چمید ن
زنم که کار ثمر بخش جستجوی من است
رهائی از ستم غیر آرزوی من است
مرا ز لعل لب وچشم نرگسم بیزار
چمید نم به خمستان علم شکوهی من است
بنام ساقی میخا نه کار هرزه گریست
بعشق نا ب رسیدن دگر طلوعی من است
شکوه معبد و بتخا نه ام و راز هنر
چو آ هوی ختنم دشت ودره کوی من است
ز اشتهای پلیدان زشت حیوان خوی
درون دخمۀ ویرانه جسم وروحی من است
دو چشم مست وشرر بار او گنا هکار است
حصار ونای بسازد که این سکوی من است
منم که خشت بنای جهان امروزم
بقای نسل بشر خصلت نیکوی من است
به قله های فلک سرزند زدامن من
شکوه وفخر جهان زادۀ شکوه من است
منم چو مادرعالم وفیلسوف جهان
که دانش بشر از نسل من طلوعی من است
زنیش افعی واژدر اگررها گردم
بسوی علم، تمنا وآرزوی من است
قفس عوض شده وبال پر بسوخت مرا
تغیر ذهن قفسدار جستجوی من است
قفس دگر نتواند مرا اسیر سازد
شکستنش زدو تا بو ،چو آرزوی من است .
********
دوبیتی
زنم که زندگیم بازی نگارستان
چو گلبن که بروید به متن خارستان
زنیش چشم فرو مایگان آدم روی
نمیشود زگل رسته ام بهارستان
********
درین دنیای بی پایان که هرکس جای پا دارد
زنی با سینۀ لختش عجیب شورونوادارد
درون سینه میلرزد دل صد پاره آویزان
هزاران زخم ازچشم شرر با شما دارد