیوم رهبر را به “رهبری ” در آن مقطع دشوار گذار مبارزه برگزید نترس بودن اوست . او با آگاهی کامل از اوضاع وخطراتی که درساحات مختلف تهدیدش میکرد ، جرئت مندانه به پیش شتافت وعلمدار سپاه زخم خورده وزیر ضربت شد وبه هجوم متقابل به دشمن فرمان داد وخود در پیشاپیش این یورش سنگر گرفت .
رهبر هم از نظر تئوری وهم از نظر عملی میدانست که درچنین اوضاعی رهبران زیر سیل انتقاد وتهمت وافترا قرار میگیرند و وادار به بیرون رفتن از صحنه میشوند . او دقیقا میدانست که دشمنان نیرومند وبا امکانات بیحد وحصر کمربه نابودی سازمان بسته اند وهرکسی که در برابرشان قرار گیرد ، برای از بین بردنش با تمام قوا میکوشند و. . . سرانجام اوبه تمام خطرات وعواقب رهبری آگاه بود .
بادرک تمام این خطرات با دست خالی باید به میدان میشتافت ، درفش خونین «یامرگ یا آزادی » را بردوش میکشید وبه پیش به ادامه ی راه مجید ویارانش فرمان میداد . برای چنین فرمانی نترس بودن شرط لازم بود ولی کافی نبود . ممکن است آدم های جسوری اینجا وآنجاباشند ولی زندگی شخصی وامتیازات آن ، زنجیر محکمی بردست وپای شان بسته باشد وآنها حاضر نشوند از امتیازات خود بگذرند . رهبر که در آن فرصت از امتیازات خوب زندگی طوری برخوردار بود که بسیاری از روشنفکران محیطش آرزوی رسیدن به آنرا میکردند ، میبایست ویژگی دیگری نیز باخود داشته باشد که چنین جرئتی را بخرج دهد وآن نیاندیشیدن به زندگی شخصی خود وگذشتن از امتیازات شخصی به نفع انقلاب وجنبش است . این ویژگی – بویژه در فرنگستان که اودر آن زمان درآن میزیست – از ویژگی های افراد استثنائی است ، که رهبر آنرا به حد اعلایش در خود داشت ولذا توانست با زندگی شخصی وامتیازات آن پشت پا زده واز ارابه ی کوچک انفرادی به خنگ بی لجام تاریخ بپرد وآن رهوارسرکش را زیر ران کشیده وبر آن فرمان دهد .
این جسارت وخود گذری وقتی بمنصه ی عمل میآید که حامل آن به جنبش ، انقلاب ، مردم وسازمان دلسوزی وتعهد داشته باشد . چه اگر تعهد و دلسوزی نبود شاید این جسارت وخودگذریها نیز جهت های دیگر بیابد . رهبر این ویژگی – دلسوزی وتعهد – را بحد اعلایی درخود پرورش داده بود . ولذا وقتی زمینه های رهبری مساعد شد ویژگی های چون نترس بودن ، از خود گذشتن ، دلسوزبودن و . . . رهبر را “رهبر ” بلامنازع سازمان وجنبش انقلابی ساخت وسکان آنرا به اوسپرد تا به امواج مست وکوبنده ی انقلاب در آویزد وحیات جاودان را از این ستیز بدست آورد .
یکی از ویژگی های برجسته ی “رهبر ” پویا بودن تفکر او ودرک تکاملی اش از تاریخ ودینامیسم درونی حرکت جامعه است . این خصلت رهبر را به فرسنگ ها از سنگواره های سمنت شده در کرسی های به اصطلاح رهبری در جناحهای ” چپ ” وراست جنبش ، جلو میانداخت . رهبر با هرگونه تحجر فکری ، الگوسازی های بیقواره ، تقلید های میمون وار وحرکات دنباله روانه درجنبش ، زیر هر نام ونشانی که باشد ، ناسازگار بود وبا آن مبارزه ی علمی ومنطقی میکرد ومضارآنرا به جنبش وتکامل آن درآینده بر میشمرد . او با نفی این کنش ها وتنش ها وبا طرح بدیل های انقلابی وتکاملی راه را به سوی آینده میگشود . اوبرمبنای تحلیلهای واقع بینانه اش از اوضاع کنونی، دورنگری های علمی جالبی میکرد که اسناد افتخارآفرین جنبش هستند . برخی ازین دور نگریها بشکل معجزه آسائی هم اکنون متحقق گشته است .
“رهبر ” جهان را آنچنان که هست میدید وبه اوضاع بغرنج حاکم بر آن آگهی یافته بود وبر آن بود که خود ویارانش را همپای تکامل حرکت دهد . او میگفت عده ای تئوریها وتجارب جمعبندی شده ی دیگران را که تا کنون میتوانست منبع خوب استفاده قرار بگیرد ، وقرار هم گرفت ، نه تئوری رهنما بلکه اصول خدا داد لایتغییر میدانند ، وعلیرغم هرگونه دگرگونی اوضاع ، حق بیرون شدن از قالب های ساخته وپرداخته شده را نه بخود ونه به کس دیگر میدهند . اینا ن به دیالکتیک پویای انقلا ب که جوهرآن تحلیل مشخص ازاوضاع مشخص است رنگ متحجرمذهبی میدهند . ازبرکت این تحجروالگوسازی شان همچون صخره ی لایتحرک ولا یتعقل در چنان بن بست بی روزنه ای گیر کرده اند که جهان برایشان دالانی تنگ وتاریک مینماید وهیچ چیز در آن قابل رویت نیست . برخیها بازدن اشاره ای چپ خودرا به حاشیه کشیده نه تنها هیچ اثری برجامعه ندارند بلکه ازهرکس وهرچیزمیترسند وقضاوت شان برپدیده ها بردید توطئه گرانه استواراست . فقط وفقط خود شانرا لمس میکنند که بر هیچ زور میزنند وبرهمه چیزغرولند میکنند . سرانجام ازکرده پشیمان میشوند وبر تاریخ وتاریخسازان وبزرگترین اندیشه ورزان ومردان عمل آن لعن وطعن میفرستند وخود یا گوشه ی عزلت گرفته وفرسوده میشوند ویا چنان در عیش ونوش زندگی افراط میکنند که دست فاسد ترین دسته های عیاش را هم از پشت میبندند .
رهبر کاملا در نقطه ی تقابل این افراط وتفریط قرار داشت . او واقعیت های امروز جهان و متناسب با آن ایجابات عصر را میپوئید تا همپای آن حرکتش را پایا سازد . رهبر بخوبی میدانست که درجهان امروز که پیشرفت علوم از دل زمین تا به کهکشان بشر را رهنمون شده ، دیگر نسل های امروزین به بسیاری از مکتوماتی که برای نسل های پیشین اسرار به حساب می آمد پی برده ودرهر زمینه ی اجتماعی نیز امروز دیگر مشکل است بتوان خلقی ، ملتی ویا گروهی را به مدینه ی فاضله ایکه پایه وریشه در واقعیت نداشته باشد ، امیدوار ساخت . حال این مد ینه ی فاضله چه با هاله ی از تقدس نمائی پیچیده شده باشد وچه با رنگ وروغن انقلابی نماآذین بسته شود ، اگر پایه ی عینی نداشته باشد ، جالب وجاذب نمی افتد . تحولات ودگرگونی های علمی وصنعتی واقعیت تلخ حاکم بر زمین ، مردم را تا حدی واقع گرا ساخته است ودر هر امری میگویند ” دلیلش چیست ؟ ” ، ” پایه های عینی آن کدام است ؟ ” ” این امر چقدر عملیست ؟ ” ، ” چه نفعی از آن در حال ودر آینده متصور است ؟ ” و . . .
فکر انسان امروز را نمیتوان در بند محل ، شهر وحتی کشوری مقید دانست . دگرگونی های علمی واجتماعی و گسترش بازار ها و وسایل ارتباطی مرزهارا درهم کوبیده است . آنچه درکشوری امروز اتفاق بیافتد ، فرداجهان بطور نسبی به آن آگاهی مییابد ، افکار وبرخوردها درمعرض دید وسنجش جهان قرار میگیرند واز کنش و واکنش افکار دیگران اثر بر میدارند. آنکه بخواهد با اندیشه ای دگرگونساز وارد عرصه ی کارزار شود نمیتواند ازین هیاهو وتصادم افکار درامان باشد . لذا باید دربرخورد با سیلی از انواع تفکر آمادگی داشته باشد . واین آمادگی را هرگز نمیتوان با تحجر وقالب سازی وبستن دروازه های اتاق ویا حلقه ی خود بدست آورد بلکه باید با مواجهه وشناخت ومطالعه ی شان پادزهر هریک را جستجو کرد . در عین اینکه از سجایای هریک نیز باید بهره گرفت وبرای ایجاد ساختار جدید باید به ابزار جدید دست یافت .
رهبر پیشوائی بود که خود در متن این حوادث جولان میکرد وبا بینشی به پهنای جهان به همه ی آنچه متداولست برخورد میکرد وعصاره ی بدرد بخور آنرا برای رهبری سازمان وجامعه ی خود استخراج مینمود ومیخواست که سازمان وجامعه اش آگاهانه بسوی هدف انسانی اش ، که همان نجات انسان از هرگونه ستم و خمود وجمود است ، حرکت کند .
رهبر درزمره ی متفکرین بزرگی بود که بن بست موجود فکری جهان را درک کرده بود ومعتقد بود که تحولات سرسام آور علم وتکنیک علیرغم اینکه به بسیاری از نیاز ها وپرسش های بشر پاسخ داده است ، پرسش ها ونیازهای دیگری فرا راه آن قرار داده که جامعه ی انسانی را در یک حالت سرگردانی کشانده است . بویژه این سرگردانی وتحییر در زمینه ی اجتماعی بیشتر مشهود است . چه از یک جانب پیشرفت بخشی از بشر ، قرن بیستم را به سرعت غیر قابل تصوری عقب زده وبسوی قرن بیست ویکم میشتابد که همپای آن خواسته ها ونیازهای متناسب بخود را بوجود میآورد (وغرض سودورزی اش جهان را دهکده ی جهانی میخواند) واز سوی دیگر بخشهای دیگری از بشریت در کشورهای دربند امپریالیسم واجیران بومی شان در زندگی قرون وسطائی بسر میبرند وآمادگی ورود به قرن بیست ویکم را ندارند . درجهان مرزگسیخته ی امروز این تناقض تاثیر فوق العاده جدی بجا میگذارد وبرتکامل مجموعی جهان اثر مینهد . امروز دیگر درجهان ستم زده نیز آن ارزش های بی ارزشی که ستمگران برای بقای خود وستم شان درطی قرون ومرور با شیوه ها ونیرنگ های مختلف به اعتقاد واخلاقیات مردم زیر ستم بدل کرده بودند ، فرو پاشیده ودیگر امپریالیسم واستعمار قادر نیست این خلق ها را همچنان چشم وگوش وزبان بسته بر محور منافع خود بچرخاند .
دفاع سرسختانه ی مردم عراق در برابر هجوم وحشیانه ی سالاران سلاح پیشرفته چهره ی خشن وپوشالی امپریالیسم امریکا و متحدینش را ، که در قبای دموکراسی وقدرت ماورای بشری پوشیده شده بود ، نیز بارسوائی برهنه کرد . ونشان داد که امروز دیگر هیچ قدرتی درجهان قادر ومحق نیست دیگران را زیر سلطه وسیطره اش نگاه دارد . وهکذا بوضوح ثابت شد که اگر خلقی وملتی جرئت کند وبرای آزادی اش به حرکت آید میتواند وباید به آن برسد که این ضرورت زمان ونیاز دوران است. وعلاوتا عملکرد ابرقدرت ها ومتحدینشان – در افغانستان ودرخلیج فارس – به همه ثابت ساخت که امپریالیسم واستعمار به هر نام ونشانی که پای به کشوری بگذارند ارمغانی جز تنگدستی ، ستم ، وحشت ، ویرانی وخونریزی به خلقها ندارد . ولذا باید انسان امروزی برای نجا تش از زیر ستم یکی به ستمگر دیگری پناه نجوید ودرپی آزادی کامل برآید .( همچنان که سفسطه ی تحقق سوسیالیسم بکمک شوروی ، بدون حمایت مردمی به تالاب خون رسید ، هذیان بافی های تحقق دموکراسی بدست امریکا ومتحدینش نیز نمیتوانست ثمری به جز خون و ویرانی به خلق های عراق وافغانستان به ارمغان آورد ). این همان چیزی است که رهبر ویارانش در کشور خود علمبردار آنند .ودرین مسیرت مصائب ومشکلات فراوانی را متحمل ومتقبل شده اند .
رهبر با صراحت میگفت که اندیشه های کهنه وفرسوده ی حاکم برجهان دست وپاگیر تکامل انسان پویا وحرکت شتابنده ی اوست باید آنچه را که مایه ی تکاملی ندارد بدور انداخت وآنچه پذیرای تکامل است ، تکاملش داد وامروز زمان آن رسیده که ” فلک را سقف بشکافیم وطرح نو در اندازیم ” ؛ این تفکر پویا ، نجاتبخش وتکاملی رهبر ویارانش را از ” چپ ” وراست مورد هجوم آدمک های سنگک شده قرار داد وخشم اربابان حافظ ستم وعقب ماندگی را نیز برانگیخت که با تمام قوا بر ساما شوریدند ورهبر را بمثابه گره گاه این تفکر پویا وانقلابی در شامگاه تیره ی 27 جنوری سال 1990 م آماج رگبار گلوله های مذاب قرار دادند .
زمینه های ترور او :
آنچنانکه درفوق گفته آمدیم تحولات تند و شتابنده ی دهه ی اخیر( دهه 70 شمسی ) اکثر محاسبات وپیشگوئی های دهه ی ماقبل را فروریخت وبرنامه ریزی های تدوین شده را بیکاره ساخت .
شکست مفتضحانه ی ابرقدرت تا دندان مسلح روس بدست خالی وایمان خلل ناپذیر مردم پابرهنه ی افغانستان ، معادلات ابر قدرتها وهمپالگان شانرا در کره ی ارض درهم وبرهم ساخت . هیچ منطق محاسب وتعقل مبتنی بر فقط کمیت ها ، چنین شکستی را پیش گوئی نکرده بود . واماکه ما صد بار گفته بودیم اراده ای آهنین وعشق آتشین ملت ما به آزادی ، نفرت بی انتهایش از بیگانه ی متجاوز ورای این محاسبات تاریخ دیگری رقم خواهد زد . وجهان شاهد شکست رسوای ماشین جنگی غول پیکر،خون آشام و ویرانگر روس در افغانستان خواهد بود . ما بار ها گفته بودیم که امپریالیسم روس درین قمار خطرناک تاج امپراطوریش را خواهد گذاشت ودیر نخواهد بود آنروز که به تقلید از خلق دلاور وبیباک افغانستان خلق های دربند روس در پشت دیوار آهنین زنجیر های شانرا یکی پی دیگری درهم شکنند وبا مشت کوبنده ی شان مغز جباران کرملین را پریشان ومتواری سازند . ما اینرا صد هابار گفته بودیم ( اسناد ونوشته های آن موجوداست ) ورهبر چون پیک توفان دراقصا نقاط جهان آنرامطنطن میساخت . در آنزمان این فریاد حماسی رهبرویارانش ، که از طینت و اراده ی ملتی مصمم ودر سنگر آب میخورد، کلامی گزاف وحماسه ی برخاسته از احساسات تلقی میشد که گویا از “واقعیت “و”محاسبه” فاصله دارد . واما دیری نگذشت که این کلام حماسی جان گرفت ، واقعیت یافت ، واقعیتی شگفت انگیز وپرشکوه . ارتش متجاوزشوروی وماشین جنگی مدرنش درسرزمین شیران خاور، درقلب تپنده ی آسیا درافغانستان غریب وبه خون نشسته ، درهم شکسته شد وراه فرار در پیش گرفت . طنین در هم شکستن این ارتش افسانوی – ارتش سرخ روس – بدست ملتی قهرمان ولی ” تمدن نیافته ” بر گنبد دوار زمان پیچید وهمه جا ، درهر کشور ودرهر خانه ، گوشها را نوازش داد . واین شیپوری بود آزادیخواهانه که به کلیه ی خلقهای دربند فرمان ” برپا !” و ” به پیش ! ” صادر میکرد .
خلقهای دربند سوسیال امپریالیسم روس آنرا بجان ودل شنیدند وبه میدان شتافتند . خرس شکست خورده ی قطبی که ضرب شست افغانها چشمش را سوختانده بود ، بعد از غر و غُر وخُرناس های مذبوحانه قدم بقدم عقب مینشست وحرکت شتابنده ای اورا تعقیب مینمود وتا درون زندان خلقها ، که آنرا به نام اتحادشوراها یدک میکشید ، ره یافت . ملت های دربند این زندان نیز به شور وفریاد آمدند . ولی خرس قطبی با آنان چنگ و دندان نشان داد . با اینحال اروپای شرقی یک قلم خودرا با عجله وحیرت بدون اینکه جهت گیری سالم کند از سیطره ی روس بدر انداخت وسقوط کامل امپراطوری کرملین انتظار میرفت . ( که اکنون این سقوط ذلتبار در لیست وقایع تاریخی قرن بیستم به ثبت رسیده است ).
همپای این تحرک تند وسریع ، درجناح دیگر نیز خلقهای دربند امپریالیسم امریکا ومتحدینش تحرکی تازه یافتند وعلیرغم موضع محیلانه ی غرب در برابر جنبش های ضد روس ، که بعضا خود را حامی آن وطرفدار” دموکراسی ” و” آزادی “هم جلوه میداد ، اینجا وآنجا جلوه های حرکت ضد استبدادی واستعماری نمایان میشد . در فلسطین انتیفاضه با مشت و سنگ علیه صیهونیسم – این جگر گوشه امریکا ومتحدینش – به شور آمد .
در پیرو خلق قهرمان آن برضدرژیم دست نشانده ی امریکا دست به نبرد مسلحانه زدند ، درکولمبیا ، شیلی ، پاناما .و. . . حرکت ضد امریکائی اوج میگرفت . درافریقا جنبش ضد اپارتاید ورژیم نژاد پرست افریقای جنوبی – این نازدانه ی غرب – اوج تازه گرفت ( حال دیگر آن رژیم نیزبه زباله دان تاریخ سپرده شد ) و . . . سخن کوتاه بعداز شکست سوسیال امپریالیسم روس جهان در تب شورش علیه استعمار وامپریالیسم بطور کل میسوخت ومیرفت تا بنیاد خدائی ستم و زور را فروبریزد .
خداوندان زور وستم – امپریالیسم جهانی – که در دوقطب به اصطلاح غرب وشرق برهبری امریکا وروس موضع گرفته وجهان را بین خود تقسیم کرده بودند ؛ با وزش باد تند جنبش های آزادیخواهانه به لرزه افتاد ه و احساس خطر کردند ، لذا بر آن شدند تا از تقابل با هم خوداری کرده وبا تبانی دست در دست هم به نبرد ورویاروئی خلقهای جهان برآیند وهرکجا که یکی درگیر شد ، دیگری به آن یاری رساند . لذا طرح تبانی موجود بین ابر قدرتها ومتحدینشان پس از سالها جنگ سرد ، شکل گرفت وبرای تحقق آن ودفع هر مانع ورادعی که بخواهد سد راه شود یک ترور بین المللی – انفرادی وجمعی – نیز راه افتاد که نمونه های آنرا در – رومانی ، فلسطین ، کولمبیا ، پیرو ، پاناما ، لیبی ، افریقای جنوبی در پاکستان – بویژه شخصیت های افغانی و. . . شاهد بودیم . وپیامد خونین ترور و وحشت جمعی را تا هم اکنون در خلیج فارس وافغانستان بدست امریکا ومتحدینش ودرفلسطین بدست اسرائیل شاهد هستیم .
رهبر که با دید روشن وعلمی اش این صفحه ی خونین تاریخ را قبل از ورق خوردنش پیشگوئی کرده بود میگفت که امپریالیسم امریکا وارتجاع متحدش میخواهند بر خون های ریخته شده ی یک و نیم ملیون قهرمان بخون تپیده ی افغانستان معامله گری کرده ودستاورد آنرا تصاحب کنند وخلق قهرمان مارا که بند رااز خود گسیخته در بند دیگری بکشند . رهبر برای پیشگیری این فاجعه در کشورش طرح های انقلابیش را ارائه داده وهمه وطندوستان را درتحقق آن فرا میخواند ، که هرگز به مذاق امریکا ومتحدینش جور در نمیآمد ولذا بر آن شدند تا این مانعه را از سر راه خود بردارند .( آنچنا نکه امروز شاهدیم پیشگوئی رهبر ویارانش عملی شد وامریکا ومتحد ینش با ترور وحذف شخصیتهای انقلابی وملی ازجنبش ، توانستند کشور مارا اشغال ومزدوران جنایتکارخودرا برآن حاکم بسازند) .
از جانب دیگر شکست مفتضحانه ی سیاست های امریکا وغلامانشان در افغانستان وبازتاب توام با نفرت آن در سطح جهان ، وبویژه درخود افغانستان ، امریکا را درین زدوبند با روس به بن بست کشیده وبی آبرو ساخته بود . مزدوران امریکائی – تنظیم های پشاورنشین – در همه عرصه ها بیکفایتی ، سودجوئی ، فساد ، دهشت افگنی ، انتقام جوئی ، انحصارگرائی و . . . را از حد گذشتانده واهلیت آنرا نداشتند که بحیث یک طرف معامله از جانب ارباب امریکائی شان عرضه شوند . ولذا درهمچو شرایط حساسی که ضرورت تبانی ایجاب عرضه ی بدیل میکرد ، امریکا که دهسال تمام به امیران پشاورنشین به ملیاردها دلار پول وسلاح داده بود ، نتوانست از میان شان بدیل مطلوبش را عرضه کند ولذا در بن بست گیر افتاد .
این بن بست خودعامل تفرقه بین سیاستمداران امریکائی نیزشد ، عده ای بر سی آی ای که والد ، حامی وپرونده ی امیران پشاورنشین بود ، زبان اعتراض گشودند . تا آنجا که تغییراتی درآن ودرچوچه ی پاکستانی اش آی اس آی نیز بوجود آوردند ولی چاره نشد . اعتراضات همچنان بلند بود وطشت رسوائی سیاست سازان امریکائی – پاکستانی دست اندر کار تجاوز به افغانستان چپه شد وکوس رسواتر امیران پشاورنشین ، که دیگر گودی کوکی بیش نبودند ، درهمه جا به صدا درآمد . امریکا ودستیارانش سخت عصبی بودند وبرهر منقدی با خصومت وخشونت برخورد میکردند .
رهبر ویارانش که تمام این تراژدی وبه نحو دیگر کمیدی را عالمانه پیشگوئی کرده بودند وسیاست های خانه برانداز امریکا ومتحدین پاکستانی اش را با تحمیل کردن امیران مزدور وبیکفایت پشاورنشین برگرده ی مقاومت از مدتها پیش زیر رگبار انتقاد گرفته بودند ودرین فرصت واقعیت ها نتایج آنرا روشن تر میساخت ؛ وعلاوتا طرح مبتکرانه ی ” بدیل سومی ” را از نیروهای وطنپرست ، دلسوز وبا کفایت جامعه نیز ارائه کرده وآنرا درقلب بسیاری از این نیروها جای داده بودند وشخصیت همه جانبه ی رهبر میرفت که محور، یا یکی از محورهای اساسی این بدیل شود ، خواهی نخواهی خشم امریکا ومتحدینش را بر می ا نگیخت ولذا وحشیان انسان کش دیوپرست ، اورا تحمل نکردند وبر او آتش گشودند ، نگین حماسه ی تاریخ را شکستند وقلب خورشید را به تیر زدند تا از درخشش نور جلو گیرند ودر تاریکی جنایت کنند .
( آری ! امریکا ومتحدینش دست به چنین جنایت حولناکی زدند تا راه را برای اعمال اغراض شوم شان باز کنند ، که چنین شد وملت مظلوم افغانستان علیرغم تمام جانفشانی ها وقهرمانی هایش ، اینک باز باردیگر زیر چکمه ی تجاوز ، ستم واستثمار امریکا ومتحدینش واجیران بومی نو وکهنه ی شان کماکان دست وپا میزند . واین همان چیزی است که رهبر ویارانش علیه آن مبارزه کرده ودرجلوگیری از آن عده ی جانشانرا نثارکرده اند. تجربه ثابت ساخت که با تحقق اندیشه وتداوم پیگیرراه رهبرویارانش ، یعنی تطبیق مشی مستقل ملی به سرمنزل آزادی خواهیم رسید. به امید آنروز) .
روح شان شاد وراه شان پر رهرو باد !