مـقالات

بیادِ اوکه میگفت :ما دَرغیبتِ خود حُضورداریم

وقوع کودتای ثور 1357 وبدنبال آن تجاوزسیستماتیک ولجام گسیخته ی رژیم برجان ومال  ، آزادی وحقوق مردم ، سوالات زیادی را درذهن ما خلق کرده ومشکلات فراوانی راسر راه ما بوجود آورده بود.

 برای زنده یاد عبدالمجیدکلکانی پیام فرستادیم تا اگرسعادتِ دیدار وصحبت را با اوداشته باشیم. انتظارما کمی طولانی تر شد. دوباره آنراتکرار کردیم. اواین پیام را فرستاد :” به یک شرط می آیم که ازمن سوال نکنید.” ما معنای این جمله را به خوبی میدانستیم . اوانسانی بود تیزهوش واهل مطالعه ودرحوزه پراتیک ، واقع بین، با جرئت وپرتپ وتلاش. همت بُلند وآرمانهای متعالی داشت ولی هیچگاهی فخرفروشی را نمی پسندید . با رفقا ودوستان صمیمی بود وشوخی های شیرین وبامزه ای میکرد . حتا شوخی هایش هم خالی ازمعنا ودرونمایه نمی بود.

لحظه ی موعود فرا رسید. طاقه طاقه بسوی محل قرارحرکت کردیم. لحظه ای که من داخل حویلی شدم ، مجید همراه با دوتن دیگرروی ُصفه نشسته بودند. یکی ازآنها ملنگ “عمار” بود. شخص دومی را که چهره ی جذاب ،چشمان ناقذ وموهای ماش وبرنج داشت قبلا ً ندیده بودم. داخل اطاق رفتیم . مجید روبطرف مهمان کرد وگفت :” قیوم جان است.” من تنها اینقدرمیدانستم که عبدالقیوم” رهبر” برادرمجید آغا در یکی ازدانشگاه های کشورآلمان مشغول تدریس میباشد.

از عصرهمان روزتا پاره ی اخیرشب سوالات وبحث های مان ادامه یافت. مجید آغا بیشترینه سوالات را به برادرش حواله میکرد تا جواب بدهد. وی گفت :” ما وشما که نزدیک هم هستیم ، قیوم جان دوباره رفتنیست .” 

وقتی بحث ها ،افکار ودیدگاه های این مرد دانشمند را شنیدم ، هوش ازسرم رفت و این جمله بیادم آمد که” اینقدر اندیشه ومعلومات دراین سرکوچک چگونه گنجایش دارد ؟ ” من چه بگویم ؟ اگربگویم عبدالقیوم” رهبر” دریای علم بود میترسم مبادا کم گفته باشم . در بیاناتش منطق بسیا رمحکم ، اطمینان وصلابت ایمان دیده میشد. کلیه تحلیل هایش بر محوردانش پیشرو ودردفاع ازموضع محروم ترین طبقات اجتماعی میچرخید. روی منافع ملی ،آزادی ، دموکراسی وعدالت اجتماعی پافشاری مستند وتاریخی میکرد.

دراموردیپلوماتیک وسیاست بین الملل آنقدراحاطه داشت که گویی همه ی این چیزها درکف دستش رسامی شده باشند. وقتی بحثهایش بطرف فلسفه میرفت ، فکرمیکردی استاد فلسفه است . قلمروهای حقوق ، سیاست، دین ، زبان وادبیات را یکی بهتر از دیگری حلاجی میکرد. پیرامون اوضاع جهان ، نقاطِ پرآشوب کره زمین ، شرارتِ استعمار وخیزشهای خلقها . . و. . معلوماتِ ارزشمندی ارایه کرد. ماهیتِ کودتای ثور ، عوامل وقوع آن ، پایگاه اجتماعی وطبقاتی کودتا ، شکل گیری وگسترش قیام های توده یی ، نقش ووظایف عنصر پیشتاز را به تحلیل و بررسی گرفت. ومن آنگاه فهمیدیم که این مردِ اندیشمند موهای سرش را بیهوده سپید نکرده است.

آنشبِ دل انگیز ِفراموش ناشدنی به پایان نزدیک میشد ، وایکاش آن شب را پایانی نبود! عبدالقیوم” رهبر” از من خداحافظی کرد ولی دلم را نیز با خود بُرد. آنچه را که باقی گذاشت، افکارانسانگرایانه ، انقلابی و برخوردهای مهربانانه او است که در زمین وجودم ریشه دوانیده است. حرف ها ودیدگاه های او وآن استنتاجاتی که از آن جلسه حاصلم شد چون یاروفادارتا دم مرگ مرا ترک نخواهد گفت.

حد اعلای مهربانی واحترام عمیقی که این دوبرادر، این دورفیق ، نسبت بهم داشتند ، برای اولین وآخرین باری بود که در زندگی با آن روبرومی شدم. با درد ودریغ که این اولین وآخرین دیدارم با “رهبر” بود.

               دلم  هوای  تپیدن  به   بوستان  دارد           تپش برای بنای یک آشیان دارد

             قبول رنج وخطردرره مراد خوشست        که راه عشق تکاپوی بی امان دارد

            حدیث خلوتیان را به رمز و ایما  گو         کتاب عشق تو صد پیرنکته دان دارد

            تمام شوق وجودم  حباب  رنگینیست         ببین که بحر سکوتم چه داستان دارد

            بسوز دفتر پر مدعای  بی   دردان            که بی زبانی ما یک جهان زبان دارد

            بهار میرسد آخر به  شاخسار  امید           چه نقش پنجه ی یغماگر خزان دارد

                                                                   ( شعر: از – ق. رهبر) 

پس ازآن شبِ مملو ازخوشی وخاطره تا سال 1362 از عبدالقیوم “رهبر” چیزی نشنیدم .  پیشامدهای بعدی درکارزارمبارزه و دفاع ازناموس وطن ومردم ، کارم را تا کوره ی آدم سوزی پلچرخی کشانید. 

آخرین روزهای سال 1360خورشیدی بود. من وهمقطاران دیگر دربلاک اول زندان پلچرخی بودیم. غیرازگروه ما ، دیگران “خلقی” های طرفدارحفیظ الله امین بودند. به مناسبت تدویرکنفرانس سرتاسری “حزب دموکراتیک خلق ” در دهلیزتلویزیون گذاشته بودند. جریان جلسات را ازا ین طریق میدیدیم . داکتر نجیب رئیس عمومی خدمات اطلاعات دولتی(خاد) حین سخنرانی ، ضمن یادآوری ازپیشرفت هایی که ارگان تحت امرش در راه مبارزه برضد ” اشرار” نصیب شده بود ، از قلع وقمع دوسازمان خطرناک مخالفِ دولت( منظورش از” ساما” و” سازمان پیکاربرای نجات افغانستان ” بود) یاد کرد . بعدا ً دست خود را دراز کرد واین دستاورد را به عنوان تحفه ی بزرگ به اشتراک کنندگان کنفرانس تقدیم نمود. 

 اشتراک کنندگان کنفرانس بخاطرنابودی ما کف زدند و حورا کشیدند، وما مشت وشانه بسته ها که در انتظار اعدام مان نشسته بودیم ، خون قی کردیم.

 این واقعییت داشت که اکثریت اعضای رهبری” ساما” وکادرهای مهم وعده زیادی از اعضای سازمان ما را دشمن شکارکرده بود. ضربات در آن موقع خیلی سخت بود. خماردشمن به زندانی کردن هم فرو ننشست و با دستپاچگی عده ای از رهبران وکادرهای زندانی سازمان مارا به جوخه ی اعدام سپرد. 

عواقب این ماجرا تلختر از گذشته جلوه میکرد.

 درچنین فضای غبارآلود ، پریشان واندوهناک بود که قیوم ” رهبر” به مقصد احیا وبازسازی “ساما” آستین بر زد ، کمرببست ووارد میدان گردید. وی ازآسایش اروپا دل کند وکرسی استادی پوهنتون را ترک گفت. اوبه مقصد اشغال کدام چوکی پر درآمد ازاروپا نیامده بود. “رهبر” پای پیاده تا کوهپایه های وطن عزیزش قدم گذاشت. زندگی فقیرانه وساده داشت واز زمره ی آن رهبرانی نبود که خاکباد موترهای تعقیبی شان چشمان صد ها انسان فقیروبینوای روی سرک را کوربسازد.

تلاش های صادقانه وزحماتِ عظیم شهید”رهبر” درارتباط وظایف تئوریک وعملی ونتایج حاصله ازآن فداکاری ها را به وقت دیگری میگذارم . 

ازطریق اعضای تازه دستگیر شده سازمان اطلاع گرفتم که “رهبر” در پاکستان اقامت گزیده است. دلم گواهی بد داد ویکنوع ناراحتی در دلم لانه کرد. با عده ای از یاران ِپشتِ میله ها پیرامون موضوع تبصره هایی کردیم. یاران دربند تشویش شانرا پنهان نکردند. میعاد حبس یکی از اعضای سازمان – که عمرش طولانی باد !- تکمیل میشد . ضمن پیام ها وسفارشاتی که برای همرزمان داشتم یکی هم دل نگرانی ام با حضورعبدالقیوم “رهبر” درکشور پاکستان بود . تجربه ی تلخ زندگی این رابه من یاد داده بود که “هرگاه درشِیرسوخته باشی آب را پف کرده بنوش.” واین دلواپسی هردَم مرا مثل خوره از درون میخورد.

ماه دلوسال 1368 خورشیدی بود. اتفاقا ً بازهم دربلاک دوم با طرفداران  ح .” امین” هم اطاقی بودم. اداره ی زندان بعضی امتیازات را برای آنها داده بود.  درجمع این امتیازات تماشای تلویزیون هم شامل میشد. تلویزیون کابل اخبار را پخش میکرد. خبرترور داکتر قیوم در پیشاورپاکستان خوانده شد. من در داخل اطاق قدم میزدم . به مجرد شنیدن این خبردلم گواهی بد داد ، زانوهایم قات شد و پاهایم سستی کرد. مثل اینکه انتظارشنیدن همچوحادثه شومی را ازقبل داشته باشم. یکی از هم اطاقی ها علت این حالت راپرسید . نمیدانم چطور شد که از گفتن حقیقت انکار نتوانستم. او گفت :” نه اینطور نیس . این داکتر قیوم شخص دیگه اس.” ولی ناقراری رهایم نکرد. تا آنکه روزملاقات فامیل ها فرا رسید. تصمیم برآن شد که این خبر را ثقه بسازم. راه دیگر نبود مگراینکه از یکی ازا ین افراد خواهش کنم تا حقیقت موضوع را از پایوازش بپرسد. تا آمدنش پای به پای پیچیدم وروده هایم قلم قلم شد. وقتی برگشت ، بسویش دویدم وجویای احوال شدم. او گفت :” گپ همو طوراس که تو فکر کرده ای.”

 وبدینترتیب عبدالقیوم “رهبر” بتاریخ شام هفتم دلو1368  خورشیدی درمنطقه ی حیات آباد پیشاور پاکستان دراثریک حمله ی پلان شده ی تروریستی به جاودانگی رسید.

تروریستان وحشی قلب او را به تیربستند که دیگربرای خوشبختی انسان نه تپد. چشمه ی نوروفضیلت را خشکانیدند تا جهالت وهرزه گی میر ِمیدان بماند. او را کشتند زیرا حضور ووجود اومانند خنجرتیزی بود که درچشمان تنگ سیه دلان وارباداران جفا کارشان فرومیرفت.

وسرانجام” رهبر” را درخون غلطاندند، برای اینکه میگفت :” استعمارسرنوشت ومقدرات مردم را لگدمال میکند،آزادی آنها را می رباید، تاریخ مردم راتخطئه می نماید ، به استثمار بیرحمانه توده های میلیونی مردم می پردازد وبرای حفظ موقعییت مسلط استعماری راه ها و وسایل متعددی رابکار میبندد.” 

” عده ای از نیروهای مقاومت سرنوشت خود راکاملا ًبه سیاستهای مطروحه پاکستان بسته اند. واین چیز عجیبی نیست . چه این نیروها درین جا زاده شده ،پرورش یافته وهمه هستی وواقعییت وجودی خود را مرهون زمامداران پاکستان هستند ، بنا  ً نمیتوانند درعلت غایی خود نیز از ولینعمت – واز آن فراترآفریننده خود – دوری گزینند.”

” یکی راه پیمایی طولانی پیروزمند ما تارسیدن برفراز ویرانه های استعمار- ارتجاع بربلندای آزادی وآزادگی.

ودیگری زخم خوردن ازپشت وخیانتی درخیانت ودرنتیجه تحول افغانستان ازیک موقعییت مقاومت استعماری به خانه جنگی خانمانسوزنوع لبنانی که در آن همه ی جهانخواران وحجامان بر خون های ریخته ما شبانه جشن بگیرند.”

 مقاومت در برابراستبداد واختناق، میراث خانوادگی شهیدعبدالمجید کلکانی وبرادرش  شهیدعبدالقیوم “رهبر” است. پدروپدرکلان آنها نیزقربانیان ستم و جنایت بوده اند.ایکاش حوصله وامکان یاری ام میکرد تا میتوانستم بیشترازاین به معرفی شخصیت وکارنامه های ماندگار این مبارزایثارگرورهبرشایسته “ساما” بپردازم.

 پایان اندوهبارزندگی این دو انسان بزرگ ، عبدالمجید کلکانی وعبدالقیوم” رهبر” را به قول همرزم ارجمندی اینگونه میشود نوشت:” دوشهید ، یک سرنوشت ! ”  

                                         *    *    * 

                                                  به قلم وخط شهید ” رهبر” 

 یاد وکارنامه های شهیدان راه آزادی وسعادتِ انسان جاودان باد! 

            نسیم  " رهرو" هفتم دلو 1385 / 27 جنوری 2007