مـقالات

تسليم طلبي در قلمرو …

به مناسبت نوزدهمین
سالگرد شهادت عبدالقیوم رهبر

هفتم دلو ۱۳۸۷ خورشیدی  مصادف است با نوزدهمین سالگرد شهادت عبدالقیوم رهبر ، انقلابی بزرگ ، سیاستمدار دلیر ، حقوقدان عدالتخواه ، دانشمندِ مبارز  و رهبر سازمان آزادیبخش مردم افغانستان . شهید رهبر ، مردی که در کوره راه مبارزه و انقلاب بمثابۀ یک روشنفکر انقلابی عاشقانه و آگاهانه قدم نهاد و پیکار آشتی ناپذیری را برضد ارتجاع و استعمار ، در متن طوفان های سهمناک به آزمایش گرفت. او کسی بود که در راه مبارزۀ ملی- انقلابی به ناز و نعمت زندگی شخصی پشتِ پا زد و بجز امر بزرگِ آزادی مردم به هیچ چیز دیگری تمکین نکرد.
حقیقت گویی ، ایستادگی اش در برابر دشمنان مردم ، طرح ها و تحلیل های داهیانۀ آن انسان ایثارگر  سبب گردید که خار چشم نیروهای مزدور داخلی و اربابان خارجی شان باشد. دشمنان عدالت و آزادی، دست بهم دادند و توطئه قتل او را چیدند . شام هفتم دلو ۱۳۶۸ خورشیدی بود که تروریستان جنایت پیشه در ناحیه حیات آباد پشاور پاکستان سینۀ ستبرش را آماج گلوله قرار دادند.
به مناسبت شهادت غم انگیز ، جاودانه و حماسی اش ، اینک نگارش دیگری از این شهید آزاده را در اختیار دوستان و رهروان راه او قرار میدهیم . امیدواریم نوشته حاضر ، ضمن انتقال بار آموزشی ،  بتواند در معرفی افکار ، اندیشه ها و خصال انقلابی او مشتی باشد نمونۀ خروار. چه خوب گفته اند: عمارت بزرگ را از سایه اش و مردان بزرگ را از سخنان شان توان شناخت.

یاد و خاطره شهید رهبر جاویدان  باد!
نفرین بر برقاتلان او !

(rahrawan.com)

 

 

 

 

 

 

تسلیم طلبی در قلمرو
مبارزه و بقاء

نویسنده : زنده یاد عبدالقیوم  رهبر

 

. . . انسان خود آگاهی است. او از خویشتن و از واقعیت و شایستگی انسانی خویشتن آگاه است. و فرق اساسی او از حیوان، که از مرتبۀ احساس ساده ( نفس  ) خود فراتر نمیرود درهمین است. ( هگل – ” پدیده شناسی روح ” )

از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی:

انسان از زمانی که ” مستانه در روی زمین خدا نعره ” را آغازید با جهان ماحولش درگیر ستیزی همه گیر ومداوم گردید. و این ستیز ، گاه او را به تسخیر رهنمون گشته وگاهی هم به تسلیم. جدال انسان با جهان طبیعی پیرامونش بنابر پیچیدگی این محیط وتنوع آن، آنچنان چشم او را خیره کرده است که در تکامل خود به نوعی از خود بیگانگی ــ به مفهوم نفی وضد خود آگاهی ــ در قلمرو جبر طبیعی منجر گردیده است. انسان از خود بیگانه طبیعی در برخورد پویای خود با جهان، تسلط و سیطرۀ او را بر طبیعت بعنوان نفی ازخود بیگانگی درقلمروهای شگفت انگیزی امتداد داده است. ولی در عین حال دست و پای او را در دام اوهام وتصورات غیر عقلانی آنچنان پیچیده است که بعد از هزاران سال تکامل تند و جهشی هنوز هم درعمق وجدان شان همان مغاک تاریک ازخود بیگانگی به مشاهده میرسد.
ولی آنچه تأثیرش ازین هم فزونتر بوده و هست ، ستیزه انسان با خودش ــ بمفهوم کلی آن ــ است.  ستیزه انسان با خودش که دراحاد  خود به شکل ستیزه فردی، قبیله ای علیه قبیله ای دیگر، ملتی علیه ملت دیگر ویا طبقه و لایۀ اجتماعی دربرابر دیگر طبقات و لایه های اجتماعی یا دیگر انواع تبارزمیکند، نه تنها ازنگاه شکل خود تنوع بیشتری نسبت به اشکال ستیزه باطبیعت دارد، بلکه از لحاظ محتوی ومایه درونی خود نیز بیحد پیچیده تر وبغرنج تر است. ازخود بیگانگی اجتماعی ناشی از ستیزه جویی انسان باخودش مغاک او را با مرز خود آگاهی ژرفتر و پهناورتر ساخت. این بار هم این ستیزه، شورش وتسلیم هردو را باخود همنورد داشت. شورشگری اجتماعی در دورانهای متعدد تاریخ نمایانگر این گامهای جهشی بود که میخواست مرز میان ازخود بیگانگی و خود آگاهی را درنوردد ومبارزه وبقاء  را درهمآغوشی میمون بیامیزد.
سراسر تاریخ بشری عبارت است از مبارزه بخاطر بقاء وبقاء در متن مبارزه ای هولناک وپایان ناپذیر. هر قدرتسلط انسان بر طبیعت گسترده تر گردید  و ازبطن ذره ها تا فضای بیرونی در ژرفنای ابحار و یا ذروۀ سیارات حاکمیت  وتحکیم خود را گسترانید وهر قدرستیزه انسان با خودش  از محدوده ها وتعلقات طبیعی وجغرافیایی پا فراتر گذاشت، بهمان اندازه خلاء  میان خود آ گاهی و از خـــود بیگانگی ، میان ” واقعیت وشایستگی انسانی ” و ” احساس ساده ونفس حیوانی ” ومیان مبارزه ( بمفهوم  پویایی، دگرگونی و پیشرفت ) وبقاء ( بمفهوم ایستایی، حفظ  واقعیت فاسد وعقبگرایی ) و در یک کلمه میان آزادگی و بردگی نیز بیشتر شد. و این خلاء ،  میلاد حرکت تازه ای را سبب گردید که در اشکال و قلمروهای تازه ای رخ نمود.

شورش وتسلیم درستیزه های اجتماعی وملی:

قرن ما قرن  شگفتی ها وحرکت های بزرگ اجتماعی و ملی است.  ملیونها انسان درسه قاره زنجیرهای اسارت ملی را ازهم درید و سیمای خمیده و شکسته انسان استعمار زده راست ایستاد تا تاریخ ننگ استعمار را با خون بشوید و تاریخی از طراز نو بنویسد که در آن نه از ماجراجویی های دریایی خبریست و نه از قهرمانان طلا وبرده و سازندگان آن انسانهای پا برهنه ومفلوکی اند که در میان فقر، رنج و سیه روزی به دنیا  آمده و بزرگ شده اند.
قرن ما همچنان حرکتهای بزرگ اجتماعی را شاهد بوده است که درآن نظامات کهن بر روی هم غلتیدند ونظامات نوین جهانی که بر پایه خود آگاهی انسان تاریخ ساز  استوار بود، درین کشمکش سر برآوردند و چه بسا که این پویه آگاه ” خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود”.
قرن ما علاوه برین قرن تسلط شگفت انگیز انسان بر طبیعت است که خود تجارب علمی شگرفی برای ما به ارمغان آورده است.
برخورد نسبت به این حرکت ها وتپش ها در متن چنین اوضاع و شرایطی نمیتواند به طورساده و بی پیرایه صورت گیرد. اکنون دیگر استعمار با اشکال نوین خود انواع نوینی ازخود بیگانگی را دامن میزند تا بتواند بر پایۀ آن درکشور مستعمره خودش پایه و مایه ای بوجود آورد. استثمارگران بومی نیز اکنون از ابزار و وسایل دیگری استفاده میکنند تا بتوانند بهره کشی خود را درقالب های فریبنده تری ارائه دارند.  وتجارب علمی علی رغم اینکه بایستی درخدمت  شگوفایی و ترقی باشد، میتواند دست وپای انسان مجبور و دوزخی را ببندد.
به این صورت  اگر دیروز قبیله ای و یا کشور گشایی با ساز وبرگ جنگی خود بر قبیله و یا کشور دیگری حمله می آورد، اکنون دیگر سیل سرمایه، کارشناس و ابزار و آلات  صنعتی است که مانند اختاپوس رشته های مختلف زندگی مردم را در چنگال خود دارد.
” اسپ تروا ” اکنون به شکل سازمانهای  سیاسی ، اجتماعی و احیاناً مسیونر های مذهبی عمل میکند و یا از طریق کمپانی های تجارتی ( صادراتی ــ  وارداتی )  راه را برای استعمارگر میگشاید.
استعمارگر درین میان از میان عناصر بومی عده ای را  برمیگزیند تا دستگاه عریض وطویل  اداری او را تا اعماق دهکده برسانند وتمدن او را پخش کنند. نخبگان اولی  که در کشورهای استعمار شده تربیت شدند اکثراً از آبشخور مادی و فرهنگی استعمارگر آب میخوردند و از میان همین نخبگان بود که  گهگاهی جرقه ای پدید می آمد و خرمن آزادیخواهی توده ها را آتش میزد. استثمارگران بومی نیز برای تداوم بهره کشی، اجحاف وتعدی شان باید میان خود و توده ها قشر انگلی بوجود آورند که بعنوان دلال شیرۀ مردمان را بمکد  و به ارباب برساند.  ” دلال ” چه دلال  ارباب ــ رعیتی، ویا دلال سرمایداری آن مهره اساسی است که درعصر استعمار و استعمار نوین، استعمارگر و استثمارگر بومی بر آن تکیه میکند و از طریق اوست که بوروکراسی نظامی ــ پولیسی دولتهای مستبد مشاطه میشود و یا دقیقـتربگوییم به گردش در می آید و هم از طریق اوست که ” دست دراز ” استعمارگر ماشین غول پیکر “جهان وطنیت ”  خود را که ــ خون می مکـد و کالا بیرون میدهد ــ به حرکت در  می آورد.
دلال استعمارگر و استثمارگر بومی در میدان تنها نمی ایستد: اعضای حکومت را میخرد، به ” پارلمانها ” وکیل میفرستد، سازمان سیاسی بوجود می آورد، روشنفکر و هنر مند و … را درخدمت خود میگیرد ، درمؤسسات تعلیمی رخنه میکند و بالآخره ابزارسرکوبش ــ چه ارتش و چه پولیس و یا محاکم سری وعلنی اش ــ  چون “شمشیر داموکلس” بر فرق مبارزین تسلیم نا پذیر آویخته است.    ولی همه اینها که درخدمت ازخود بیگانگی و تسلیم و انقیاد به استعمارگر و یا استثمارگر بومی است، چون برخلاف روند کلی تاریخ است و با ناموس تکاملی در تعارض قرار دارد ناگزیرامواج پیهمی از مبارزه را در بطن  خود پرورش میدهد. مبارزات ضداستعماری و ضد ارتجاعی عصر ما ــ به ویژه در چند دهۀ اخیر بر تارک تاریخ معاصر بشری چون نگینی میدرخشد که خط درشت آگاهی وآزادگی را در بستر زمان ما ترسیم نموده است.
اگر استعمارگر روشهای نوین سرکوب و نابودی مقاومت را  آموخته است، استعمار شده نیز راه ها و روشهای نوی برای مقابله با این نابودی را بدست آورده است. در عصر کنونی مبارزات آزادیخواهانۀ مردم وملل اسیر و دربند یکی از حماسی ترین پویه های تاریخ بشری را میسازد. ویتنام والجزایر دیروز و قربانیان فاشیسم هیتلری اگر چهره استعمارگر را در آئینه تمام قد مبارزات خود نشان داد، افغانستان و پولند امروزی جانب دیگر این نیمرخ را نشان میدهد که چگونه فاشیسم لجام گسیخته روس بشکرانۀ تمرکز عظیم نظامی ــ صنعتی و با عوامفریبی تاریخی اش تاریخ ملتها را نفی میکند، ارزشهای آنانرا نابود میسازد و زشت ترین نوع از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی را در پردۀ نیرنگ ” دموکراسی – خلقی ” به خورد مردم میدهد.

اشـــکال تـسلیــم طــلبـــــی مــلــــی:

با پیشرفت ابزار قهر وسرکوب و وسایل و راه های بهره کشی، طرق مقابله  ومبارزه با آن نیز در قلمرو های نا مکشوفی راه باز نمود. این درست است که درسرتاسر تاریخ  قهر ارتجاعی واستعماری همیشه با قهر انقلابی روبرو بود. و بدین صورت قهر به عنوان دایه جوامع نوین نقش مهمی درپیشرفت تاریخ انسانی داشته است، ولیکن امروزه با گسترش وامتداد خط مبارزاتی در ساحه های مختلف  اقتصادی ــ اجتماعی در شکل تظاهرات ، اعتصابات، مقاومت منفی، تخریب دستگاههای قهریه دولت از درون، تبلیغات سیاسی ــ فرهنگی و… اشکال ستیزه اجتماعی و ملی نیز یکی دوتا نیست.
همچنان اشکال تسلیم درمقابل ارتجاع ــ استعمار نیز همانند شورش  و ستیز و مبارزه وهمپای راه  و روشهای قهر وسرکوب در یک شکل محصور نمانده است.
کشور محبوب ولگدمال شده ما در طی چند سال محدود اخیر این اشکال مختلف را همه بخود دیده است. اشکال مختلف قهر وسرکوب، اشکال متعدد مبارزه وستیزه، واشکال متنوع تسلیم درمقابل دشمن. واین کاملا منطقی است که  قهر وسرکوب میلاد مبارزه وستیز را نوید میدهد. این مبارزه بنابر پیچیدگی و یا دیگر عواملی که پسانتر برمیشمریم، گهگاهی به موانعی برمیخورد که منجر به تسلیم ونابودی ــ مؤقت ویا فراگیرــ  آن میشود.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان از زمان بنیانگذاری توطئه آمیزش در سال (١٣٤٤ـ١٩٦٥) منادی انقیاد ملی بود. وابستگی کامل رشته های مختلف زندگی ما را به امپریالیسم روس بنام ” دوستی ” و “همکاری برادرانه” وغیره لاطائلات تبلیغ میکرد. اعترافات آقایان ! کیانوری، به آزین ودیگر اعضاء مرکزیت حزب مزدور ومنفور تودۀ ایران یک بار دیگر عمق گندیدگی و فسادی را که این احزاب را فرا گرفته است برملا ساخت و نشان داد که  امپریالیسم روس برای پیاده کردن سیاست ها و اهداف خود چگونه اعضای احزاب ” برادر” خود را ــ از مهترین یا کهترین آنها ــ  به پادوی و چاکری برمیگزیند و از آنها زشت ترین و منفور ترین وظایف یعنی جاسوسی علیه مادر وطن را مطالبه میکند.  این مناسبات در افغانستان  بشکل غم انگیز تر آن پیاده شد.  حزب مزدور خلق و پرچم درپهلوی اینکه منادی وعامل انقیاد ملی بود ــ  برای رسیدن به این هدف پلیدش باید درمقابل پاسداری نظامات کهن  بومی نیز کرنش میکرد و به تائید وهمکاری آنها راه را برای ارباب خود باز مینمود. اینجاست که یکبار دیگر تجربۀ مکرر تاریخ تکرار میشود که هرآنکه بر شمشیر ظلم بوسه بزند و در خدمت جباران وگردنکشان قرار گیرد، خواه نا خواه به وطنفروشی و خود فروشی تن در میدهد. وعکس آن هم کاملاً درست است. فقط کسانی میتوانند از ساحت مام وطن دفاع نمایند که بیدریغ در موضع دفاع از منافع انقلابی وتاریخی مردم قرار داشته باشند. تسلیم طلبی اجتماعی وانقیاد درمقابل بیعدالتی و اجحاف راه را برای تسلیم طلبی و انقیاد ملی هموار میسازد. وانقیاد  وتسلیم طلبی ملی فقط بر زمینۀ تسلیم طلبی اجتماعی رشد میکند ومحیط زیست خود را می یابد. اما علاوه بر حزب مزدور ” دموکراتیک خلق ” ــ با هر دو جناح آن پرچم و خلق  که از لحاظ ماهوی هیچ اختلافی از هم ندارند ــ عده ای دیگر نیز  ریزه خواران خوان استعمار اند وانتطار” گوشه چشمی” از استعمارگر روس را دارند.  این گروه ها که گاهی ازستم واجحاف می نالند و زمانی بنام کار و کارگرسینه چاک میکنند ، اکنون میخواهند دزدانه در صف مردم درآیند و به اصطلاح معروف ” همره قافله وشریک دزد” اند. اینها با زبان دیگری و با خرام متفاوتی میخواهند دست خون آلود استعمارگر را بشویند و راه را برای حاکمیت کاذب خود هموار سازند. توگویی تره کی وامین و یا ببرک حیله گر بدون اجازۀ ارباب میتوانست ویا میتواند آب بنوشد؟!!
عده ای دیگر نیز هستند که ظاهراً در صف ضد استعمار قرار دارند یعنی اینکه  برضد استعمار میجنگنند، آنرا بد میگویند و… ولی در عین حال برادرکشی را وظیفۀ اصلی خود قرار داده اند. در صفوف مردم تفرقه ایجاد میکنند، وظایف ثانوی و تبعی را آنقدر بزرگ میسازند که مانع وحدت ملت ونیروهای ضد استعماری میگردد. وقتی آنها مردم را قتل عا م میکنند، دارایی مردم را چپاول میکنند و بر ناموس مردم تعرض مینمایند؛ مردم از ترس جان و بنابر غریزۀ بقاء نفس به دشمن پناه میبرند. آن یکی عملاً درآغوش دشمن افتیده است ولی ناراضی است و آن دیگری بعنوان “چماق گندۀ ” استعمار بنام “استقلال طلب” و “مسلمان ” بر فرق مردم کوبیده میشود. آیا اینها ” استقلال طلب ” هستند یا ” تسلیم طلب”؟
عده ای دیگر به “بقاء مطلق” دشمن عقیده دارند، دشمن را شکست ناپذیر میدانند و مردم را ناتوان.  هم نیرومندی دشمن برای آنها ابدی و مطلق است وهم ناتوانی و پراگندگی مردم. تئوری ” بقاء ” دشمن چه به مفهوم اجتماعی و یا ملی آن  یا به تسلیم و سجود در مقابل استعمارگر ویا بهره کش بومی میرسد و یا به انحلال طلبی ودنباله روی. روشهایی از تفکر وعمل که اگرچه چند صباحی زندگی را برای حاملین آن تضمین نماید، در نتیجه نهایی به ” تصفیه” ، نابودی و یا تسلیمی آنها منجر میشود و در بهترین حالت زائده ای میشوند برای عناصر زالو و مزدوریکه سروری دروغین آنها را مست و بیخود ساخته است.
همچنان عــده ای اند که در متن استعماری خواستار راه حل های “قانع کننده برای طرفین” میباشند وفکر میکنند با دلسوزی وبا استرحام میتوانند استعمار گر را راضی به عقب نشینی نمایند. این عده فکر میکنند با توافقات پشت پرده و با زد و بندهای مؤقتی میتوانند کمکی به ملت استعمار شده خود بنمایند و یا واقعاً میتوانند حاکمیت ملی و یا آزادی را به مردم بازگردانند،غافل از اینکه استعمارگر از آنها به عنوان عروسک های خیمه شب بازی استفاده میکند تا مردم را مقهور و مسحور حرکات بوالعجبانه آنها بنماید و ” درخلوت آن کار دیگر” را میکنند که پامال کردن شرافت، آبرو و غرور ملی ماست.
ما اکنون در مورد کار نفوذی دشمن در میان مقاومت واستفاده از آنها بعنوان ابزاری برای رسیدن به هدف خود و همچنان کار سیاسی، فرهنگی ، روانی و اقتصادی که دشمن برای به انقیاد کشیدن ملت ما رویدست دارد، عجالتاً صحبت نمیکنیم ومیگذاریم آنرا برای آینده ها.
ولی چنانچه دیدیم ، دشمن اگرهم بطورعمده از طریق مزدوران رسوای خود  ” پرچم” و ” خلق” بوسیله ابزار قهریه که عبارت از ارتش بیگانه و یا پوشالی است میخواهد انقیاد ملت را کامل کند، ولی در پهلوی این وسیله به وسایل و راه ها ی متعدد دیگر نیز دست میزند که هم از لحاظ شکل پیاده کردن و هم درجۀ حدت و وضوح آن از دیگر اشکال تفاوت دارد.

ریشه های تسلیم طلبی و یا علل و عوامل آن:

اکنون دیگر این مسئاله کاملاً واضح است که  روشها و کنشهای انسانی باید پایه و ریشه خود را درهمان اجتماع انسانی بیابد. شورش و تسلیم به عنوان دو نوع کنش متعارض باهم در مقابل سیطرۀ بیگانه به هم پیوست ومرتبط اند. هرکدام عامل یا عوامل خود را در اوضاع محیطی خود دارند. اینجاست که داشتن حقانیت درمسئاله مبارزه و ستیزه به تنهایی نمیتواند ضامن پیروزی باشد، اگرچه میتواند زمینه ای استوار برای پیروزی بگسترد.
اولین و اساسی ترین عامل تسلیم درمقابل ظلم ــ بویژه ظلم ملی واستعماری ــ ارتباط سرشت وسرنوشت است. یعنی اینکه استعمارگر درجامعه استعمار شده عناصری را پرورش میدهد تا در سرشت خود همانند و یا زائده استعمارگر باشند و یا در سرنوشت با او شریک و همانند شوند. وضع”پرچم” و “خلق” و استعمار روس درجامعه ما چنین است. بناءً تمام کردار و روشهای اینگونه گروهی وابسته و زالو نمیتواند جدا از ماهیت وسرشت آنها مورد مطالعه قرارگیرد.
عامل دیگر عاملی است تاریخی. در هر جامعه ای گروههایی از مردم از نگاه تاریخی با استعمارگر وابسته اند. استثمارگر بومی خصلتاً با استعمارگر پیوند دارد. اگرچه گهگاهی ممکن است در مقابل استعمارگرمشخص قدعلم کند، ولی بدون از محدودۀ وابستگی نمیتواند حرکت نماید. اگرهم علیه یک استعمارگر میجنگد، سرنوشت خود را به استعمارگر دیگری پیوند میزند. درینجا آنچه مهم است البته نه تنها خاستگاه اجتماعی این گروه هاست، بلکه برخورد مشخص آنها با مسئله انقلاب وپیشرفت انسانی بطور عام است که  میتواند حیثیت تعیین کننده داشته باشد.
از همین دیدگاه میتوان عده ای از گروه های نوسانی و”ذوحیاتین”  را نیز در نظر داشت که از یک جانب از استعمار ضربت میپذیرند، اما از جانب دیگر از انقلاب واقعی نیز ترس دارند. و در تمام جریان انقلاب حیثیت ناقل میکروب انقلاب و ضد انقلاب به هر دو اردوگاه را دارند. تثبیت آنها در اردوگاه انقلاب فقط میتواند با تربیت فکــری سیاسی ممتد و تجربه عملی درازمدت میسر گردد.
عامل دیگر عامل سیاسی است: درجامعۀ استعماری هم تعارضات اجتماعی موجود مؤقتاً به فتور میگرایند و هم درمقابل استعمار بسیج میشوند. ولی یافتن قاسم مشترک که حرکت تمام نیروهای اجتماعی یک ملت را در مدت درازی روی یک خط  واحد تضمین نماید، نه تنها به رشد سیاسی کتله های ” نخبه ” نیازمند است، بلکه رشد سیاسی مجموع جامعه نیز تأثیرات ژرف و اساسی در ایجاد همچوجبهۀ گسترده و وسیع ضد استعماری دارد. علاوه بر اینکه در یک ستیز ضد استعماری  گروه های مختلف اجتماعی در داخل یک ملت علیه استعمار قیام میکنند که هر کدام خاستگاه فکری جداگانه وبرنامه سیاسی مختلف و راه و روشهای عملی متفاوت از همدیگر را دارا است و در همچوحالت  یک مبارز نه تنها بصورت افقی درمقابل استعمارگر به پیش میرود بلکه همزمان با  آن مبارزه ای دیگر بشکل عمودی در داخل خود جامعه نیز رشد میکند. واین حالت مبارزۀ چند جانبه خواه نا خواه در کشمکش خود شرایط ایجاد یک جبهه گسترده را ضعیف کرده و در مقابل امکان مانور دشمن را درمیان نیروهای مقاومت تزئید میبخشد.
در جریان زد وخورد چند جانبه نیروهای مقاومت اغلباً چنین اتفاق میافتد که از میان دوست و دشمن که بطور عینی خود را درموقعیت استعماری مشخص ساخته است دستخوش سیاستهای خانه خراب کن این یا آن نیرومیشود تا آن حدیکه اختلافات میان نیروهای مقاومت در صدر تعارضات ذات البینی قرار میگیرد و دشمن عملاً فراموش میشود یا اینکه با تحلیل این اوضاع تصنعی برپایه ضعف فرهنگی، فکری موقعیت دوست و دشمن از نظر تصمیم گیرندگان سیاسی جابجا ومغشوش میگردد و بیراهه را بجای راه ویا چاه را بجای راه میبیند وگفته معروف ” لغزش اولین گام هلاکت است”. وقتی درین صورت ها اشتباه کاران بخود نیایند یقیناً  درکام اژدهای استعمار بلعیده میشوند. ( درین میان باید از نتایج اسف انگیز سیاستهای انحصارگرانۀ عده ای کوته نظر یاد کرد که فکر میکنند با تفنگ های خیراتی میتوانند ملت غیور و سرکش افغان را رام سیاستهای زورگویانه خود کنند، غافل از اینکه  ملتی را که روس امپریالیستی نتوانسته است بزور اسلحه بشکند، این یا آن حزب مونتاژ شده نیز قادر نخواهد بود آنرا بدنبال خود بکشاند.  فشار انحصارگرایانه این احزاب عده ای زیادی از مردم را برخلاف  قدرت  آنها به دامن استعمارگر روس می اندازد.)
عامل دیگری که به این عامل بستگی عمیق دارد عامل فرهنگی است. در یک محیط عقبمانده فرهنگی که مردم هنوز از مصالح علیای ملی وسیاستهای ملی و…  بدورند ومصالح خود را بطورحسی فقط در روابط خویشاوندی وخونی و… خلاصه میکنند وحب وبغض نیز درمحدوده همین گونه اعتبارات رنگ میگیرد، زمینه خوبی برای پراگنده کردن نیروهای مقاومت ملی و به بازی گرفتن بخشی علیه بخش دیگر بوجود میآید که میتواند مانند عوامل دیگر زمینه خوبی برای رشد گرایش و روند تسلیم طلبانه را مهیا سازد. تجربه روس استعمارگر چه در زمان تزاران در آسیای میانه و یا تزاران نوین در کشور ما مثال های زنده ای را در این مورد میدهد.
ولی آنچه درکشور ما بخصوص اهمیت دارد وجود جنبش عملی خودبخودی و فراگیر است که همپای خود جنبش سیاسی وفکری را فاقد بوده است. اینگونه جنبشها هر قدر هم از شور انقلابی توده های ملیونی ملهم باشند به علت اینکه به درستی رهبری نمیشوند وخواه ناخواه به طور یک بعدی ویا در ابعاد ناخواسته حرکت میکنند به شکستهای حتمی روبرو میشوند. بدائیت جنبش و فقدان تجربه محسوس ملت درمقابله ضد استعماری در متن شرایط و اوضاعی که عقبگاه استراتیژیک غیر مطمئن ولرزان وعقب مانده را داشته باشد، همگی در مجموع میکانیزمی بوجود میآورد که بعد از هر شکست کوچک و بزرگ، نطفه های یأس و نا امیدی، ابهام و اغتشاش فکری را به مثابه نطفه های تسلیم طلبی تخم گذاری میکند که در شرایط فقدان یک جریان روشنگر و رهگشا به روند و گرایش عمومی مبدل خواهد شد.
البته کمبود امکانات مادی – تخنیکی و فقدان یک پایگاه مستحکم انقلابی که بتواند امید و روشنی به اطراف خود بپراگند، میتواند زمینه خوبی برای رشد افکار بدبینانه ومأیوسانه باشد که پیش درآمد نطفه های خبیث تسلیم طلبی است. این مسئله بویژه در شرایطی اهمیت زیادی کسب میکند که نظامیگری سراسر جنبش را فرا گرفته است و هیچ نیروی اجتماعی نتوانسته است جنبش را از لحاظ سیاسی وفکری تحت هژمونی خود بیاورد. بناءً تجارب مجزا، سطحی و پراگنده باقی مانده، هیچ نیرویی قادرنیست ــ و یا احیاناً ظرفیت آنرا ندارد ــ تا  ارزیابی از وضعیت کلی جنبش ارائه دهد ، و خود را اکثراً در ورای طرح های بلندبالای گروه گرایانه خود میپوشانند که نه خود آنها را قانع میسازد نه مردم را.
در اخیر باید گفت که فشار نظامی استعمارگر همگام با تبلیغات روانی و عوامل نفوذی دشمن همگی دست بدست هم میدهد تا نتیجه ای از عامل ” توطئه ” نیز بدست آوردند که در این مورد اکنون به طور مفصل صحبت نمیکنیم.

طرق مبارزه با تسلیم طلبی ملی:

نگرش علمی  به تاریخ انسانی و به کنشها و روشهای او به این نتیجه رسیده است که افکار، روشها وکنشهای انسانی علل و انگیزه هایی دارد که باید آنرا در خود جامعه جستجو کرد وهر واقعه ای  نیز به گذشته خود پیوند نتیجه با علت را دارد، چنانچه خود علتی برای نتایج بعدی میگردد. بررسی های علمی همچنان نشان داده است که نقش تصادف در رویدادهای اجتماعی بی اندازه ناچیز است و وقایع وحوادث را نمیتوان فقط برپایه خوبی و بدی افراد توجیه کرد. بناءً نمیتوان بسادگی حکم کرد که فلان شخص که دارای طینت خوبست در مقابل ظلم وتعدی ملی واجتماعی به مقاومت وشورش برمیخیزد وبهمان که بدطینت است برعکس به تسلیم میگراید.
ما چنانچه نشان دادیم تسلیم درمقابل دشمن به اشکال گونه گونه آن چه فکری، چه سیاسی ــ علمی و یا فرهنگی ــ ریشه های تاریخی، سیاسی، فرهنگی، فکری ومحیطی دارد وهمه این امراض وپلیدی ها را نمیتوان با شیوه ای واحد از بین برد ویا معالجه کرد. مثلاً عاملین انقیاد ملی را باید با انتقاد سلاح  بطور همه جانبه نابود کرد ولی کسانیکه با انحصارطلبی احمقانه خود راه را برای استعمارگر باز میکنند ، باید با اسلحه انتقاد و بطور سیاسی بوحدت طلبیده اصلاح کرد ودرصورتی که عده ای بر مواضع  ضد وحدت خود پافشاری مینمایند تجرید نمود. البته  که این کار ساده نیست و به هیچوجه آسانتر و ساده تر از مبارزه علیه استعمارگر هم نیست. ولی دشواری کار معنی این را  نمیدهد که ما از شیوه صحیح حل مسائل انقلاب سرباز زنیم. عقب ماندگی فرهنگی، سیاسی وتئوریک را با طرح وعملی کردن یک استراتیژی جامع الاطراف که هم با استعمار بجنگد وهم به تربیت مردم همت گمارد، باید از بین برد. یأس ونا امیدی ناشی از پذیرش تئوری ” بقاء ” دشمن  را باید با کارشاق وهمه جانبه و روشنگرانه وعملی وطرح  برنامه های عملی قابل اجرا علاج کرد وعوامل نفوذی دشمن را باید در زیر ذره بین علمی فکری ــ سیاسی در پیچ و مهره های تشکیلات باز شناخت وبجزای اعمال شان رسانید، دست اشتباه کاران را گرفت و دست خیانت کاران را قطع کرد و…
اگر ما در امور انقلاب به مسایل حیاتی آن با لامبالاتی بنگریم  و درتوجیه وضع موجود برآئیم وهمه چیز را به حساب شرایط و اوضاع بگذاریم ولحظۀ گذرای کنونی انقلاب محک سیاستها و روشهای ما باشد، درآن صورت پیش روی واقعیت فاسد کنونی به سجده افتیده ایم و نتوانسته ایم وظیفه خود را در انقلاب کشور خود انجام دهیم.  از جانب دیگر عدم درک همه جانبه واقعه و روند و یا پدیده ای ، عدم  بررسی علل وعوامل وریشه های آن، اشکال آن و ناتوانی در یافتن راه حل های مشخص عملی، سودمند و دیرپا ما را به موجوداتی مبدل میکند که دهن تب آلود ما به هذیان گویی و نفرین اکتفاء می ورزد.
اکنون یک سازمان انقلابی، پیشتاز ومیهندوست که هم از نگاه تفکر وعمل وهم از لحاظ منافع تاریخی در تعارض خونین با استعمار ــ ارتجاع قرار دارد و حساب آن از استعمارگر ، ایادی، وپایه های آن بکلی جداست،  ممکن است در جریان عمل بغرنج انقلاب دچاراشتباهاتی ناگزیر گردد ویا وبای موجود در جامعه ــ چه در سطح فکری، سیاسی و یا سازماندهی اجتماعی ــ بتواند دامان  پاک آن را با غبار شبهات و یا لکه هایی بیالاید. چگونگی آن و راه و روش برخورد فعال با آنرا که ریشه کن کردن شجرۀ خبیثه انقیاد و تسلیم طلبی ــ در تمام ابعاد آنست  ، به بحث میگیریم.

١ــ پیوند با گذشـته:

” انسان خود آگاهی است”. اشکال مختلف مبارزه وستیزه انسان درقلمرو های گوناگون با مبارزه میان خود آگاهی و از خود بیگانگی توأم بوده است. حاکمان محکوم شده در جریان دگرگونی ذاتی و عینی شان، با مجموع کتله های انسانی در حول وحوش خود هم هویت میشوند، ذات خود بمثابه انسان را که از زنگار ازخود بیگانگی  تیره گشته بود در روشنائی موقعیت  جدید خود که آیینه تمام قد اجتماعی است درمییابند. وهنگامیکه از مرز ذات خود با اوصاف دیگری پیوند بخورند، دوباره در موقعیت کلی از خود بیگانگی قرار میگیرند،منتها در ازخود بیگانگی محکومیت که با از خود بیگانگی حاکمیت فقط از نگاه شکلی درتضاد است، اگر چه در محتوای آن ــ بمعنی از خود بیگانگی ــ تفاوتی نیست.
محکومان حاکم شده نیز آنگاهی  دوباره به قلمرو ازخود بیگانگی قدم میگذارند که در موقعیت جدید خود  ــ موقعیت حاکمیت ــ  به جای تلاش وستیزه برای از بین بردن حاکمیت ومحکومیت در کلیت آن در تحکیم حاکمیت خود ومحکومیت دیگران بکوشند و تازه فاجعه غم انگیز از آنجا آغاز میشود که وسایل جای اهداف را بگیرند ومشتی طفیلی و فرصت طلب در پناه از خود بیگانگی جبری و مؤقتی، برج و باروی پاسداری از آنرا برافرازند.
تسلیم طلبی به معنی نوعی از خودبیگانگی در درازای تاریخ با اشکال گوناگون وبنابرعوامل متعدد بوجود آمده است و  هر قدر جامعه انسانی به پیچیدگی گرائیده است و هر اندازه این جامعه  بنابر پیشرفت دانش بشری و ابزار و وسایل زندگی به هم نزدیک شده است ومناسبات گسترده ” جهان وطنی ” بر مراودات و ارتباطات انسانی چیره گشته، اشکال ، عوامل و ابعاد ستیزه و تسلیم نیز پهنا وتنوع بیشتری کسب کرده است که ما شمه ای از آن را درمبحث گذشته یاد آور شدیم.

٢ ــ  سازمان پیشتاز ، موقعیت و وظیفۀ تاریخی آن:

استعمار ــ چه کهن و چه نوین ــ بمفهوم نفی کننده تاریخ ملتها ، سد کننده  تکامل اجتماعات بشری، مسخ کننده هویت فرهنگی انسانها، مدافع  بدترین و فجیع ترین انواع  بهره کشی، ظلم، تعدی ومناسبات غیرعادلانه میان انسانهاست ونتیجتاً بدترین نوع ازخود بیگانگی را با خود به همراه دارد. ولی شورش وستیزه علیه استعمار نیز در درازای تاریخ  هیچگاهی از موضع یگانه و با انگیزه یگانه نبوده است. از همینجاست که محکومان حاکم شده اکثراً خود در تناقض با حاکم استعماری شیوه ها خصال ومناسبات استعماری را در جامۀ دیگری عرضه میکنند و این توهم را درمخیله ارباب نظر برمی انگیزند که حاکمیت ومحکومیت جزئی از ناموس زندگی و لازمه اجتماعات بشری است وغرامت ازلی است که اولاد آدم در ازای دو گندم به ندامت میپردازد.
در عصریکه کتله های عظیم ” سراپا برهنه وحرمان کشیده ”  قــــرن بـپـا خاسته انــــــــد تا ” فلک را سقف بشکافند و طرح نو دراندازند” ، طرحی که در آن نه ازخود بیگانگی طبیعی ونه ازخود بیگانگی اجتماعی محلی از اعراب داشته باشد. موضع یک سازمان پیشتاز در برابر استعمار ماهیتاً این است که بعنوان نماینده فکری ــ سیاسی این کتله های عظیم تاریخ ساز که بار پیشرفت وترقی را در جریان تاریخ بردوش توانای خود دارند وهویت فرهنگی پیشرونده انسان دربند و زنجیر گسل را نمایش میدهند، در تناقض آشتی ناپذیر با استعمارگر و استثمارگر بومی قرار میگیرد. یک سازمان پیشتاز صرفاً نه برای قدرت و حاکمیت ، بلکه اساساً برای دگرگونی های فراگیر و بنیادی می ستیزد.  مبارزه برای رسیدن به قدرت وحاکمیت فقط تا آنحدی میتواند مشروع و موجه باشد که راه را برای خود آگاهی انسانی ــ بمفهوم ساختن آگاهانه تاریخ ــ باز نماید، تاریخی  که درآن دیگر استعمار نتواند ملت های گسترده را به نام اشاعه ” تمدن ” ،  “پیشرفت” ، ” سوسیالیسم ” وغیره از تب و تلاش خود این انسانها برای رسیدن به تمدن وپیشرفت واقعی برای به دست آوردن رفاه اجتماعی در چهارچوب ارزشهای مادی و معنوی جامعۀ خود باز دارد.
یک سازمان پیشتاز در مجموع جامعه درموضع دفاع از گروه ها و لایه های اجتماعی فرودست، به افکار ، سیاستها و اشکال مشخص سازماندهی نیاز دارد که بدون آن نمیتواند ” نظامات کهن ” را که اکنون در پناه استعمار نوین به بازی خود مشغول است ، برهم ریزد و ” طرح نو دراندازد”. این سازمان چنانچه در مناسبات درونمرزی خود از آزادی وطن و هموطن دفاع میکند، در مناسبات برونمرزی خود نمیتواند سرنوشت خود را در گرو آن نیروهایی بگذارد که یا آزادی ملتها را لگدمال میکنند و یا انسان های آزادۀ هموطن خود را درغُل و زنجیر دارند.
“ولی انسانها تاریخ خود را مطابق دلخواه خود نمیسازند، بلکه بنابر آن شرایط و اوضاع از گذشته به میراث رسیده ایکه اکنون بر ما حاکم است بنایش میکنند.” بناءً سازمان پیشتاز وظیفه دارد موقعیت خود را در رابطه به این اوضاع واقعی درک کند ودر پی تحقق آرمانهای خود برآید. طرح موقعیت تاریخی و انقلابی بدون درنظرداشت اوضاع وشرایط واقعی حاکم بر جامعه ( آرمانگرایی بی پایه ) انسان آزاده وشورشی را که در پی کندن بنیان ناروایی ها ی اجتماعی وملی برآمده است، در دام اوهام وتصورات نرگسی اش میخکوب میکند وبجای آنکه گره از کار فروبسته ای بگشاید، تارهای پیله ای را بدور خود می تــند و دربهترین حالت وجدان معذب و برانگیخته خود را با مشتی کلمات و تصورات تسکین میبخشد، ولی درد و رنج بنای عظیم و شکوهمند جامعه  و انسان آزاد را  نمیتواند درمانی بیابد. اگر دوری گزیدن از موقعیت تاریخی و انقلابی، انسان شورشگر و یا سازمان پیشتازش را به سجود در مقابل اهریمن ظـــلم اجتماعی ــ مــلــی وامیدارد و نطفه های خبیث تسلیم را پرورش میدهد، عدم درک و یا به فراموشی سپردن وظیفۀ فوری و مقطعی که از شرایط و اوضاع موجود آب میخورد، آرمان گرایی هـذیان آلـودی را بر ما مسلط میسازد که به اشکال اراده گرایی و ذهنی گرایی سرنوشتی جز لـــمیدن در منجلاب یأس و تسلیم نخواهد د اشت.

۳ ــ عوامل برون ذاتی تسلیم و ستیزه:

ما در گذشته برشمردیم که ریشه های تسلیم طــلبی را  باید در ارتباط سرشت و سرنوشت با استعمار، وابستگی تاریخی با آن ، مناسبات سیاسی بغرنج جامعه که هم بصورت افقی و هم بطور عمودی در تناقض و تقابل هم قرار میگیرند و بدین وسیله مرزهای تعیین شدۀ تاریخی در موقعیت استعماری کشور بنابراین سیاستهای نادرست مخدوش میگردند، و همچنان در عامل فرهنگی به مفهوم عقب ماندگی جامعۀ استعمار شده و یا مورد تهاجم استعمار قرار گرفته که در آن مصالح علیای ملی و سیاستهای ملی در مقابله با سیاستهای خونی و آنی مرتبه دانی تری  را احراز مینماید و بالاخره در جنبش خود بخودی و کمبود مادی ــ تخنیکی ( اقتصادی )  و عقب گاه مستحکم استراتیژیک جستجو نمود.  ما دراینجا سر تکرار  آنرا نداریم، ولی میخواهیم نکته ایرا که بنا بر اهمیت آن در بحث گذشته به فراموشی ویا دقیقــتـر بگوئیم بدست تأخیر سپرده بودیم، اکنون عنوان نمائیم وبعد از آن نیز حرکت این عوامل برون ذاتی سازمان  پیشتاز را در درون اینگونه سازمانها مورد ارزیابی قراردهیم تا با کشف این میکانیسم کانال های ناقل این امراض و انحرافات را شناسائی کرده و در پی علاج آن برآئیم:
استعمار ــ کهن و نوین ــ با خصلت ” جهان وطنی ” اش در هرکجا پا میگذارد با مجموعه ای از تـناقضات روبرو میگردد و یا خود عامل تـناقضات جدیدی در جامعۀ پر از تـناقضات پیشین میشود. یکی ازین تـناقضات هم، رقابت و هم چشمی قدرتهای استعماری برای تسلط برجهان است. اکنون هیچ نقطه ای در جهان وجود ندارد که در آن رقابت استعماری وجود نداشته باشد. این رقابت هم در پهنا و هم در ژرفــنای خود در قلمروها و ابعادی حرکت  میکند که اکنون حتی مرکز قلمروهای خود استعمارگر نیز از رقابت هم پالکان دیگرش در امان نیست که درابعاد گونه گونۀ پنهان وآشکار، خونین و مسالمت آمیز ، حاد و آرام در جریان است.  ولی رقابت استعماری با وجود اینکه  گهگاهی به مثابه عامل مثبت در پیشرفت و اعتلای جنبش رهایی بخش ملی نقش خود را بازی میکند، از دو جهت برین جنبش تــأثیر منفی دارد و عوامل تسلیم و انقیاد را دامن میزند.
جنبش آزادیبخش ملی به عنوان نفی یک فراگرد ( پروسه ) ضرورتاً پیشروندۀ تکامل اقتصادی ــ اجتماعی که توسط استعمار ــ کهن و نوین ــ با نفی شخصیت تاریخی ملتها از مسیر طبیعی آن به انحراف کشانده میشود، خواه نا خواه در برخورد با استعمار ــ در تشخص خود ــ در دایرۀ رقابت استعماری میافـتـد. در شرایطی که جنبش مقاومت بر زمینۀ یک جنبش خود بخودی و فراگیر پایه میگیرد، امکان اینکه بخشهایی از جنبش خود بخودی آّگاهانه و یا بطورناخودآگاه در خدمت رقابت های استعماری قرار گیرد، خیلی زیاد است. درین صورت جنبش مقاومت و یا اقلاً بخشهای وابسته آن ــ بعلت دوری گزیدن از موقعیت تاریخی ضد استعماری خود و مبدل شدن به زائدۀ استعماری قدرتی رقیب و ستیزه گر، تابع آن متغیری نمیگردد که در ذات خود نافی فراگرد پیشرونده ، انتقادی و زنجیر گسل جنبش آزادیبخش ملی است.  و بعلت اینکه وابستگی خود نوعی تسلیم است، بناءً مسأله ازلحاظ ماهیت و کیفیت با خط استعماری در تماس میشود و بالاخره در تطابق با آن حرکت میکند. این مسأله البته با حسن و سوء نیت وبا طبیعت این یا آن فرد یا گروه انسانی هیچگونه ارتباطی ندارد، بلکه با عینیت خود نتایج مشخصی را ضرورتاً به میان میآورد. این وابستگی تاریخی زمانی ــ البته ــ به فاجعۀ تاریخی مبدل میشود که نیروهای وابسته به کمک اربابان استعماری ــ بر سر قدرت و یا رقابت قدرت ــ تمام راه هایی را که به خودآگاهی، خود سازی و خود اتکایی میرسد کور کنند تا مردم را در مسیر اجتناب ناپذیر وابستگی و تسلیم قرار دهند و هم پیمانان شان بعنوان ” ناجی ” ملت و پهلوان پنبه ها راه های بظاهر گونه گونۀ ” معقول ” ولی در حقیقت تسلیم طــلبانه خود را پیش پای مردم بگذارند.
رقابت استعماری در مسیر پرپیچ وخم خود گهگاهی به تصفیه حسابهای ” دوستانۀ ” مؤقتی و مشروطی میرسد که در عرف سیاسی به نام تبانی یاد میگردد. تبانی در ماهیت امر نوعی از رقابت استعماری و یا نتیجۀ آنست که در مقطع معین برای ترازبندی مایملک و حرکت بعدی ضروری میگردد.  تبانی معمولاً در صورتی امکان پذیر است که جنبش آزادیبخش ملی بنابر تکامل درونی و توازن قوا در مسیری غیر قابل پیشبینی شده بیفتد که منافع نیروهای استعماری ذیدخل مستقیم در یک قضیه را با خطر مواجه سازد. بناءً این نیروها مؤقتاً از رقابت خود دست کشیده و بطور همآهنگ و همسوی، آن مسیر را طبق دلخواه اطراف استعماری تصحیح میبخشند.
نوع دیگری از تبانی در سطح کلی میتواند به وجود آید و آن در صورتیست که قدرتهای استعماری بعد از دورانی مخاصمت شدید و حاد ــ جنگ گرم وسرد ــ بخواهند برای حرکتهای استعماری بعدی خود ضابطه ها و حد و مرزهای توافق شده را در سطح جهانی بوجود آورند و جنبشهای آزادیبخش و نیروهای حامل آن که در گرد این یا آن قدرت قرار دارند، قربانی اینگونه توطئه های جنایتبار میشوند. ما اکنون قصد آنرا نداریم تا این مسأله را بطور مفصل بشگافیم بلکه مقصود فقط اشاراتی بود تا نشان دهیم چگونه رقابت استعماری گهگاهی به تبانی میانجامد و تبانی، نیروهای وابسته به استعمار را به انقیاد و تسلیم میکشاند. نیروهای استعماری هم پیمانان شان را در آّنچنان موقعیت سجودی قرار میدهند تا با هر حرکت مانوری خود بتوانند بدون درد سری آنرا طبق دلخواه خود به حرکت در آورند. نیروهای وابسته ایکه لحظه ای توهم آزادی عمل را در سر پرورانده اند، اکثراً قربانی ارباب خود بوده اند.
یک سازمان پیشتاز وانقلابی با خصلت پیشرونده، انتقادی و زنجیرگسل خود در تناقض ماهوی با استعمارگر قرار دارد، در متن اوضاع وشرایط مشخصی چراغ به دست به جنگ سیاهی میرود. در متن اوضاعی که تعدادی از نیروهایی از نگاه سرشت خود با استعمار هم سرنوشت اند، برخی دیگر آن از لحاظ تاریخی در سنگر استعمار قراردارند، سومی بنابر سیاستهای معینی ــ بگوئیم با حسن نیت ــ در کام اژدها فرو میرود، دیگری در پایبندی خونی، قومی و محلی خود را در دامن استعمار میاندازد و … سازمان پیشتاز که در میان جامعه و همۀ این امراض زندگی و مبارزه میکند، گهگاهی در مقابل جریان نیرومند اجتماع ماحول خود نمیتواند تاب بیاورد و به طور مؤقت یا دایم، جزئی و یا کلی با این جریان عقب گرا و تسلیم طــلبانه همراه و همنوا میگردد. هیچ سازمان جدی انقلابی نمیتواند ادعا نماید که در آب گل آلود شنا کند و اثراتی از آن بر چشم و گوش او باقی نماند. این درست است که حرکت خلاف این جریان اصلی است انقلابی و اجتناب ناپذیر، ولیکن تأثیرپذیری یک نیروی انقلابی از اوضاع و احوال محیطی اش علمی و قابل قبول است .

۴ ــ  عوامل درون ذاتی تسلیم و سـتیزه:

چنانکه پیشتر دیدیم، در مبارزه وستیزۀ استعماری آنچه بیش از همه نقش دارد سرشت ویا موقعیت تاریخی یک نیروی اجتماعیست. آن نیروهائیکه براساس سرشت، سرنوشت شان با استعمار پیوند خورده است اگر هم بنابر علل عارضی ای چند گاه در سنگر ضد استعماری بنشینند، همانند مار آستین در لحظۀ مناسب نیش زهرآلود خود را در بدن انقلاب فرومیبرند. یک سازمان پیشتاز با سرشت ویژۀ خود در تناقض با استعمار قرار دارد. اگر در صفوف مبارزین پیشتاز راه آزادی فــتوری هم ایجاد شود و یا نیروهایی از آن  در معبد تسلیم به سجود بپردازند در آنصورت یا اشتباهی در کار است یا انحرافی، نه همآهنگی و همسویی طینت و طبیعت. درین صورت یکی از دوسوی تناقض بطور حتم دیگری را نابود میکند و میبلعد، یا گردان پیشتاز دوباره در موقعیت تاریخی خود قرار میگیرد و به گــفـتــۀ نــغــز مــولــوی:

“هــرکسی کــو دور ماند از اصل خـویش
بـاز جـوید روزگار وصــل خــــــــویش”

ویا اینکه گردان پیشتاز به موقعیت تاریخی  خود خیانت میورزد و رنگ می بازد که درین حال حسابش از جمع شیفته گان راستین راه آزادی جداست.
به هر حال استعمار نه به عنوان یک قدرت نظامی صرف، بلکه به مثابه یک سیستم با مردمان جهان ــ در کشور خودش و در بیرون ــ طرف است، که درین سیستم هم نگرش فکری آن مضمر است وهم حرکت سیاسی آن وهم نهادها و ابزاری که بوسیله آن اهداف خود را برآورده میسازد. یک سازمان پیشتاز نیز بنا به گـفتۀ : ” لایفلح الحدید الا الحدید ” از سیستمی پیروی میکند که نافی نگرش فکری ، تحرکات سیاسی و نهاد و ابزار استعماری است.
بناءً اگر سازمان پیشتاز از موقعیت فکری ــ فلسفی خود انکار ورزد و بخواهد خود را باحلیۀ افکار عقب گرا و تاریخ زده متجلی سازد و یا به آنچنان لاادریتی بیفتد که قدمگاه خود را بعنوان یک سازمان پیشتاز گم کند، در آنصورت به  جای اینکه با چراغی به جنگ سیاهی برویم طشتی از قیر را بر چهرۀ خود مالیده ایم و در سیاهی ناپدید شده ایم.
خلع سلاح فکری سازمان پیشتاز و نا امیدی اعـتقــادی آن ، کوششی است که در طی قرون و اعصار استعمار و ارتجاع بدان پرداخته است. گاهی پیشتازان اجتماع به کلی مسخ میشوند و سر از گریبان استعمار میکشند، زمانی به عوامل پنهانی استعمار مبدل میگردند، وقتی هم با نفی ذات خود و بزرگسازی استعمار و  ارتجاع مردم را از نگاه معنوی بی روحیه میسازند ویـــا اینکه در  بیابان های گـــرم و ســوزان آنها را به سراب ” اندیشه های تازه ” سرگردان میسازند. ولی در همه احوال نتیجه یکی است و آن اینکه وقتی سازمان پیشتاز ازموقعیت فکری خود به نفع استعمار ــ ارتجاع و یا به نفع نیروهای دیگری که همراه اویند بگذرد، راه را برای تسلیم در مقابل این نیروها باز میکند و نقش تاریخی خود را که همانا واژگونی وارونگی تاریخ این ملت است بطور کامل نمیتواند انجام دهد.
ممکن است گاهی هم سازمان پیشتاز از لحاظ اعـتقـادی برموقعیت فکری خود استوار جلوه کند، ولی از نگاه سیاسی ــ نظری و یا سیاسی ــ عملی در سراشیب تسلیم طـلبی قرار بگیرد.  یکی از اشتباهات  سیاسی ــ نظری ایکه نطفه های تسلیم طـلبی را درخود پرورش میدهد، طرحی است که گویا در کشور ما جنگ کنونی جنگ میان ابرقدرت های امپریالیستی است و یا اقلاً در پهلوی جنگ عادلانه ملت ما، جنگ دو ابرقدرت عمدگی و تسلط کسب میکند و این نطر  به فراموشی سپردن یک کلیت تاریخی ــ اجتماعی ( مقاومت مردم ما علیه سوسیال امپریالیسم روس ) و انکار خصلت کلی جنگ عادلانۀ کنونی عملاً منجر به کناره گیری از آن و تقویت دشمن میشود. این نظر در صور بسیار زنده آن به طرح کاریکاتوری دو اردوگاه ( اردوگاه سوسیالیستی به رهبری شوروی!! و اردوگاه امپریالیستی به رهبری امریکا) میرسد که اکنون جناح های ذخیرۀ روسی در ورای آن خود را می پوشانند.
انحراف دیگر سیاسی ــ نظری مناسبات میان آزادی ملی و دموکراسی را در مرحلۀ کنونی درک نمیکند. مضمون این طرز تفکر چنین است که: ” برای رسیدن به آزادی باید دموکراسی در درون نیروهای مقاومت رامتحقق ساخت، ولی کسانی هستند که در نظر و عمل این دموکراسی را پامال میکنند. لذا باید آن نیروهایی را که دموکراسی را نفی میکنند با ” انتقاد سلاح ” نفی کرد و این یگانه راه رسیدن به آزادی است.”  مطلق کردن قطب دموکراسی و عدم توجه  به حدود وثغوریکه دموکراسی درین مقطع تاریخی در چهارچوب آن بایستی حرکت کند ( وآن چهارچوب آزادی است) وجدا کردن آن از مسألۀ عمده مقطع کنونی ما ( آزادی ) لامحاله پیروان این نظر را به منجلابی میکشاند که برای بیرون آمدن از آن ” دست خود را در دست شیطان میدهند” و در نتیجه پایه های تسلیم طـلبی را بنیان میگذارند.
انحراف سیاسی ــ عملی بیشتر خود را در لـفافۀ خجالتی رفرمیسم ــ  اجنتوریسم ( کار نفوذی شبه علنی در میان دشمن ) می پوشاند. این طرح عملاً بطرف تجزیه دشمن و جلب امکانات آن به نفع انقلاب نمیرود، بلکه ” بازی با دم اژدهاست” که بازیگران خود مرکز بین و خود شیفتۀ آنرا همراه با ظرفیت انقلابی سازمان پیشتاز در کام اژدها فرو میبرد.
دوری گزیدن از تجارب انقلابی جهان و رو آوردن بطرف “امپراطوری های خود مختار تشکیلاتی” برزمینۀ محلی گرایی، نژاد گرایی و دیگر گرایشات مضره، زمینه ساز یأس در میان انقلابیون و نفوذ دشمن است و دیر یا زود گردانندگان مراهق آنرا به سرزمین تسلیم و سجود میرساند. چه سجود ملی یا اجتماعی و یا خزیدن در غار ناامیدی و زندگی شخصی که در همه احوال به کشاندن ظرفیتهای محدود انقلابیون است و سزایی جز نفرین و روسیاهی در پی نخواهد داشت.
نفوذ دشمن در بین سازمانهای انقلابی و پیشتاز فقط میتواند برزمینۀ کمبود های فکری، سیاسی ویا اشکال سازماندهی باز ، خود مختار و یا محلی گرایانه ریشه بدواند و خونبارترین نتایج را برای یک سازمان انقلابی به بار آورد و فشار چند جانبه دشمنان رنگارنگ، همراه با کاستی های دیگری مانند سمت گرایی ویا توده گرایی، حفظ مناطق نفوذ و یا نظامیگری در مجموع میکانیزمی را به وجود میآورد که عده ای راه ” نجات ” را فقط در کام اژدها میبینند و در متن یک حرکت مانوری گرایشات تسلیم طــلبانۀ مــلــی نطفه میبندد.
مقاومت و آزادی

قدوم نا میمون استعمار گر که با تخریب نهاد های فکری ،اجتماعی واقتصادی جامعه مورد استعمار توأم است، تا با ساخت و خواست جامعه استعماری همنوا گردد، لاجرم واکنشی فراگیر را با خود همراه دارد که اشکال متعدد ستیزه و شورش و یا تسلیم و سجود بنا بر ویژگیهای درون مرزی و برون مرزی مایه می بندد ، رشد می کند و با جهت گیری های متعددش با سرنوشت خویش  پیوند می خورد.                                                                                                                      در جوامع عقب مانده مانند کشور خود ما – که قطب بندی های حاد سیاسی – اجتماعی هنوزعینیت تاریخی خود را ندارد، گروه ها و لایه های متعدد اجتماعی درشبکه ای وسیع و پیچیدۀ  روابطه متقابل و باهمی قرار میگیرند که نتنها در تضاد و تقابل همدیگرند بلکه همزمان با آن در همگونی و با همی با یکدیگر تأثیرمتقابل خود را دارند. این روابطه بیش از اینکه نافی یکدیگر باشند مکمل همدیگراند. در متن چنین اوضاع  و احوا ل جنبش مقاومت فراگیریکه بر پایه حرکت خود بخودی توده های ملیونی استوار است صرفاً یک فراگرد نافی استعمار است که در ذات خود تناقضات و کمبود های بی حد وحصری را حمل میکند. خاستگاه ها و خواست ها با انگیزه ها و روش ها، پایه های فکری وچوب بست سیاسی آن همه وهمه با هم متفاوت واکثراً متضاد است. مقاومت در برابر استعمار و تخریب همه جانبه آن ، نقطۀ التقاء بالقوه – حتی نه بالفعل- همه این نیرو ها ذاتاً متنا قض است و خود این تناقض ذاتی کند ساز و حتی مانع تکامل جنبش مقاومت تا سرحد یک جنبش آزادیبخش است که در واقع یک فراگرد نفی نفی استعماری است . جنبش مقاوت ذاتأ نا همگون و متناقض با سلسله ای از روشها و کنش ها رو بروست که در یکی از جوانب فکری، سیاسی و یا نظامی اش با تسلیم وانقیاد پهلو می زند و یا رهگشای آنست و این چیز عجیبی نیست و ما قبلآ به آن اشارتی کرده ایم ولی در اینجا آنچه برای ما اهمیت دارد چگونگی سرایت آن در میان یک سازمان پیشتاز ، انقلابی ومیهن دوست است.
یک سازمان پیشتاز ، به حیث موجودی زنده  و پویا، چنانچه جزئی از محیط خود را – از لحاظ اعتقادی ، سیاسی و اجتماعی – در بر میگیرد و به عنوان نیروی بالنده و سازنده بر ماحول خود تأثیر می گذارد و محیط زیست خود را مطابق خواست خود دگرگونه میسازد بمقدار معینی نیز از محیط ما حول خود رنگ میگیرد. تا آنجا که این تأثیر متقابل آگاهانه ، هدفمند و با برنامه باشد تند سازی فراگرد پیشرفت انقلاب را یاری میرساند ولی اکثرأ این تاثیر متقابل از دائره یک حرکت آگاهانه پا فراتر گذاشته و تابع تحرک درونی ” اتو دینامیسم – دیالکتیک ” خود جنبش می گردد- جنبش همه چیز هدف هیچ –. درین صورت خطر سرایت روش ها، کنشها و نظریاتی که بطورمستقیم و یا غیر مستقیم ، دور یا نزدیک با تسلیم وانقیاد پیوند دارد در میان سازمان پیشتاز غیر قابل اجتناب است. بویژه وقتی سازمان پیشتاز نوپا و کم تجربه باشد، مبانی اعتقادی ، سیاسی و تشکیلاتی آن هنوز در جریان عمل انقلابی آبدیده نشده باشد، و رهنوردان مجرب، پر مایه و متحرک آن یا از بین رفته باشند و یا اساسأ در تناسب با حجم مسئولیت های عملی جنبش کم و نا توان باشند، شرایط  و اوضاع محیطی ( ملی وبین الملی) مختنق باشد، تحرک درونی خود جنبش جانمایۀ شبکه و یا شبکه های از کنش ها، روش ها و نیرو هایی میگردد و در طی زمان به سیستم هایی ارتقاء مییابند که حالت موجود ” Status quo ” را تقدس می بخشند وهستی و بقای خود را در گرو آن می بینند . و برای نگهداری و پاسداری از آن به قلمرو وابستگی وسجود قدم می گذارند که خود اشکال متعددی از تسلیم و انقیاد را به همراه می آورد. از بخشی به  بخشی دیگر، از مرحله ای به مرحله ای دیگر و از شکلی به شکل دیگر سرایت میکند، دگر گون میگردد و به نوسان می آید.

اشکال تسلیم طلبی در سازمان پیشتاز

الف – اشکال عاریتی تسلیم طلبی :

اشکال انتقال یافته – از جنبش و جامعه – و عاریتی تسلیم طلبی در بادی امر با سازمان پیشتاز و سیاست های آن در تناقض قرار می گیرد. در حالیکه اشکال ذاتی و جوهری آن در ظاهر امر در خدمت سازمان پیشتاز و با سیاست های آن همگام است ولی در کنه خود منافی سیاست های پیشرونده وزنجیر گسل آنست.
درجامعه پر از تناقض ما وسوسۀ قدرت و شهوت رسیدن بدان تا آن حدیست که گروه ها، لایه ها و گرایشات متعدد و متنا قض حاضر اند برای پیروزی بر رقیب دیرینه و نزدیکش که گاهی مربوط به قریه ای دیگر، قومی فلان و یا رده بهمان میشود دست شیطان را صمیمانه بفشارند. گویا مثل معروف ” ما دو دشمن را به هم می اندازیم هرکدام کشته  شوند منفعت خلق خدا در آن مضمر است ” در کثیف ترین صور آن خود را به نمایش می گذارند. این گروه ها از این غافل اند که خود و برادر خود را طعمه توپ دشمن ساخته اند. انتقال و سرایت این خیانت در یک سازمان پیشتاز اکثرأ با پشتوانه سیاسی رفرمیستی صورت میگیرد. یک نیروی انقلابی گویا می خواهد ” از هر طریقی و به هر وسیله ای ” قدرتی به هم بزند و توازن قواء  را در تناسب خود و دشمن و یا خود نیروهای رقیب به نفع خود تغیر بدهد و بر پایۀ این توانائی که بی خون دل بکنار آمده است راه انقلاب را در پیش خواهد گرفت و بدین صورت سیاست قدرت طلبانه با سیاست فریب کارانه پیوند می خورد.
فریب دشمن اصلی است که بدون شک در تمام ادوار و در میان همه نیروها وجود دارد. در اینجا نوعی خود فریبی است که خود را در لفافۀ تحمیق دشمن عرضه میکند و مضمون آن چنین است که فکر و اراده ما نزد خود ماست از دشمن اسلحه می گیریم و بعد با خود او می جنگیم. جنگ کنونی که یک جنگ پراگنده دارای مراکز بی حد وحصر و تجارب حاصله از آن در اجزای محدود خود، مانند واقعۀ وردک در زمان امین و یا واقعۀ خوگیانی (قومندان زمان خان) درسال گذشته، بر این طرز تفکر صحه می گذارد ولی تصمیم نظری وعملی آن بدون شرایط و ضوابط معینی خود فریبی احمقانه ایست که مایۀ آن خود شیفته گی نرگسی است.
سیاست های لحظه ای که بر پایه غریزه بقاء نفس و دفاع از خود بنیان گذاشته میشود در عمل و نظر آن نوع از خود بیگانگی بدوی را نمایش میدهد که انسان اولیه در مقابله با عوامل مانعه طبیعی بدان دچار بود. در اینجا آگاهی به مفهوم کار هدفمند و با برنامه انسانی در پائینترین درجات آن است. سرایت این مرض درمیان یک سازمان پیشتاز بیشتر به شکل سیاست های دفع الوقت، کوته نظرانه و شوالیه مآبانه بروز می کند و در نتیجه شکست محتوم خود راه را برای تسلیم و سجود در مقابل واقعیت فاسد باز می نماید که یکی از صور تجلی آن تسلیم طلبی است، صورت دیگر آن تسلیم طلبی اجتماعی و یا احیانأ انحلال طلبی و…

ب- اشکال جوهری تسلیم طلبی :

یک سازمان پیشتاز که از لحاظ ماهوی در تناقض با استعمارگر و استثمارگر قرار دارد ، نمی تواند بدون نفی ذات و ذاتیت خویش در پهلوی استعمار بایستد و با او همدست و همدستان گردد. سجود و تسلیم در مقابل استثمارگر بومی سازمان پیشتاز را از ریشه اجتماعی آن جدا می سازد و در آنچنان فعالیت های اجتماعی می اندازد که در نتیجه بر شمشیر ظلم اجتماعی بوسه زند و بالآخره خود پرده پوش و پشتیبان آن گردد.
تسلیم طلبی اجتماعی ممکن است جلوه های رنگارنگی به خود بگیرد: شاید گاهی به شکل پشت پا زدن صریح یا پنهانی کلی و یا جزئی مبانی اعتقادی پذیرفته شده خود را نمایش بدهد و شاید زمانی به صورت جانبداری صریح و یا گنگ طرح های سیاسی ” دلسوزانه ” و ” وحدت گرایانه ” تجلی کند بدون اینکه همزمان با آن تمایزات سیاسی – اجتماعی خود را با دیگران بفهمد و یا بفهماند و شاید وقتی هم با سرفرود آوردن در مقابل اشکال سازماندهی خود بخودی توده ها و تعمیم آن برای یک فراگرد تاریخی بغرنج ضد استعماری خود را عرضه نماید و . . .
ولی در همه احوال دوری گزیدن از موقعیت و و ظیفه تاریخی ، و به فراموشی سپردن منافع تاریخی مردم و بویژه لایه های اساسی جامعه و دلخوش کردن به شعار های میان تهی و بدون محتوا ، ” استقلال ” ” برون راندن روس ” ، بدون اینکه مضمون تاریخی – انسانی این حرکت عظیم و شگرف ملت و مردم ما را در نظر بگیرند ، گردانندگان اینگونه طرح های ” انسان دوستانه ” را با همه نیات خیر خواهانه شان به زباله دان می کشاند تا تفاله های تعفن تسلیم و سجود را در لفافه های تازه و نو نشخوار کنند. یکی از این لفافه های رنگین ” واقع گرائی ” و یا ” منفعت گرائی ” است که به مثابه یک روند اعتقادی سازمان پیشتاز را به دو جناح ظاهرأ متضاد در واقع همگون تقسیم می سازد. تسلیم طلبی و انحلال طلبی.
مضمون سیاسی تسلیم طلبی ” واقعگرایانه ” و ” منفعت گرایانه ” در این است که نیروهای انقلابی با آن خط متمایز ضد استعماری – ضد ارتجاعی به شکست های متعددی رسیده و اکنون نیز توان آنرا ندارد که همزمان در چند جبهه تحمیل شده بجنگد. بنأ بهتر است در میان آن نیرویی که حد اقل در ظاهر با مبانی فکری و اعتقادی او دشمنی ندارد پناه برد و منتظر فرصت شود و تا آنجائیکه ممکن است از این سنگر هم دشمن ملی را ضربت زند و هم دشمن اجتماعی را. گردانندگان این گونه طرح ها اکنون دست های شان تا مرفق بخون مردم مان سرخ است و روسیاهی تاریخی آنها کمتر از نوکران روس نیست.
سیاست های جهشی و یا سوختن مراحل پرده دیگریست که در ورای آن دیو تسلیم طلبی پنهان است. جنبش مقاومت در ذات خود دارای عناصر ناهمگون و متضاد است و هماره در مراحل بدوی و اولی جنبش نیروهای عقب گرا عربده می کشند و با به عاریت گرفتن امتیازات اجتماعی موجود و نهاد های بنا شده بر پایه این امتیازات و روپوش اعتقادی آن تمام اداء و اطوار ، گفتار و کردار و حتی مظاهر و مراسم مردگان را به شکل نفرت انگیز آن دوباره زنده می سازند. نیروهای پیشرونده و سازمان پیشتازش که فقط با نفس دراز می تواند از سرداب مردگان بگذرند و با اشعه خورشید هماغوش و هماورد گردند ، گهگاهی وسوسه های کودکانه و خیال انگیز ” یک شبه ره صد ساله ” پیمودن آنها را به خیز و جست ها و نی سواری هایی وامیدارد که گویا می خواهند با یک گام از کوهی به کوهی دیگر قدم بگذارند بدون اینکه رنج پائین و بالا رفتن از درۀ عمیق و پر پیچ و خم تجربه را برخود هموار سازند. و وقتی جریان عادی تکامل اوضاع اجازه ” سوختن مراحل ” را نمی دهد گردانندگان کودک خوی آن دست به دامان شطح و طامات به پیشواز استعمار به سجود می افتند و بدینصورت با اعدام ذاتیت خویش بقاء ذات خود را تضمین می کنند.
کار نفوذی – تجزیه ای در میان دشمن در صورتیکه مبانی اعتقادی ، سیاسی روشن و ضوابط تشکیلاتی دقیق یکجانبه آنرا همراهی نکند ممکن است در تحت شرایط معینی به ضد خود مبدل شود. میکانیزم این کار در آغاز با نفوذ یک عامل انقلابی در میان دشمن آغاز می یابد بنابر نبود یا کمبود تربیت اعتقادی – سیاسی و نبودن ضوابطی که فرد را در تمام اداء و اطوارش زیر نظر و تجدید تربیت قرار دهد و بالآخره او را عامل دو طرف و سرانجام به عامل سرسپرده دشمن مبدل میسازد که درین صورت خونبارترین ضربات را بر پیکر نیروهای انقلابی و سازمان پیشتازش میتواند بزند.
راه دیگر تسلیم – نا امیدی از انقلاب و دورنمای آن بر پایه آن ایجاد بدبینی در مورد این یا آن فرد گروه وغیره ، دامن زدن اتهامات بی پایه ایکه فقط میتواند ظرفیت های انقلابی را در فضای گند آلود بی باوری بیاندازد و ایجاد اغتشاش فکری است که خمیرمایه همه آنها این است: ” نمیشه . . . ” !  یأس به مثابه مادر سلسله ای از افکار ، روشها ، کنش ها می تواند بدترین نوع سجود و تسلیم را با خود بیاورد. این نوع تسلیم با وقاحت بی نظیری گویا علیه تسلیم و سجود می رزمد ولی مایۀ درونی آن آبستن به تحلیل بردن شخصیت انقلابی و تبدیل آن به عناصری خود مرکز بین  ، پرعقده  و بدبین است که راهی جز انحلال و تسلیم ندارند.
و بالآخره ایجاد هرج و مرج فکری ، سیاسی و تشکیلاتی در میان یک سازمان پیشتاز میتواند یکی از اشکال تسلیم و سجود در مقابل دشمن باشد. طرزالعمل این شکل تسلیم طلبی چنین است که سازمان پیشتاز که دارای مبانی اعتقادی محکم ، سیاست روشن و تشکیلاتی دارای ضوابط و حدود کاملأ مرزبندی شده است در صورتی که عناصر معینی از خط انقلاب منحرف گردند با مجموع سازمان پیشتاز که بصورت یک سیستم کامل عمل می کند در تناقض قرار میگیرند و اکثرأ چون تاب مقاومت در مقابل صخره سازمان پیشتاز را ندارند یا اصلاح می گردند و یا به نامی و اسمی رخت برمی بندند.
فضای پر از هرج و مرج که در آن کسی از کسی حساب نگیرد و نوچه های مراهقی که خیال قهرمانی کور شان کرده است بجای اینکه گره از کاری بگشایند و یا ره بجائی ببرند اکثرأ در بیراهه های خود بینی و خود رفتگی محبوس می گردند و گاهی هم در چاه تسلیم سرنگون می گردند.

چگونگی مبارزه با تسلیم طلبی
در یک سازمان پیشتاز

برای اینکه سازمان پیشتاز بتواند ذاتیت خویش را به عنوان نیرویی که جامعه را از غرقاب نیستی ، به ساحل هستی ” هستی ملی و اجتماعی ” میرساند ، تثبیت نماید در قلمرو برون از خود باید آنچنان محیط زیستی خلق کند تا بتواند نو نهال جهان مطلوب خویش را در آن بارور سازد ولی بنا به گفته معروف ” لا یهدی العمی الاعمی ” برای اینکار خود به درونمایه ضروری ای نیاز دارد تا هم در ساحه نظر و هم در قلمرو عمل و چنانچه در شیوه ها و راه های تحقق هدف قبل از همه چیز بر مبنای پولادین اعتقادی با اطمینان خاطر و دیده روشن به جانب ملکوت آزادی به حرکت بپردازند.
مبارزه علیه تسلیم طلبی در کلیت آن برای سازمان پیشتاز گلیم از آب بدر بردن و سجاده بر دوش کشیدن نیست و گاهی تا سرحد رسالت تاریخی ارتقاء می یابد. و بدینسان است که هم مبارزه ای برون ذاتی و هم درون ذاتی را طالب است تا به عنوان یک حرکت به هم پیوسته متکامل راه را بر تسلیم و انقیاد ببندد و در حرکت پیشرونده خود شورش را تا سرزمین خود آگاهی ملی و اجتماعی برساند.

الف – مبارزه برون ذاتی :

برای زدودن ظلمت از خود بیگانگی اجتماعی – در شکل ملی آن – باید به شناخت علمی و همه جانبه خود و دشمن خود همت گماشت. شناخت خود فریبانه و موهوم و یا متکی بر تخیلات فریبنده و تاریخزده اگر هم زمانی بتواند شگوفائی و تحرکی دروغین ایجاد نماید ولی برای فهم قضایا و مناسبات شدیدأ بغرنج یک فراگرد اجتماعی آزادیبخش که هم در مجموعه ای از علایق درون مرزی متشابه و هم در سلسله ای از ارتباطات برون مرزی مرئی و نامرئی واقعیت وجودی خود را بازگو میکند ، کافی نیست و جنبش را به لامحاله – به بیراهه و کجراهه می کشاند و سرانجامی جز تکاثف هرچه بیشتر ظلمت از خود بیگانگی نخواهد داشت. شناخت علمی و همه جانبه از خود – کشف ذات –  و . . . با موثرات کند ساز و تند ساز حرکت ملی – اجتماعی – کشف جهان ماحول در حدود اجتماعی آن – پایه اساسی آگاهی ملی است که در فراگرد ستیزه ملی نقش تعیین کننده دارد.
مقصود از آگاهی ملی درینجا بطور عام اعتقاد به خود ، تاریخ خود و آن ارزش های مادی و معنوی ایست که یک کتله انسانی – به عنوان کشوری و یا ملتی – در درازای زمان آنرا بوجود آورده و پاسداری کرده و بر پایه و در چارچوب آن پیشرفت آتیه خود را ممکن و موثر میداند. اینکه در درون این کتله انسانی چه گرایشات متناقض وجود دارد مبحثی جداست.
آگاهی ملی انقلابی پایه دوامدار ستیزۀ ملی است. ” جهان وطنیت ” در آن صور مشخصی که میهن دوستی و اعتقاد به خود ، تاریخ و ارزش های خودی را نفی کند در هرلباسی که خود را عرضه نماید در تحلیل نهائی راه را برای استعمارگر باز می کند و انسان استعمار زده را از ریشه و پایه اش جدا می سازد. بدین صورت سازمان پیشتاز در پهلوی اینکه با بشریت مجبور و معذب یکجا راه بسوی ملکوت آزادی میبرد و سرنوشت خود را جدا از سوختگان تاریخ معاصر نمی داند. زنده کردن تاریخ پر افتخار میهن خود و جهت دادن تپ و تلاش های مادی و معنوی و برون کشیدن آن از زنگار فراموشی و از خود بیگانگی میتواند نکته اتکایی مطمئن برای یک ستیزه دوامدار ، شاق و بغرنج باشد.
دشمن استعماری دارای نیات عاجل و آجل ، ظاهر و پنهانی است. به نیروهای معینی اساسأ تکیه می نماید و ذخایر خود را یا دارد ویا بوجود می آورد و راه و روش های متعدد و متناسبی را برای پیاده کردن طرح های جهنمی خود دارد. بدون شناخت واقعبینانه علمی و همه جانبه دشمن نمی توان ستیزه با آن را پیروزمندانه به پیش برد و شناخت موهوم ، عقب گرایانه ، جزئی و سطحی از دشمنی چنین غدار راه را برای سیاست های خود فریبانه و عوام فریبانه باز می کند ، امکان نفوذ در میان مردم و جنبش و در نتیجه تسلیم و انقیاد را بیشتر می سازد.
بنأ طرح یک سیاست متکامل که تمام جوانب نیازمندی جنبش را پاسخ گوید ، در پرتو منافع والای ملی از واقعیت های ملی و بین المللی حرکت نماید ، در مقابل استعمار و ایادی رنگارنگ آن دارای موضع تهاجمی و سازش ناپذیر باشد و جوانب آن در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر قرار داشته باشد ، ضرورت تأخیر ناپذیر است. این طرح باید اتکاء بخود و اتکاء به مردم را متحقق ساخته تناقضات تاریخی – سیاسی موجود را به نفع وحدت و ترقی حل کند و بدینصورت وبای تفرقه جوئی محلی ، قومی و سیاسی را محاصره کرده و با تبارز جوانب اجتماعی و انسانی جنبش ضرورت وجودی خود را تثبیت و راه را برای یک بسیج علمی ، دوامدار و دائم التجدد باز کند. بدین صورت است که محیط زیستی مناسب برای ستیزه ضد استعماری به وجود می آید و سازمان پیشتاز می تواند در اینگونه محیط آفاق تازه ای از ستیزه و مبارزه را برای آزادی انسان استعمار شده باز کند.

ب – مبارزه درون ذاتی :

یک سازمان پیشتاز اگر به موقعیت تاریخی خود در جامعه آگاهی نداشته باشد و برین اعتقاد پایداری نورزیده ، خود را در دیگران منحل سازد و یا بخواهد دنباله روانه تاریخ دیگران را بسازد. در آنصورت خطر اینکه در منجلاب تسلیم اجتماعی و یا ملی بیفتد زیاد است. روشنگری دائم برای کسب خود آگاهی ویژه سازمان پیشتاز و ارتقای کیفی سطح خود آگاهی آن برای فهم مناسباتی که بصورت دائم التزاید بغرنجتر می گردد اساسی ترین عاملی است که سازمان پیشتاز را با موقعیت اش در جامعه و در تاریخ ارتباط میدهد و آنرا تعمیق می بخشد.
ولی اگر این روشنگری همراه و در توازن با روشن کردن راه انقلاب و پیشرفت و طرق ضروری ، معقول و عملی ستیزه ضد استعماری حرکت نکند ، حدود و ثغور این راه و ضابطه های تحرک انقلابی را در مجموع روش ها و کنش هایش روشن نسازد ، به هذیان تب آلود مشتی خود شیفته مبدل میگردد که از برج عاج تخیل میخواهد بر زمین و زمان فرمانروائی کند.
سازمان پیشتاز در مناسبات درونی – چنانچه برونی – خود دارای ضابطه هائیست که فقط در چارچوب و از خلال آن می تواند ذاتیت خود را متحقق بسازد مهمترین این ضابطه ها روابط آزادانه ایست که در زیر چتر یک انضباط آگاهانه حرکت می کند و روابط متقابل عمیقی باهم دارند.
همچنان برخورد متحرک ، پیشرونده ، انتقادی و سازنده به خود و دیگران اصل دیگریست که مناسبات درونی سازمان پیشتاز را رنگ می بخشد. برون شدن از این چارچوب که در طی یک قرن تلاش انسان آزادیخواه و انقلابی به عنوان تجربه ای جهانشمول پذیرفته شده است خطر افتیدن در چاه تسلیم اجتماعی و ملی را زیاد می سازد و حراست از آن و اعطای محتوای رزمنده و غنی راه را بر دشمنان رنگارنگ می بندد. توجه به این مسئله بخصوص در کار نفوذی میان دشمن می تواند اهمیت حیاتی داشته باشد. چه اگر سازمان پیشتاز در کلیت خود به عنوان یک واحد منضبط حرکت ننماید  ، نمی تواند در حساس ترین نوع کار خویش که در مناسبات مانوری و تخریبی با دشمن قرار میگیرد مستحکم و منضبط باشد و قانونمندی های علمی و تجربی این کار را در عمل پیاده نماید.
همچنان سازمان پیشتاز که هماره واقعبینانه ترین راه حل ها را برای معضلات و مشکلات مطرح می سازد و از واقعیت – ولو فاسد هم باشد – نقطه آغاز حرکت خویش را انتخاب می نماید ولی تجاوز از این واقعیت فاسد و ربط آن با منافع دراز مدت و تاریخی مردم آن محکی است که تمام کردار سازمان پیشتاز در رابطه با آن سنجش میشود. اعتقاد به منافع دراز مدت و تاریخی مردم ، تعهد و وفاداری در قبال آن ضمانت بزرگی است که جنبش پیشرونده را از لوث تسلیم و سجود مبراء نگه می دارد. و درست بر پایه همین وفاداری است که سازمان پیشتاز در مقابل عینیت قانونمندی تکامل اجتماعی برخورد علمی دارد و ” سوختن مراحل ” را که در واقع نفی این عینیت و افتیدن در دام ذهن گرائی و اراده گرائی است ، به عنوان شوق خامی میداند که راه را دو چندان و مصائب را به اضعاف آن بالا می برد.
مقابله با نا امیدی ناشی از پراگندگی جنبش مقاومت ، شرایط نامساعد کنونی در سطح ملی ، منطقه و بین المللی فقط با کار سیاسی مداوم و هدفمند ممکن است. جرثومه های بدبینی ، اتهامات بی بنیاد ، اغتشاشات فکری و هرج و مرج تشکیلاتی که هرکدام در سازمان پیشتاز عامل سجود و تسلیم اجتماعی و یا ملی و یا در بهترین حالت موجب به هدر دادن نیرو و توان سازمان میگردد ، اگر چنانچه با پالایش اعتقادی و روشنگری سیاسی مداوا نگردد ، باید آنرا زیر ذره بین واقعبینی انقلابی قرار داد و در پی علاج آن برآمد.  در شرایط کنونی این مرض حالت وُبایی بخود گرفته است و بایستی به مثابه مقابله با وُباء با آن برخورد نمود . به ویژه اینکه دشمن با خلق این حالت وُبائی می تواند مزدوران خود را در میان توده های جنبش جا بزند که این مورد به خصوص هوشیاری بیش از حد معمول را طالب است.

پایان سخن

جنبش مقاومت ضد استعماری به عنوان نفی یک وارونگی تاریخی فقط می تواند آنگاه به واژگونی کامل آن برسد که خود را به مثابه یک حرکت خود بخودی نفی نماید و تمام تحرک درونی عوامل متناقض را آگاهانه در مسیری هدفمند سوق دهد ، انسان حاکم تاریخ گردد و مقاومت تا سرحد آزادی انسان و محیط زیست اجتماعی او ارتقاء یابد . واین فراگردی است پرپیچ و خم ، با افت و خیز ها و پیشروی ها و عقبگرد ها ، خلاصه دراز مدت نه فقط به مفهوم زمانی بل به مفهوم منطقی آن و رسیدن به پیروزی سریع مستلزم آن تعقیدات جانبی و درونی خواهد شد که میلاد پیشرس با خود دارد ، علاوه بر آنکه از لحاظ منطقی و عملی ناممکن به نظر می رسد ولیکن در عصر رستاخیز خلق ها و ملل دربند و اسیر این پویه حماسی عصر نیز به ظلمتکده تسلیم و سجود نمی افتد ، عامل زمانی با همه پیچیدگی اش انسان شورشگر و آزاده را یاری می رساند و تحرک درونی این حرکت عظیم – چه در محدوده ملی و یا گسترده جهانی – برخلاف روند وارونگی تاریخی – استعماری و در جهت آزادی انسان حرکت می کند. انسان مجبور با هر حرکت علمی ، سیاسی ، اجتماعی در پهنای جهان – با هر نیتی که باشد و اکنون در خدمت هرکه باشد – به آفاق و ملکوت آزادی نزدیکتر می گردد. دیری نخواهد بود که این وارونگی عظیم تاریخی سرنگون شود و بر روی خرابه های آن انسان مجبور به آزادی رسیده با قامت بلند و کشیده و مشت گره کرده فریاد بزند : زنده باد آزادی . . .

گر بریزی بحر را در کوزه ای
چـند گنــجد قسـمت یکروزه ای