به درگاه ِ اقیانوس برخیزم
اگر
از تابش ِ سنگ های جلیل
آرامگاهی بر فراز بُلند ترین کوه ِ عالم بر افرازم
اگر
مثنوی یادبودش را
با شهپر عقابان دامنه های خورشید ، دستخط کنم
مگر
می توانم
به استقبال تبعیدی خوردسال
لااقل از چوک حماسی قندهار برخیزم ؟
مجید ،
در پیشانی سپیده دم
نجابت ِ کاش و کهکشان افروخته است
مجید ،
در کندوی نبرد
حلاوت ِ اُنس و انسان اندوخته است
زندانی
با زُل زولانه
در ضرب ضرب ِ گلبانگش ترا تلاوت می کند
نامت
وردی ست
که بر لب های دوخته میگذرد
گامت
نوری ست
که از کوچه های سوخته میگذرد
اگر
هزار مرجع و مرنجان
که در خود گسسته اند
اگر
هزار نگاه ِ نا شکن
که نوکرانه درخود شکسته اند
باز فرو ریزند
مگر
می توانم
به درگاه ِ اقیانوس
از چشمه های مخفی و لغزان ، فورانی برخیزم ؟
هنوز
برگ برگ ِ حادثه
لبخند ِ گمشدۀ ترا می گِـریـند
هنوز
نهنگ ِ ماضی
به پیشگاهِ خاطره ات
پُشت ِ پژمردۀ حال را می جُنباند
مجید
میراثی ست
که بدون زمزمۀ آن
شاعری و عیاری میمیرد
در سنگر اعتصاب ببر ِ انقلاب خفته است میدانی ؟
در خروش رعد آتشفشان ِ پکتیا نهفته است میدانی ؟
پیروزی لبخندت
آتشی ست
که در ناقوس ها افتاده است
شعفی ست که در فانوس ها افتاده است
رونقی ست که در کارتوس ها افتاده است
انگشتانت
فصلی
برغروب ِ گرسنگی ست
آیینه ای در برابر ازخود بیگانگی ست
وصلی بر پارچه های ِ گسیخته ی روایت های سراسیمگی ست
تو
بر صداقت ِ نارنجی ِ زیتون
مانند ِ صمیمیت ِ سبز جاریستی
بر کتیبۀ مظلوم لشکرگاه ،
تا های های آی خانم
مانند ِ
حقیقت ِ رز ماندنیستی
بر گریه های آبی البرز
بر مصرع های زخمی بابا
بر شوکران شانۀ پامیر
مانندِ
تلالوی ِ دوصد اندرز بهاریستی
نگو
که تاکستان بی تو چقدر غمگین است
نگو که کاریز های کوهدامن بی تو چقدر خشماگین است
نگو که دست رهروان ِ هنوز عاشق بی تو چقدر خالی و دردآگین است
تو
تا گوش کودکان مرجان ها و نیلوفر
تا صبر ِعقابک های بی شهپر
تا سورۀ انارشهر ِ خاکستر
تا من
که در خود
لر کرده ام
تا او
که در خود
شکسته است
بادبانهای افتیده ی ما را می افرازی
چشمت
رازی ست
که رویای شیرین مرا تأ ویل می کند
اگرچه
نمی توانم
به در گاه ِ اقیانوس
از چشمه های مخفی و سرگردان ، فورانی برخیزم !
محمد شاه فرهود سیزدهم می دوهزاروهشت